24.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مستند #روایت_دیدار موکبداران اربعینی عراقی با رهبر انقلاب
🔻 بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۸ زمانی که کرونا هنوز نیامده، حضور ایرانیان در راهپیمایی #اربعین هم برقرار و حاج قاسم سلیمانی هم بین ما بود، جمعی از موکبداران عراقی مهمان حسینیهی امام خمینی(ره) در قلب تهران شدند.
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #روایت_دیدار
روایتی از دیدار اخیر رئیس جمهور #روسیه با رهبر انقلاب اسلامی
👈 بیاعتمادی به آمریکا و غرب و تاکید بر افزایش همکاریهای متقابل دو محور مهم دیدارهای گذشته پوتین با رهبر انقلاب بوده است.
💬 همه زنان ایران مادر آرتیناند
📝 #روایت_دیدار ۱۰۰ دقیقهای خانواده شهدای شاهچراغ با رهبر انقلاب
🔻 ... "خانمی که لیست خانوادهها را دارد و جلوی اسمها تیک میزند، با لبخند میگوید: «داخل کاغذ و خودکار هست!» و به سمت میز پذیرایی هدایتم میکند که همان دم در ورودی است.
🔹آرتین یکی یکی شیرها را برمیدارد، نگاه میکند و میگذارد سر جایش. به شیر توی دست من هم نگاه میکند و میگوید: «شیرکاکائوهاشو تو خوردی؟» میگویم: «شیرکاکائو نداشت پسرم. خیالت راحت!» خواهر آرتین ماسکی را میزند روی صورت آرتین و بندهایش را جایی لای فر موهایش، به پشت گوشها وصل میکند. آرتین مقاومت میکند. خواهرش میگوید: «باید بزنی مامان جان.» یعنی حتی خواهر آرتین هم مادر آرتین است؟!
🔹 با پارتیشن، قسمت کوچکی از جلوی سن حسینیه را جدا کردهاند که بهاندازه جمعیت دیدار صمیمانه امروز باشد. دورتادور، پتوهای سفید انداختهاند و پشت پتوها یک ردیف صندلی گذاشتهاند. یک صندلی شبیه همه صندلیهای دیگر هم هست که در نزدیکترین حالت به جمعیت و رو به آنها گذاشته شده است."...
📝 #روایت_دیدار | در حلقه لشکر فرشتگان
👈 روایت حاشیههای مراسم جشن تکلیف دختران
⭐ حسینیه وزین و موقر همیشگی، شبیه مدرسه دخترانه شده بود!
📍«از کجا اومدید بچهها؟» اولین سؤالی بود که میپرسیدم. از همهجا بودند. تهران، اراک، تبریز، کاشان، سمنان و حتی دختران مدرسه کپرنشین زهکلوت کرمان.
⭐ اگه آقا اومد دوست دارید بهش چی بگید؟ یاسمین گفت: «من از آقا یه دونه کربلا خواستهام، یه دونه هم دوچرخه صورتی نو!»
⭐ چند تا از بچههای معلول را با ویلچر آوردند و نزدیک ما جا دادند. پرستو، یک دختر نابینا را هم توی جمع نشانم داد.
⭐ از صدای جیغ و کف و بالا پایین پریدن بچهها متوجه ورود آقا شدیم.
⭐ آقا نماز مغرب را شروع کردند. ما هم در یکی از صفهای انتهایی در اتصال به «لشکر فرشتهها» به آقا اقتدا کردیم.
⭐ بچهها یک بار دیگر سرودشان را برای آقا اجرا کردند و آقا برایشان دست زدند و با تشویق از شعر و اجرایشان تعریف کردند.
⭐ نماز عشا را هم به جماعت خواندیم و یک هو انگار رستاخیز شد. خیلی صحنه قشنگی بود. آقا «در حلقه لشکر فرشتهها» نشسته بودند و عجلهای برای رفتن نداشتند.
📝 #روایت_دیدار | سطرهایی که بیستبار میشود خواند
👈🏻 روایتی از دیدار اعضای ستاد مرکزی کنگرهی ملی شهدای سبزوار و نیشابور
✏️ اتوبوس پشت سر هم از نیشابور و سبزوار به مقصد تهران-بیت رهبری. اینها را خانم سعادتی برایم گفت. خبرنگار اعزامی که قرار بود این جلسه را پوشش خبری بدهد. کلید آشنایی ما هفت و نیم صبح زده شد و من با دیدن اولین آدمیزاد کارم را شروع کرده بودم. به اتفاق هم و با راهنمایی مسئول مربوطه به سمت حسینیه قدم برداشتیم. برای یکدیگر آرزوی موفقیت کرده و از هم جدا شدیم.
✏️ مکانی که همیشه در تلوزیون دیده بودم حالا پیش رویم بود. صندلیها مرتب و پشتسرهم اما خالی به انتظار مهمانها صف کشیده بودند. دوربینها دورتادور محل آمادهی کار بودند. از دور مادری جوان به همراه پسری کوچک که لباس نظامی با رنگ خاکی پوشیده بود با حالتی شبیه به دویدن خودشان را به صندلیهای ردیف اول رساندند. به طرف پسرک رفتم و اسمش را پرسیدم. ابوالفضل بود. پرسیدم چه احساسی داری؟
📝 #روایت_دیدار | الکترونها هم عاشق میشوند...
👈 روایتی از دیدار دانشمندان، متخصصان، کارشناسان و مسئولان صنعت هستهای کشور با رهبر انقلاب
🔹 دانشجوهای هستهای، حتماً میان درسهایشان، یکی از مباحث جالبی که یاد میگیرند تونلزنی کوانتومی الکترونهاست. به زبان ساده یعنی وقتی الکترونها در برابر یک سد قوی پتانسیل قرار میگیرند، اگر انرژی جنبشی زیادی پیدا کنند، رفتاری شبیه موج از خودشان نشان میدهند و میتوانند از این سد عبور کنند.
🔹 این مبحث چه ربطی به اینجا دارد؟
🔹 چون بعد از سالها با تمام وجود درکش کردهام!
🔹برنامههایی مثل دیدار امروز ویژگیهای خودش را دارد. خیلی از مدعوین، سوای از اشتیاق درونیشان، زیاد اهل بروز علنی هیجان و احساسات نیستند. مثلاً خیلیهایشان، فقط سکوت میکنند.
🔹یا در فرصتی که میان بازدید آقا از نمایشگاه دستاوردهای صنعت هستهای و آمدنشان به حسینیه و شروع سخنرانی پیش آمده، ذهنشان مشغول دغدغههای خاصی است:
🔹 عذاب وجدان کارهام رو دارم...
این را یکی از رفقای قدیمیام با خنده میگوید؛ وقتی با عجله خودم را میرسانم به وسعت آبی حسینیه امام خمینی(ره) و کناری از آنجا میبینمش. یادم میآید زمان دانشجویی هم متعهدانه کار میکرد و حتی از یک ثانیه هم نمیگذشت.
✍ #روایت_دیدار | گنجهای یاد شهیدان
👇روایتی از دیدار اخیر خانوادههای شهدا با رهبر انقلاب
🌷 سعی دارد پیش از تحویل دادن وسایلش به امانتداری، مقوایی نسبتاً بزرگ که چهار عکس از دو شهید پشت و رویش چسبانده شده است را از بین وسایلش بیرون بکشد.
🌷 در ظاهر زودتر آمدهام تا برای روایتگری، سوژههای ناب پیدا کنم و در باطن، دلم میخواهد سیر تماشایشان کنم. پیش از این که جلسه شروع شود و آقا این طور شروع کنند:
«جلسهی امروزِ حسینیّهی ما با حضور شما پدران، مادران، همسران، فرزندان و کسان شهدا، حقیقتاً یک جلسهی پُرنور است؛ نور حضور شهدا را انسان با بودن شماها احساس میکند.»
نیز به اعتبار چند سال خادمی در حوزه ادبیات مقاومت، به بهشتی بودن حضور و وجودشان باور دارم.
🌷 از این که هر کاری میکند، دستههای ساک پارچهای ادایی در میآورد و کیف پول و دفترچه یاداشت و دو سه تا پاکت کاغذیاش مرتب در آن جا نمیگیرد، حدس میزنم شاید نیاز به کمک داشته باشد: «جمعشون کنم مامان؟» سرش را بالا میگیرد و با یک لبخند میگوید:«چی؟» مثل ماه میماند، ماهی خندان و خوشرو...