eitaa logo
خادمین شهدا_فدک
136 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
426 ویدیو
4 فایل
راه ارتباطی با گروه خادمین شهدا_فدک: @pelak44_ir آپارات: aparat.com/fadak44.ir کانال بله: https://ble.ir/fadak44_ir پنجمین صفحه‌ی اینستاگرام ما: pelak44.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حمید پور نوروز، بسیجی مدافع حرم گردان فاتحین لاهیجان، شامگاه پنج شنبه ۱۲ آبان ماه با ۱۱ ضربه چاقوی اغتشاشگران به رسید. 📜 تصویرسازی 📌 شهید حمید پورنوروز اثر هنرمند: منصوره ملکی جهان نوشتار: پروین رفیعی 🥀 🆔 @fadak44_ir
بسیجی مدافع امنیت در حین انجام وظیفه و دستگیری یکی از لیدرهای آشوبات اخیر در بندر کیاشهر، راننده یک دستگاه سواری تندر ۹۰ که لیدر اغتشاشات اخیر در کیاشهر بوده است با سرعتی جنون آمیز به سمت مدافعان امنیت حرکت کرده و شهید یوسفی را به رساند. 📜 تصویرسازی 📌 شهید مجید یوسفی اثر هنرمند: علی عسکری 🆔 @fadak44_ir
از بسیجیان استان قم روز چهارشنبه ۳۰ شهریورماه هنگام دفاع از امنیت مردم توسط اغتشاشگران مورد حمله قرار گرفت که به علت شدت بالای مجروحیت به بیمارستانی در تهران منتقل و علی رغم تمام تلاش های پزشکی، روز دهم مهرماه به فیض نائل آمد. 📜 تصویرسازی 📌 شهید مهدی زاهدلویی اثر هنرمند: محسن فرجی 🆔 @fadak44_ir
🔸روایتی از شهید آیت‌الله مدرس🔸 به جرأت می‌توان گفت یکی از بنیادی‌ترین و محوری‌ترین الگوهای معاصر امام خمینی (ره) در روزگار ، شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس بود. او به عنوان برجسته‌ترین روحانی استکبارستیز و استعمارگریز عصر رضاشاه شناخته می‌شود. عمر خود را در مبارزه با و گذراند. پس از تحمل قریب ده سال تبعید، سرانجام در دهم آذرماه ۱۳۱۶ به دستور رضاشاه و به دست نیروهای نظمیه او به رسید. راه مدرس اما با شهادت او از میان نرفت. 🆔 @fadak44_ir
🤴💥 به گلوله پهلوی! 🎓 دانشجویان استقلال‌خواه و استکبارستیز دانشگاه تهران که در اعتراض به سفر نیکسون، معاون رئیس جمهور آمریکا به ایران توسط رژیم پهلوی به رسیدند. 🆔 @fadak44_ir
طلبه بسیجی مدافع امنیت که به دلیل مصدومیت توسط اغتشاشگران در بیمارستان بستری بود، سرانجام جمعه ۱۸ آذرماه ۱۴۰۱ بعد از ۲۲ روز، به فیض نائل آمد و به دوستان شهیدش پیوست. 🥀 🆔 @fadak44_ir
از همان روز که ما عهد رفاقت بستیم قسمت این بود رفاقت، به برسد 💠۱۹ دی سالروز شهادت سردار 🆔 @fadak44_ir
خانم سید کریمی را مدت هاست می‌شناسیم. پای ثابت دیدارهای گروهند. خواهر شهـ🌷ـید سید مجتبی سید کریمی. یادم هست اولین بار منزل شهیـ ـد اسدالهی دیدمشان. ✍️دو سال قبل کارگروه فدک، برای مصاحبه خدمت مادر شهــید رسیدیم. قولِ دیدار دادیم. ایام توفیق نشد دسته جمعی برسیم خدمت‌شان. این بار اما به مناسبت ایام سالگرد سید مجتبی دعوت‌مان کردند. توفیقی بود خدمت مادر شـ ـهید رسیدن.💕 خانم زهرا حسینی متولد سال ۱۳۲۰. دوازده سالگی آمدند شهر ری و بعد تهران، میدان آزادی ساکن شدند. مادر، پانزده ساله بود که سید مجتبی به دنیا آمد. اسفند ماه سال ۴۵، درست شب . مجتبی پانزده سالگی به تأسی از پدربزرگ شد. مدرسه حقانی درس خواند. 📚 بخاطر اخلاق خوب و شوخ طبعی‌اش، برای تبلیغ به جبهه اعزام شد. اولین بار سال ۶۲ در عملیات والفجر ۴ و بعد والفجر ۸ . اعزام های اول پنهانی از خانواده می‌رفت جبهه. کربلای ۵، منطقه را می‌شناخت و از طرف گردان زهیر شد پیکِ گردان. سوم بهمن ۶۵ هنوز بیست سالش نشده بود که در ایام به شــهادت رسید.🖤 خانواده ۱۴ سال چشم به راه بودند. سید مجتبی شهریور سال ۷۹، دوباره در ایام بازگشت. مادر گفت: "مشخصی از مجتبی در پیکر نبود، نه لباسی، نه عمامه‌ای. ۱۴ سال در خاک عراق 🇮🇶 در منطقه مانده بود. یاد چیزی افتادم. مجتبی برای شرکت در تیم مسجد علی اکبر یک کفش کتانی خریده بود که برایش کمی تنگ بود، اما نشد که آن را عوض کند و با همان فوتبال بازی می‌کرد.⚽ به همین دلیل ناخن شست پایش سیاه شده بود. فراموش کرده بودم پای راستش بوده یا چپ. گفتم باید پاهایش را ببینم. پوتین و جوراب را درآوردند. هنوز ناخن سیاهش به چشم می‌خورد..." ✨این که یک دستت کتاب باشد و یک دستت سلاح، خودِ خودِ عاقبت بخیری است.... 📸 دیدار با خانواده ۷ بهمن ۱۴۰۱ 🌱 @fadak44_ir
🔰 گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون از خود کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاسلام از این قبیل است. بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. 🏴 ۱۳۷۶/۰۲/۱۷ 🌱 @fadak44_ir
💤خوابی که پس از دید.✨ هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم یک برگه‌‌ كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به آن‌ كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم» شاد و راهشان پررهرو باد. 🌱 @fadak44_ir
« (ع) باید تا ابد به عنوان پرچم حق باقی بماند؛ نمی‌تواند در صف باطل قرار گیرد و رنگ بپذیرد. این بود که سید الشهدا فرمود: «هیهات منّا الذّلّة». ✨ افتخار متعلّق به آن انسان، ملت و جماعتی است که پای حرفشان بایستند و نگذارند پرچمی را که آن‌ها بلند کرده‌اند، توفان‌ها از بین ببرد و بخواباند. امام حسین این پرچم را محکم نگه داشت و تا پای عزیزان و حرم شریفش ایستاد.» ▫️ 🗓️۱۳۸۱/۰۱/۰۹ 🌱 @fadak44_ir
خادمین شهدا_فدک
«موتوا قبل ان تموتوا» یعنی منتظر منشین که مرگت در رسد؛ مرگ را دریاب. پیر شو پیش از آنکه پیر شوی، و پیری بی‌رنگی است.🍂 صدای از بلندگو های اطراف در حال پخش شدن بود. از کنار مزار ها می گذرم تا به برسم. قدم در بهشت گمشده‌ای می‌گذارم. در راه نگاهی به مزار‌ها می‌اندازم. چه کسانی در این خاک آرام گرفته اند؟ از کودک ۳ ساله‌ای بگیر که در بمباران به رسیده تا پیر مرد ۶۹ ساله‌ای که به دعوت حق لبیک گفته و شربت شهادت را نوشیده. قدم تند می کنم تا به برنامه برسم.🥀 امروز برنامه گلزار گردی همراه با است. سر موقع می‌رسم. رأس ۹:۳۰ دقیقه. را مهمان شهدا هستیم.🫓 بعداز احوال پرسی با دوستان و صرف صبحانه به سمت قطعه ۲۹ روان می شویم. دور مزار پای صحبت‌های شیرین راوی آقای جهانبخش می‌نشینیم. راوی برنامه خودش از رزمندگان جنگ بوده، جنگ همچون چراغی روشن از زبانشان جاری می‌شود.✨ از شهیدی روایت می‌کند که به زمان مرگ لبخندی دلنشین بر روی لبش نشسته. گویی شیرینی مقصد بر لبانش لبخند را به ارمغان آورده،از مادریی شنیدیم که به وقت شهادت فرزندش کمر خم نکرده و محکم تر از قبل در میان مردم سخنرانی غرایی کرده است.مادرانی که لاله های خونین در راه فداکردند و ازاین کار هیچ ابایی نداشته اند. از عهد دو برادر شنیدیم،که یکی پس از دیگری به سوی مقصد پرزدند .برادرانی که عشق را در شهادت می‌دیدند.❤️ از شنیدیم. از قاسمی که بعد از احمد دنیا برایش تنگ تر از قبل شد تا وقتی که به دوست شهیدش پیوست. برنامه را با ذکری از امام حسین به پایان رساندیم و سلامی دادیم از راه دور به سوی سرور و سالار شهیدان امام حسین. خوشحال بودم، برنامه عجیب به دلم چسبید. کل سال جدید را از این شهدا گرفتم.☺️ چشمانم از این حال خوب برق می زد. با دوستان خداحافظی کردم و به سمت خانه به راه افتادم. افکار متفاوت به ذهنم هجوم می آورد. این آخرین برنامه این سال بود.از میان مزارها عبور میکنم تا به مقصد برسم. آغاز حیاتی دیگر است. این جمله در سرم تکرار می‌شود. مقصد چقدر در ذهنم زیبا به نظر می‌رسد....♥️ ✍️متن ارسالی از شما 🌸 📸 گزارشی از برنامه روایتگری در گلزار شهدا، جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱ 🌱 @fadak44_ir