🔹 #داستان_تربیتی
🌹علّامه بزرگوار شیخ جعفر کاشف الغطاء زمانى که احساس کرد پسر نوجوانش به سحر خیزى عادت ندارد و از خواب شیرین صبحگاهى دیر بیدار مىشود
👈در یکى از روزها قبل از اذان صبح کنار بستر پسرش آمد و او را بیدار کرده و گفت: پسرم برخیز! تا به حرم مولا على(ع) مشرف شویم.
🔸نوجوان چشمان خواب آلودهاش را مالیده و گفت: شما بروید و من هم مىآیم. پدر گفت: نه من ایستادهام تا با هم برویم. نوجوان برخاست، وضو گرفت و به اتفاق پدر به سوى حرم مطهر روانه شدند.
🔹جلوى در حرم فقیرى نشسته و دستش را به سوى مردم دراز کرده بود. پدر از پسر پرسید: فرزندم! این مرد براى چه در اینجا نشسته است؟ گفت: براى گدائى و دریافت کمک از مردم. پرسید: فکر مىکنى چقدر از این طریق بدست آورد؟ گفت: شاید چند درهمى عایدش شود. پرسید: آیا مطمئناً این مبلغ را به دست خواهد آورد؟
🔸گفت: به طور قطع و مسلّم نمىتوان پیش بینى کرد، شاید مبلغى عایدش بشود و شاید هم دست خالى برگردد. پدر که زمینه را براى گفتن مطلب آماده دید، گفت: پسرم! ببین این مرد فقیر، براى به دست آوردن یک مقدار منافع دنیایی احتمالى که یقین به آن هم ندارد در این هنگام شب این جا آمده و دستش را دراز کرده است.
🔹در حالى که ما واقعاً به ثوابهایى که خداوند متعال براى سحرخیزى و عبادات تعیین فرموده است یقین کامل داریم و گفته ائمه اطهار(ع) را به طور حتم باور کردهایم پس چرا در انجام آن سستى نشان دهیم!