eitaa logo
•اُمــــیـــــــدُ الــمهــدي❤️🌱•
321 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
به امید اینکه اینجا بستری باشه برای رشد،آگاهی.. کپی؟با صلواتی جهت تعجیل در فرج مولا❤️✨ منبع واسه مباحث؟ https://eitaa.com/fadaiie_rahbar/14482 من اینجام در خدمت شما👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/17327714177757
مشاهده در ایتا
دانلود
•اُمــــیـــــــدُ الــمهــدي❤️🌱•
• 🔍👇🏽
⁴ - حال غریبی داشت . گفت : آقا جعفری ! چند لحظه با شما کار دارم . گفتم : در خدمتم . پشت سرش راه افتادم . خاکریز رو دور زد و روی زمین نشست . منم نشستم ..سرش پایین بود و با دست خاک ها رو پس و پیش میکرد . هاج و واج نگاش میکردم . منتظر بودم تا به حرف بیاد ولی چیزی نگفت .. پرسیدم: آقای مهدی کارتون چی بود؟ مشتش را آرام باز کرد . دانه های شن از لای انگشتانش روی زمین ریخت . به صورتم نگاه نکرد . گفت : حاج اقا ! این خاکریز منبر و منم پامنبری ! برام حرف بزنید . نصیحتم کنید . اینروزها خیلی به پند و اندرز نیاز دارم . جا خوردم گفتم : اقا مهدی ! این چه حرفیه ؟! شما باید ما رو راهنمایی کنید. بغضش را فرو داد و گفت : الان منم که نیاز دارم .. هرچه طفره رفتم ، فایده نکرد .. شروع کردم ؛ از قیامت گفتم از معاد از بهشت و جهنم .. از کاخ های بهشتی و از طبقه های آتش . مهدی سر روی زانو گذاشته بود و اشک میریخت . گه گاهی صدای هق هق‌اش بلند میشد و شانه های مردانه اش تکان میخورد . حس و حالی داشت که تا اون روز ندیده بودم !!