هدایت شده از هیئت فدائیان رهبر چاهورز
🌻اردوگاه مخوف حزب بعث عراق _ دروغ بزرگ🌻
🌸 #بخش_دوم_دروغ_بزرگ
🍀خاطره ای از آخرین روزهای اسارت
🔺با قلم آزاده سرافراز و غیور فرج الله جعفرپور
______________________
🍎 خانم صلیب سرخ
صبح زود اتوبوس های زیادی وارد اردوگاه شدند. به همان صورتی که همیشه در نظر خود مجسم می کردم.و چندین ماشین سواری متعلق به صلیب سرخ جهانی،
همان شب به حمام رفتیم.و به سرو ریش تراشیدیم.صبح همه در آسایشگاه مرتب و منظم نشسته بودیم. یک خانم خارجی با رو سریی شبیه آنچه اکنون در جامعه ما مد شده ، همراه با دو مرد خارجی دیگر وارد آسایشگاه شدند. ما با احترام نظامی از آنها استقبال کردیم،و سر جای خود نشستم.خانم خارجی خیلی مسلط به زبان فارسی گفت:
🍀سلام ، من به شما تبریک عرض می کنم ، حکومت عراق شما را از ما مخفی نگاه داشته بود، ولی امروز همه آزاد می شوید، معرفی می کنم دوتا از همکارانم ، آقایان فرناندز و میخائیل ، شما با ما همکاری کنید ، تا مشخصات شما هرچه سریعتر در فرمهای مربوطه نوشته شود، و امروز به وطن خود باز گردید.
طوری ساده و راحت گفت: امروز به وطن خود باز می گردید، مثل این که به دوستان بگوید: بیا بریم گردش.
سریع چند خودکار دست تعدادی از افرادبا سواد داد و آنها با عجله مشخصات لازم در فرم های مخصوص نوشتند.
بعد گفت: در آخر راهرو همکارم منتظر شماست ، یک سوال از شما می پرسد و برگردی داخل آسایشگاه روبرو. یکی یکی می رفتند بیرون و بعد داخل آسایشگاه دیگری می رفتند ،
تا اینکه نوبت به من رسید، با شتاب و خوشحالی رفتم طرف او، ته رهرو پشت میز نشسته بود ،
جلو میز روبروش ساکت و بدون سلام ایستادم، بانگاه مهربانانه ای و لبخندی از گوشه لب گفت: سلام ، خوبی؟ تا فارسی صحبت کرد و سلام کرد جا خوردم.
با خجالت و شرم جواب دادم. باورم نمیشه او فارسی حرف بزند، سلام فراموش کردم، نمی دانم از هیجان بود یا از عدم ارتباطات با فضای بیرون از اردوگاه. به چشمام خیره شد و آهسته گفت: دوست داری برگردی ایران یا نه ؟ گفتم: بله دوست دارم بر گردم ایران.
انگشت روی فرمی که به زبان انگلیسی نوشته بود گذاشت : اینجا امضا کنید. من با عجله امضا کردم. و به او زُل زدم. گفت: خدا حافظ. کمی مردد شدم : بگم به سلامت، نه اشتباه، با مکثی گفتم: متشکرم. پشت میز بلند شد و دستش آورد جلو با کمی خنده : خدا حافظ.
دست او را محکم فشردم و با تکان دادن دست دور شدم. و از اینکه دوباره خداحافظی فراموش کردم خجالت کشیدم.
رفتم آسایشگاه دیگر. بین بچهها بحث بود : منظور از به ایران بر می گردی یانه، چه بود؟ هرکس حرفی می گفت. در همین حال یک دژ بان عراقی وارد شد، ما به صف شدیم ، و به هرکدام ما یک قرآن داد. و گفت: هدیه صدام حسین. خانم صلیب سرخ دوباره به ما تبریک گفت و اینطور ادامه داد: آرزوی روزی خوبی برای شما داریم، این فرم های مشخصات شما ، به عنوان اسیر جنگی تا صد سال در شهر ژنو می ماند و بایگانی می شود.
ما به ستون یک از آسایشگاه بیرون آمدیم ، از میان تعداد زیادی از افسران و دژ بان های عراقی رد شدیم و سوار اتوبوس شدیم، دژبان های به علامت خدا حافظی برای ما دست تکان می دادند، بعضی بچه ها جواب می دادند بعضی هم نه.
البته بعضی دژبان ها آدم های خوبی بودند، ولی بعضی صد رحمت به ، حالا کی بگویم ، خودتون حدس بزنید.
در هر اتوبوس یک دژبان و راننده عراقی حضور داشتند. تا می خواستم سوار اتوبوس شوم و چشمم به دژبان عراقی افتاد سلام کردم، و چه عذاب وجدانی وحشتناکی به سراغ آمد: تو چطور سلام و خداحافظی با کارمند صلیب سرخ فراموش کردی؟ ها؟؟؟
ولی سلام دژبان عراقی یادت ماند؟
کمی فکر کردم : ما همه متاسفانه تابع زوریم، هنوز خیلی مونده که ما در آزادی انصاف و انسان بودن را یاد بگیریم.
🌷پایان بخش دوم🌷
بخش سوم فردا منتشر خواهد شد
_______________
💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند.
#بخش_اول_دروغ_بزرگ
#خاطره_محرم_بخش_اول
#خاطره_محرم_بخش_دوم
#خاطره_سفر_به_کهتویه
هدایت شده از هیئت فدائیان رهبر چاهورز
🌻اردوگاه مخوف حزب بعث عراق _ دروغ بزرگ🌻
🌸 #بخش_سوم_دروغ_بزرگ
🍀خاطره ای از آخرین روزهای اسارت
🔺با قلم آزاده سرافراز و غیور فرج الله جعفرپور
🌷مرز خسروی
اتوبوس ها تکمیل شد،با اسکورت چند جیپ و سواری حرکت به طرف ایران.
خدایا چقدر فاصله بود!!
چرا اتوبوس ها کند حرکت می کنند ؟!!
ما دیشب هم غذای درستی نخوردیم. چرا گشنه نیستیم ؟ چرا دیگه تشنه نیستیم؟ به بغداد رسیدیم. کنار در خانه ای در بغداد چند زن سیاه پوش ما را نظاره می کردند، چقدر غگمین به نظر می رسیدند.یکی سرش را کج کرده بود و تمامی سنگینی سر را رو دستش نگه داشته بود. هنوز تصویرآن زن غمگین در ذهنم مانده ، در دل: احتمالا فرزندش کشته شده.
اتوبوس هرچه می رفت نمی رسیدیم. « به کوه افزون نباشد هیچ باری/ به جز چشمی که دارد انتظاری .
دژبان و راننده عراقی سعی می کردند هرچه بیشتر خوش رفتار باشند، ولی دیگر کسی خیلی توجهی به آنها نمی کرد. تا اینکه عصر رسیدیم به مرز خسروی ، پرچم ایران و عراق دو طرف دره ای در احتزاز بود. و تعداد زیادی چادر متعلق به صلیب سرخ. فوری آمدند، فرم های که در اردوگاه پر کرده بودیم امضا کردند و یک نسخه خود برداشتند و یک نسخه دادند تحویل ما، روبروی ما اتوبوس ایرانی با شیشه های قوسی منتظر بود.
یک نفر نظامی از ایران وارد اتوبوس شد، ما شمارش نمود، و به هر کدام ما یک عکس امام داد و گفت: غذا و آب خوردی ؟
یکی از اسیران گفت: نه. دژبان عراقی خندید و کلمن آبی که در اتوبوس بود بلند کرد و گفت: این چیه؟
بچه ها همه خندیدند، نظامی ایرانی گفت: خب یک نفر یک نفر از اتوبوس پیاده شوید و با شعار سوار اتوبوس خودمان شوید، یکی از اسرا پرسید: چه شعاری؟ چه بگویم؟ گفت: همان شعار های قبلی هنوز سر جاش هست. به ترتیب پیاده شدیم ، با سرعتی زیاد به طرف اتوبوس ایران دویدیم، بی رمق و ته قلب : الله اکبر.
___________
💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند.
#بخش_اول_دروغ_بزرگ
#بخش_دوم_دروغ_بزرگ
#خاطره_محرم_بخش_اول
#خاطره_محرم_بخش_دوم
#خاطره_سفر_به_کهتویه
#شعر_اسارت
روز بزرگداشت بازگشت آزادگان و اسیران ایرانی در اسارت صدامیان را گرامی میداریم
شعر زیر از سروده های فرج الله جعفرپور آزاده سرافراز چاه ورزی که اسوه مقاومت شهرماست
ایّامِ شبابِ ما که در دام گذشت/
اندر قفسِ دولتِ صدام گذشت/
تا عشق ، کمی نشست در سینه ی ما /
آن مرغِ طرب، پرید و ایّام گذشت/
رنجور، به ضرب و شتم و بیمار شدم/
این چرخ، به بختِ ما پر آلام گذشت/
وردِ سحر و دعای ما ، مُردن بود /
این تیر کمانه کرد و صدام گذشت /
امید ، که صبحی به سلامت خیزم /
سی سال بدین آرزویِ ، خام گذشت/
بیمار شدم ، سرم زدی بر دیوار /
پنجاه رسید و بی دوا شام گذشت /
ده سال زمانِ کودکیّم، به کنار /
سوگند ، اگر توسنِ غم رام گذشت/
صدشکر، چه محنتی تحمل کردم!! /
عمری که به نوشیدن یک جام گذشت/
المنته و لله ، که در این دهرِ کهن /
با دوستیِ مردمِ خوش نام ،گذشت/
هرگز نشدم ، بی کس و تنها وغریب/
با همدمیِ مردم و اقوام گذشت/
فرج اله جعفر پور.
___
💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند.
#بخش_اول_دروغ_بزرگ
#بخش_دوم_دروغ_بزرگ
#خاطره_محرم_بخش_اول
#خاطره_محرم_بخش_دوم
#خاطره_سفر_به_کهتویه
#شعر_اسارت
#یوسف_گم_گشته...
#یوسف_گم_گشته...
خانه و اولین شب بعد از اسارت
#خاطرات_فرج_الله_جعفرپور
دیر وقت همه مهمانها ، دوستان و آشنایان رفتند فقط من و مرحوم پدر، کنارهم نشسته بودیم ، او از غم و رنج دوران اسارت من می گفت:
*این مدت نه روز ما روز بود، و نه شب ما شب*، کاش می دانستیم دقیقا چه روزی آزاد می شوی!! چه زجر آور است، بلاتکلیفی!...
گفتم: *ما اسیر مخفی بودیم*، دولت عراق نه اسم ما به صلیب سرخ داده بود، و نه هم به ایران،
*شما چطور با این اطمینان فکر می کردی من اسیر شده ام؟* خیلی ها شهید شدند
گفت: سه ماه از گم شدن تو می گذشت، چه روزهای سخت و دشواری داشتیم!!!
قابل تحمل نبود، از تمام بچه های سربازِ منطقه سراغت گرفتیم، خیلی از روزها و شب ها رادیو عراق گوش می کردم ، شاید نامی از تو ببرد، بچه ها را فرستادیم کرمانشاه ، لشکر ۸۱ زرهی و مناطق جنگی، هیچ خبر و اثری از تو پیدا نشد.
خانه ساکت و خاموش!!
شب دور هم می نشستیم، دریغ از یک خنده!
جز گریه ای خاموش!! اشک و آه!! ...
زندگی غیر قابل تحمل شده بود، خدا نکند کسی فرزندش را گم کند، بخدا از مرگ سخت تر است، از یاد رفتنی نیست، انگار روزی صدبار می مُردیم و زنده می شدیم.
*مادرت شب و روز گریه می کرد، تابستان آب خنک تو یخچال نمی خورد، غذاهای که تو دوست داشتی نمی خورد،*
می گفت: آنجا آب خنک و این غذاها به شما نمی دهند.
« به واگویه: ازکجا می دانست؟»
صفا و شادی از خانه رفته بود، یک روز خوش نداشتیم.
بعد از سه ماه، ظهر کنار طاقچه اتاق در حال نماز خواندن بودم، کنار همان طاقچه ی کتاب های تو، هیچ کس به کتاب ها دست نمی زد، به همان ترتیبی که خودت گذاشته بودی. همان دیوان حافظ، چاپ بمبئی بود؟
که رنگ برگه هاش زرد و همه از هم کنده بود؟
ده برگ، دو برگ، بیست برگ و...
کنار همان طاقچه نماز می خواندم، وقتِ قنوت دستم بردم بالا و در بر گشتن، دستم خورد به کتاب های داخل طاقچه ، چند برگ کاغذ افتاد رو جانماز، بعد از نماز، کاغذها بر داشتم، برگ ها از همان دیوان حافظ بود.
به یاد تو ، آن چند برگ را در دستانم
فشردم، ای خدا یک شعری بیاد که این قلب آرامش یابد!!
به همین نیت برگ ها را از وسط گشودم.
با تعجب این غزل آمد ،
*یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور/
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور.*
دلم آرام گرفت ، مثل آب بر آتش. ( البته هر پدر و مادری فرزند خود را بسان یوسف می بینند)
میان این همه کتاب و برگ های تکه تکه شده!! این چند برگ ؟
بازمیان این چند برگ ، این غزل؟
خیلی عجیب!!
چیزی شبیه معجزه!
از همان لحظه دلم آرام گرفت، چقدر خود را به خدا نزدیک احساس می کردم.
به بقیه ی هم گفتم: آرام باشید ، ناراحتی ها بگذارید کنار ، او باز میگردد...
___
💥کسانی که خاطرات دیگر برادر فرج الله جعفرپور را نخوانده اند، هشتک های زیر را لمس کنند.
#بخش_اول_دروغ_بزرگ
#بخش_دوم_دروغ_بزرگ
#خاطره_محرم_بخش_اول
#خاطره_محرم_بخش_دوم
#خاطره_سفر_به_کهتویه
#شعر_اسارت
#یوسف_گم_گشته...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
وقایع روز دوم محرم
کربلای ۶۱ هجری قمری
49.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام حسین عامل نجات بشریت
مراسم مجازی شیرخوارگان حسینی شهرستان قشم
سخنرانی حجت الاسلام شیخ علیرضا آهنین جان
کارشناس مذهبی تلوزیون اینترنتی قشم
#اطلاعیه
تصاویر آذین بندی و سیاه پوش کردن کوچه و خیابان محلتون رو برای ما ارسال کنید
*از فرزندان خردسالتون هم با لباس محرمی عکس بگیرید و برای ما به آی دی @alirezaahaninjan و یا در واتساپ به شماره ۰۹۱۷۹۰۷۵۶۶۷ بفرستید تا ما در کانال قرار دهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_قدیمی
فیلمی کوتاه و قدیمی از مردان دهه هفتاد چاه ورز در کنار مرحوم فتحعلی قائدی
روحشان شاد
این لحظات توسط آقای ناصر طاهری فیلمبرداری شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_قدیمی از #ظهر_عاشورا #چاهورز
کلیپی از محرم دهه هفتاد مردم چاه ورز در آئین عزاداری ظهرعاشورا که مرحوم حاج عبدالرحمن رفیعی در این مراسم نوحه سرایی میکنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوه پادشاهی که در کربلا شهید شد
#منبر_کوتاه
#منبر_مجازی
حجت الاسلام شیخ علیرضا آهنین جان
https://www.instagram.com/tv/CEeTgubJrBS/?igshid=1o3b3o540fy9l
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*در روز شهادت امام حسین در دنیا چه اتفاقی افتاد؟*
مورخین و علمای بزرگ اهل سنت نقل میکنند
سخنرانی حجت الاسلام شیخ علیرضا آهنین جان در اجتماع مسجد امام علی (ع) شهر قشم
https://www.instagram.com/tv/CEi3aC3AHgh/?igshid=r093htrtjv0p
آن روز که شهر، از تو پُر غوغا بود
در خشم تو هیبت علی پیدا بود
آن خطبه پُر شور تو در کوفه و شام
فریادِ بلند و سرخِ عاشورا بود
فرا رسیدن سالروز شهادت امام سجاد علیهالسلام تسلیت باد
@fadaeyanrch
#اطلاعیه
*مسابقه انتخاب برترین عکس از نوگلان محرم*
شما عزیزان میتوانید به *کانال فدائیان رهبر در روبیکا* به آدرس https://rubika.ir/fadaeyanrch
از *امروز* پنجشنبه ۱۳ شهریور *تا فردا* جمعه ۱۴ شهریور برترین عکس را انتخاب فرمایید.
ممنون از همکاری شما
آخرین شهید کربلا
منبر_کوتاه
#منبر_مجازی
توسط حجت الاسلام شیخ علیرضا آهنین جان
https://www.instagram.com/tv/CEqMmF2hTio/?igshid=1jjxb93bx0kna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تیزر مراسم دهه دوم محرم ۱۳۹۹
هیئت فدائیان رهبر
سخنران:حجت الاسلام آهنین جان
مداح:حجت الاسلام قائدی
زمان: از پنجشنبه ۱۳ شهریور به مدت سه شب
مکان: مسجدالنبی (ص)