🌸🍃
#دلنوشته_رمضان
🌸بیست ونهم ماه مبارک رمضان
خداحـافـظ؛ نزدیڪــترین رفیـق
خداحـافـظ؛ آرام تــرین اَنیـــس
خداحـافـظ؛ عاشق ترین همــراه
❄️الحمداللّــه براے هر الماسے ڪه به چشمانمان بخشیدی.
الحمداللّــه براے هر بوسه اے ڪه در سجاده سحر، و ضیافت افطــار، مهمانمان ڪرده ای!
الحمدللّــه براے دور همے هاے شبانه اے ڪه، ما را از سرتاسر زمیــن، فقــط بصرفِ جرعه اے عشــق، دور هم جمع ڪردی.
و مــا سے سحـ💫ـر، دست در دست هم، مهمانِ آغوشے بودیم، ڪه به اندازه همه ے اهل زمین، جا دارد!
الحمداللّــه براے رفاقتهایے ڪه، از پسِ فرسنگها فاصله، فقط و فقط در دایره ے محبت تـــو، آغاز شــد و قرار است تا آسمانــت طــــول بڪشــد.
💢خداحافظ #افطارانه هاے پر از پــرواز
خداحافظ #تقدیرات پر از اُمیـــــد
خداحافظ دردِ دل هاے عاشقانه ے سحــر
راستــے رفیــ🤝ـق!
آیا ما سفره ے دیگــرے از تو را تجربـه خواهیم ڪرد؟
نمیدانیم؛
به ڪداممــان، فرصتِ درآغـوش ڪشیدنِ دوباره ات را خــواهند داد؟
اما یقین بدان؛
از تو عــزیزتر، ثانیه هایے در گذر زمان، سراغ نداریــم!
✨به خُـــدایے مے سپاریمَــت ڪه تو را مایه ے سبڪبالے دلهاے آشفته مان آفـــرید!
✨به دست همان دلبرے مے سپاریمت،
ڪه تمنّــاے دلهایمان را براے سرڪشیدنِ جرعه هاے دیگرت، مے داند و مے بیند!
خداحافـ✋ـظ رمضـان
دعایمان ڪن، تا دست در دست هم... براے درآغوش ڪشیدنِ دوباره ات، آماده شویم!
دعایمان ڪن... تا آمدنِ دوباره ات، راهِ آسمــان را گُــم نڪنیم.
خدا حافظ 😭😭
#دلنوشته_رمضان
سحر هفتم...
✏️واااااای که شمارش بزم سحرهایت، به سرعت رو به افزایش است...خدا
و من.. هنوز جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم!!
سیاهی آسمان...
خلوت آرام سحر...
حرارت آغوش تو...
و اشک های سیاه دلی من... تنها سرمایه های بزم سحرم هستند...
انقدر عظیم... که مرا یک سااال، به انتظارشان، میخ کوب کرده بودند...
❄️چه سری است..میان چشمهای من و زانوان تو...؛ خداااااا
که هر بار چشمانم بر زانوان تو، باریدند...؛ سبز شدم...قدکشیدم...و بالهایم برای پریدن، جان گرفتند.
تو تنها قدرت بالهای منی...
که بی اذن تو، زیباترین سجاده ها هم، توان بلند کردن مرا ندارند...
❄️ هفت سحر است، که بالهای مرا، باز گذاشته ای....
زیر بغلم را گرفته ای...
و هر سحر با بوسه ای، مرا در هوای خودت به پرواز، در آورده ای...
تا با آغوشت..انس بگیرم... و راه ع ش ق را گم نکنم....
❄️صادقانه بگویم ؛خدا ...
تو محبوب ترین سرمایه قلب خسته منی....
آنقدر که بی تو.. هیییچ ثروتی آرامم نمی کند...
و هیییچ دستی، توان یاری بالهایم را نخواهد داشت...
هفتمین سحر....
و هفتمین بوسه تو را.... با هییچ بزمی در عالم عوض نخواهم کرد...
فقط... یک تمنا می ماند و بس..؛
بالهایم را رها مکن...
نه این سحر...که به اندازه تمام سحر های زندگی ام....
من.... بی تووووو.... سقوووووط خواهم کرد!!!!!!!!
با🇮🇷فدائیان رهبریم🇮🇷
🔊رسانه اجتماعی روستای معدن قلعه زری همراه باشید.
🆔روبیکا
https://rubika.ir/fadayanrahbarim_ghlezari
🆔ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3402432710Cf6323f728c
#دلنوشته_رمضان
سحر دهم
✍ این بار، تو قلم را در دستان من، بچرخان....
ناتوان ترین سرانگشتان، همان هايي اند که بی اذن تو می نگارند... و بی نام تو، تکرار می شوند
دستان خالی من... کجا... و تکرار مکرر نام تو، کجا
💓دلبر رعناقد من...
نیمه شب، بدون تو... یعنی سکوت...
نیمه شب، بدون تو...یعنی هیییچ...
نیمه شب، بدون تو...یعنی تماااام...
من
هر سحر با تو "آغاز" می شوم
✏️قلم را در دستان من بچرخان...
همان قدر که ده سحر است، کام سرانگشتان مرا، به لذت عاشقی ات، سیراب کرده ای!!
❄️قلم را در دستان من بچرخان...
تا طعم دهمین بوسه های عاشق کش تو را نیز، برای همه کاغذهای زمین، ملموس کند
❄️می دانی دلبرم؟
سجاده ام، بال در می آورد
وقتی که سحرهای رمضان، عطر تو، در خانه مان، می پیچد
آنقدر که حتی قلمم..جان می گيرد، و نجواهای بی جان مرا به گوش تو می رساند
❣سجاده ام بال در می آورد
وقتی تو سفرهدار ضیافتش هستی
چرا که هییچ نقطه کوچکی را ، از ادراک این ضیافت خالی نمی گذاری
قلم را در دستان من بچرخان
میخواهم
تو را با قلمم....فریااااااد کنم
یا الله....
یا الله...
یا الله...
با🇮🇷فدائیان رهبریم🇮🇷
🔊رسانه اجتماعی روستای معدن قلعه زری همراه باشید.
🆔روبیکا
https://rubika.ir/fadayanrahbarim_ghlezari
🆔ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3402432710Cf6323f728c
🇮🇷🏴فدائیان رهبریم(خوسف)🏴🇮🇷
♦️دعای روز بیست و پنجم ماه رمضان اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مُحِبّاً لِأَوْلِيَائِكَ وَ مُعَادِيا
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و پنجم...
✍ هفته آخر رمضان است.....
و غریبے ات.... هزار سال است ڪه به غریبے علے اضافه شده...است...
و ما.....
همچنان هزار سال است ڪه آواره دردهاے ناتمام شماییم... یوسف
اما..
اےن آوارگے را به هزار عافیت دیگر نمے دهیم!!
❄️فرزند شما بودن.... هزینه میخواهد...
و ما ...
براے چنین عظمتی... هر هزینه اے را به جان مے خریم....
❄️تمام عزت مان این است ڪه، ... شریک درد شماییم...
اینڪه؛ ما را در جامه مشڪے تان شریک میڪنید...
اینڪه ؛ جرعه اے از دردتان را به جانمان میندازید...
اینڪه؛ از غربتتان،، به ما نیز سهمے داده اید...
اینڪه؛ بے شما زیستن برایمان محااال است.....
اینڪه؛ بے شما مردن برایمان محااااال است...
اینڪه ؛
وقتے دستمان از لابلاے انگشتانتان رها میشود... دیگر اثرے از شادے در رخسارمان نمے ماند!!!!
❄️اینڪه؛
درد خانواده شما، جانمان را به آتش ڪشیده است!
و این؛
شرح حال یک درد مبارک است...
*درد عااااااشقی*
❄️هزاااار الحمدلله... ڪه عاشقمان ڪرده اید!!!!
هزار الحمدلله ڪه در دل سیاهمان تجلے ڪرده اید!!!
و اینگونه بود ڪه ما قیمت گرفته ام!!!
و اینگونه بود ڪه ما عزت گرفته ایم..
❄️الحمدلله ڪه چشمان ما را براے چشم انتظارے ،، برگزیده اید...
الحمدلله ڪه دل ما را، براے خون جگرے، انتخاب ڪرده اید...
الحمدلله ڪه دستان ما را، براے التماس حضورت، فراخوان ڪرده اید...
الحمدلله یوسف... ڪه هنوز زلیخا نشده... ازدردتان به ما خورانده اید...
❄️هزااار سال دیگر هم ڪه طول بڪشد....
ما منتظرت میمانیم....
اصلا...ڪار دیگرے در زمین نداریم،، یوسف....
منتظر ملاقات چشمان دلبرت میمانیم...
منتظر لمس حرارت آغوشت...
منتظر شنیدن صداے عاشق ڪش ات...
❣ما.... منتظرت میمانیم!
با🇮🇷فدائیان رهبریم🇮🇷
🔊رسانه اجتماعی روستای معدن قلعه زری همراه باشید.
🆔روبیکا
https://rubika.ir/fadayanrahbarim_ghlezari
🆔ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3402432710Cf6323f728c
#دلنوشته_رمضان
سحر سوم....
✏️سلام... ستاره غریب زمین
دو سحر از رمضان گذشت..
و سومین سیاهی هم، آسمان رمضان را فراگرفت...
اما... هنووووز خبری از ظهور تو در دل زنگار گرفته من نیست...
آموخته ام...که سفره دار رمضان تویی...
و کسی در این ضیافت، محبوب تر است، که تو، سهم بیشتری از قلبش را، تسخیر کرده باشی...
❄️هر چه در لابلاي تپش های دلم، جستجو می کنم...؛ خبری از شیدایی نمی یابم...
من همان فرزند بی بابای توام... که به درد نداشتنت عادت کرده است، و همه سهمش از انتظار، فقط و فقط هیاهویی تو خالی است...
که اگر درد تو به استخوانم زده بود...؛ سحری از رمضان را، تنها به امید یافتنت، سجاده نشینی می کردم....
واااااای یوسف تنهاي من...
این رمضان حاجتی عظیم، قلب مرا احاطه کرده است...
💓تووووو...
درد نداشتن تووووو...
و دویدن مدام برای یافتنت، همه آرزويي است که در لابلاي مناجات سحر، بدنبالش می گردم...
❄️برای قلب بیمار من چاره ای بينديش...
قلب بیمارم، جای خالی، برای حضور مداوم تو ندارد...
به امید علاج آمده ام...
مرا دست خالی... از گوشه سفره ات.. رد مکن !!!
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و هشتم....
✍ دلم می لرزد، خــــدا
فقط یک سحر دیگر تا سوت پایان باقی مانده است.
❄️دلم می لرزد، خـــدا
از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است.
از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم.
از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند، نه حاصل عنایت هايت!
❄️خـــدا.....
دلم، تو را برایِ همیشه می خواهد!
آغوش گرم و بی همتای تو را، که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام.
مـن....از دنیای بدون تو، می ترسم.
از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند.
از روزهای سپيدي، که بدون هم نفسی با تو، تاریک ترین لحظه های عمر من هستند.
قلبــــم...
بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است.
و دستانم، لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند.
❄️چه کنــــم...؟
بی سحرهای روشـــن؟
بی زمزمه های ابوحـــمزه؟
بی اشکهای افتتــــاح؟
نـــرو از خانه ما، دلبـــرم!
من بی تو، از پرِ کاهی سبک ترم، که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود.
❄️نـــرو از خانه مـا،
بمــان، همین جــا، در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است.
بمـــان!
مــن، بی تـــو....فقیرترین انسانِ زمینم؛ خدا