کانون طه آبپخش
🏴 #خاطرات_اربعین سال گذشته در مسجد نبی(ص) آبپخش مراسم جاماندگان اربعین همزمان با شب اربعین برگزار ش
🏴 #خاطرات_اربعین
چند سال قبل با چند نفر از دوستان در سفر پیاده روی کربلا، به یه فضای سبزی رسیدیم که چند نفر داشتند آنجا استراحت میکردن، دوستان ما هم همگی اهل شوخی بودن و داش مشتی، هر کس رو که می دیدن خودمونی و متواضع هست باهاش حسابی گرم میگرفتن. یه جوان ایرانی رو دیدم که ظاهرش خوب نبود قسمتی از دستاش خالکوبی کرده بود، سیگاری هم روشن کرده بود و گوشه ی لب گذاشته بود و یه زنجیری هم دور گردنش بود. رفتم کنارش نشستم به شوخی بهش گفتم: ککا تو با این قیافه و ظاهری که داری اینجا چکار میکنی؟ گفت: من اصلا تو این وادی نیستم فقط اومدم ببینم چه خبره! بهش گفتم: بچه ی کجایی؟ گفت: همدان. گفتم: کجای همدان، بالا جا یا پایین جا؟ بنده خدا خنده ش گرفته بود. ازم سوال کرد، تو بچه ی کجایی؟ گفتم: بوشهر، آبپخش گفت: بالا جا یا پایین جا؟ گفتم: دیگه نشد، ما بالا جاییم، بچه ی محله ی بالایی ام، بچه های محله مون همه داش مشتی هستند، بهش گفتم: کفتر هم داری؟ گفت: آره خیلی! از کجا فهمیدی؟ گفتم: قیافت داد میزنه! بنده خدا زد زیر خنده! بهم گفت: شماره ام رو بردار، تو رو خدا هرگاه اومدی به سمت همدان زنگ بزن بیا خونه ی ما، بهش گفتم: ان شاءالله سال بعد که میای کربلا، با خودت چند تا کفتر بیار برای گنبد و صحن و سرای آقا امام حسین(ع). گفت: حتما، موقع خداحافظی انگار دلش نمی خواست از ما جدا بشه!
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
🏴 #خاطرات_اربعین چند سال قبل با چند نفر از دوستان در سفر پیاده روی کربلا، به یه فضای سبزی رسیدیم که
🏴 #خاطرات_اربعین
چند سال پیش با چند نفر از دوستان توفیق پیاده روی در مسیر نجف به کربلا پیدا کردیم. در بین راه درز دوخت شلوار ما پاره شد، خیلی نگران و عصبانی در بین موکب ها دنبال خیاطی می گشتم. تا بالاخره یه خیاطی پیدا کردیم. بنده خدا هم عربی بلد بود و هم فارسی. وارد شدم داخل خیاطی و گفتم: آقا ببخشید شلوارم واترکسه! گفت: چی؟ گفتم: واترکسااااا! بنده خدا مانده بود که منظور از واترکسه چیه! اصلا این چه زبانیه؟ گفت چی چی میگی؟ بهش گفتم: ترکی و لری گپ نمیزنم واترکسا! یه لحظه نگاه کردم دیدم همه ی دوستانم دارن میخندن و این بنده خدا که خیاط بود تعجب کرده بود که من دارم چی میگم. به پاره شدن دوخت در مسیر اصلی پارچه به زبان محلی غلیظ خودمون واترکس می گویند.
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
#خاطرات_اربعین #به_سوی_جاده_آرزوها_۳ از ظهر گذشته و هوا خوب بود. جلوی درب خروجی فرودگاه، رانندهها
#خاطرات_اربعین #به_سوی_جاده_آرزوها_۴
ام حیدر یکی از مبلغین حوزه نجف بود و هر روز صبح به مواکب نزدیک جاده نجف میرفت. مردم عراق به صورت قبیلهای و عشیرهای مواکب را مدیریت میکردند. سر در ورودی اغلب مواکب جملهی "شعارنا خدمت لزوار الحسین(ع)" نوشته شده بود.
ام حیدر در مواکب طریقه صحیح وضو را به زنان آموزش میداد. قرار شد صبح زود، همراه او شویم و آقایان هم به حرم امیرالمومنین(ع) بروند. هنگام ساختن وضو، برای نماز صبح، ام حیدر کنارمان به تماشا ایستاد، ذوقکنان گفت: «فاطمه چه خوب وضو میگیره ای کاش برای آموزش کنارم میاومد!» با وجود اینکه فاطمه چند ماه دیگر به سن تکلیف میرسید، اما احکام نماز را به طور کامل میدانست. با شنیدن آرزوی ام حیدر یاد داستان کودکی حسنین(ع) و آموزش وضوی آنها به پیرمرد افتادم! با خودم گفتم بیراه هم نمیگوید گاهی آموزش به زبان کودکان مؤثرتر است!
با صدای بوق سرویس یا ون کوچک سفید رنگ از منزل خارج شدیم. بانوان طلبه ردیف روی صندلیها نشسته بودند. هر کس نزدیک عمود محل مأموریتش پیاده میشد. ما هم به همراه ام حیدر عمود ۸۶ پیاده شدیم. ام حیدر به محل خدمتش رفت و ما هم مثل سالهای قبل، به تماشای زائرین خسته نشستیم اما این بار، هنوز غبار خستگی به تنمان ننشسته بود! در موکب، تعدادی از جنگ زدههای موصل هم زندگی میکردند. آنجا تصاویر زیبایی در حال تولد بود!
عصر به خانه بازگشتیم اما متوجه شدیم به دلیل ازدحام جمعیت، امکان زیارت از نزدیک، برای بانوان نیست! تصمیم جدید گرفته شد!
✍️ نجمه صالحی
✅ ادامه دارد
#اربعین
#کربلا
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
🏴 #خاطرات_اربعین چند سال پیش با چند نفر از دوستان توفیق پیاده روی در مسیر نجف به کربلا پیدا کردیم.
🏴 #خاطرات_اربعین
با یکی از رفقا وارد موکبی شدیم برای استراحت خیلی شلوغ بود. خیلی خسته بودم کوله ام رو گرفتم و به یه گوشه ای پرتاب کردم و گفتم: امام حسین خودت حافظ و نگهدارش باش. رفیقم که میخواست استراحت کنه کوله اش رو زیر سرش یا توی بغلش گذاشت و خوابید. فردا صبح که از خواب پاشدم اومد پیشم بهم گفت: میدونی چندتا موبایلی که پیشم امانتی داخل کوله ام بوده با شارژر موبایلم رو بردن، گفتم پس کو کوله ات، گفت: کوله رو هم بردن، با خودم گفتم: یا امام حسین اینکه کوله پشتی اش رو گذاشته بود زیر سرش یا تو بغلش رو بردن، من که دیشب کوله رو پرت کردم، لابد کوله پشتی من رو هم بردن، رفتم دیدم خدا رو شکر کوله پشتی من هست و دست نخورده. بعد از مدتی کوله پشتی اش رو آورده بودن توی کوله پشتیش به جز یک لباس زیر براش چیزی نزاشته بودن. گفتم: باز هم برو خدا رو شکر کن که یه لباس زیر برات گذاشتن و گر نه باید لختکی تا خونه میرفتی. بنده خدا گفت: نمی دونم چطور جواب اونی که موبایلش رو به من امانت داده رو بدهم. گفتم: کاری نداره، میروی کنارش مقدمات براش می چینی، بهش میگی این سفر سختی های زیادی داره، باید آدمی خطرات رو در این سفر با جون و دل بخره، بعد لپ کلام رو بهش میگی که موبایلت رو دیشب بردن، فقط یکباره بهش نگو که ممکنه سکته کنه یا شوک بهش وارد بشه. بنده خدا رفته بود بهش گفته بود که دیشب گوشی همراهت رو بردن، چقدر قشنگ بهش جواب داده بود که فدای سرت، من این گوشی رو نمیخواستم و تصمیم داشتم گوشی جدیدی بگیرم. این جمله رو که گفت من فهمیدم که نمی خواست به رویش بیاورد که این رفیق ما شرمنده شود. آخه زائر امام حسین با معرفت است و مرام دارد.
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
#خاطرات_اربعین #به_سوی_جاده_آرزوها_۴ ام حیدر یکی از مبلغین حوزه نجف بود و هر روز صبح به مواکب نزدیک
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_۵
باید ماندن در نجف را کوتاه میکردیم، به خواندن زیارت از صحن امام(ع) رضایت دادیم! سال اول به یادم آمد، هیچ تصوری از ضریح و جمعیت و... نداشتم! خود را مانند قطره در رود خروشان انداختم و با موج جمعیت پیش میرفتم و از کنار دیوارهای آیینهکاری میگذشتم. چیزی جز جمعیت نمیدیدم ناگهان احساس کردم امواج متلاطم، آرام گرفته و مثل اینکه خورشید این جمعیت طلوع کرده و همگی مانند گل آفتابگردان رو به نقطه نورانی کردهاند. ضریح مطهر امیرالمومنین(ع) را در قاب چشمانم مشاهده کردم! هنوز در شوک فشار جمعیت بودم که با دیدار ضریح، کام جانم شیرین شد. اشک شوق دیدار همچو ابر بهاری از دیدگانم جاری شد و از پشت پرده لرزان اشک به تماشای ضریح ایستادم.
زیبایی و شکوه ضریح مطهر، مرا سر جایم میخکوب کرده بود. گویی امام به شوق دیدار آغوش گشوده و زائران همچون پرندهای به سوی او پر کشیده بودند. اما ناگهان با یک موج سهمگین به گوشهای پرتاب شدم و با زحمت خود را به کنج خلوت کشاندم. آرامگاه ابوالائمه(ع) کنار دو پیامبر عظیمالشان حضرت آدم و نوح(ع) قرارداشت. اطراف ضریح را کتیبههای قلمکاری شده با آیات سوره ی دهر مزین کرده بود و از شکوه وصف ناپذیر خاندان مکرم نبی خدا(ص) و ویژگی ابرار و پاداش بهشتی خبر میداد. چند حدیث زیبا هم در مورد امام علی(ع) با خط زیبای نستعلیق به چشم میخورد. گلهای زیبای اطراف ضریح مانند پیچک مارپیچ و بالارونده راه را تا رسیدن به گلهای بهشتی پیموده بودند و عطر و بوی دلانگیزی داشتند.
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#اربعین
#کربلا
#محرم
#یاحسین
#یازینب
@Fahma_KanoonTah
کانون طه آبپخش
🏴 #خاطرات_اربعین با یکی از رفقا وارد موکبی شدیم برای استراحت خیلی شلوغ بود. خیلی خسته بودم کوله ام
🏴 #خاطرات_اربعین
ما حکم اخراجی های کاروان در پیاده روی اربعین رو داشتیم از بس فضول و شوخ طبع بودیم.چهار نفر بودیم اما دنیایی از دستمون عاجز بود، توی مسیر پیاده روی به موکبی رسیدیم که باقلا تقسیم میکردن، اتفاقا یکی از بچه ها هم روی باقلا خیلی حساس بود، بچه ها همه هوس خوردن باقلا کردن، اون بنده خدا هم که رو باقلا حساسیت شدید داشت گفت: من هم باقلا میخوام، بهش گفتم: نخور، آخه مثل ماهی که زهر خورده باشه و رو آب بگیره میشی. اعتنایی به حرف ما نکرد و خورد. اولین دانه از باقلا رو که خورد دیدم چار چپه شد و افتاد رو زمین! دقیق مثل برگ خزون زرد شد و افتاد. اومدیم زیر بغلش رو گرفتیم و دنبال آب لیمو، داروخونه و دکتر می گشتیم. بالاخره یه جایی رو پیدا کردیم، خدا رحم کرد و گرنه امیدی به زنده بودنش نبود. وقتی حالش خوب جا اومد، بهش گفتم: مرد حسابی تو که اینجوری می شدی چرا خوردی؟ یه استدلالی آورد که خودم خندم گرفت! گفت: بقیه خوردن ما هم خوردیم. بهش گفتم: پس خوب شد که مزه اش رو خوب چشیدی!
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
🏴 #خاطرات_اربعین ما حکم اخراجی های کاروان در پیاده روی اربعین رو داشتیم از بس فضول و شوخ طبع بودیم.
🏴 #خاطرات_اربعین
صبح زود خمیر دندان و مسواکم رو برداشتم که بروم مسواک بزنم یکی از همسفرهامون که خیلی آدم شوخ طبعی بود بهم گفت: میخوای چه کار کنی؟ گفتم: میخوام بروم مسواک بزنم، بهم گفت: چیزی خوردی؟ گفتم: نه! گفت: بیچاره این صبح زودی با شکم خالی، هوا و اکسیژن خوردن هم مسواک زدن داره! دیدم همه زدن زیر خنده! جمع از خنده منفجر شد! یادش بخیر
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
🏴 #خاطرات_اربعین صبح زود خمیر دندان و مسواکم رو برداشتم که بروم مسواک بزنم یکی از همسفرهامون که خی
🏴 #خاطرات_اربعین
قرار بود با تیم مستند سازی شبکه جهانی میثاق عازم کربلا شویم برای مصاحبه با زائران کشورهای اروپایی و غربی! بچه های تیم رسانه با ایسوزو اومده بودن، شب به صرف فلافل در آبپخش مهمان ما بودن! همون شب با جمعی از بچه ها قسمت پشت ایسوزو نشستیم و حرکت کردیم به سوی مرز. ما هم بعنوان ساخت دکور و فضا سازی با این مجموعه همکاری میکردیم. استاد سیدحسین صافی از مستند سازان معروف و مرحوم استاد محمود صادقی عزیز از عکاسان مشهور نیز در این سفر همراه ما بودن. فضای روضه و بعضی وقت ها شوخی به راه بود. به مسیر پیاده روی که رسیدیم، همه از ایسوزو پیاده شدیم. یکی از دوستان بهم گفت: روی دیوارهای یکی از موکب ها حدیثی از امیرالمومنین بنویس، ما هم شروع کردیم به نوشتن. صاحب موکب بنده خدا خیلی خوشحال شده بود و درخواست کرد که سال آینده، اگر آمدیم، موکب را نقاشی و رنگ آمیزی کنیم. یادش بخیر که چه روزهای خوشی بود.
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
#خاطرات_اربعین #به_سوی_جاده_آرزوها_۵ باید ماندن در نجف را کوتاه میکردیم، به خواندن زیارت از صحن ا
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_۶
آسمان ضریح آینه باران بود و آینهها از هر زاویه نور را با نور باز میتاباندند و یادآور میشدند که آنجا نوری خدایی جلوه کرده است. وقتی نگاهم به شبکه ضریح گره خورد، دست دلم را با آن گره زدم! هیچگاه خاطره اولین زیارت را فراموش نمیکنم حلاوت آن همیشه کامم را شیرین میکند!
تصمیم گرفتیم زودتر پا به جاده عشق بگذاریم! با ام حیدر خداحافظی کردیم و هر سه به قصد زیارت امیرالمومنین(ع) و شروع پیادهروی، حرکت کردیم. بعد از گذر از تفتیشهای طولانی، بالاخره وارد حرم شدم و برای چند لحظه صحن و سرای زیبا را نگریستم. جانی تازه گرفتم. وارد رواقها شدم. راههای منتهی به ضریح مطهر کاملا مسدود است! مجبور شدم همانجا زیارت امیرالمومنین(ع) و نماز مخصوص را بخوانم و از ابوالحسین(ع) اذن حرکت را به سوی حسین(ع) بگیرم.
حرکت به سوی دانشگاه انسانیت را از وادی السلام شروع کردیم به امید رشد و تغییر! بوی عطر و گلاب و دود آتش صدای روضههای عربی و صدای فریاد "کِراج کِراج" رانندهها که مسافرها را به گاراژ میبردند، توجهم را چند لحظهای به خود جلب کرد. بعد از گذر از وادی السلام به جاده اصلی رسیدیم. سربازی طناب به دست روی مانعهای پلاستیکی نارنجی رنگ ایستاده بود تا مردم به وسط جاده نیایند! هر وقت طناب را پایین میانداخت مردم حرکت میکردند. هنگام بالا بودن طناب، مردم منتظر میایستادند. گویی سرباز، چراغ راهنما شده بود و طناب نشان چراغ قرمز! به هنگام انتظار سرباز شعار «لبیک یا حسین» سر میداد و مردم شعار را تکرار میکردند!
✍️ نجمه صالحی
✅ ادامه دارد
#اربعین
#کربلا
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
🏴 #خاطرات_اربعین قرار بود با تیم مستند سازی شبکه جهانی میثاق عازم کربلا شویم برای مصاحبه با زائران
🏴 #خاطرات_اربعین
یکی از همسفرامون توی پیاده روی هنگام ظهر گرسنه میشه، یه صف طولانی رو می بینه، فکر میکنه غذای خوبی میدن، حدود یک ساعتی توی صف منتظر می مونه، یه دو سه نفر مونده که نوبتش بشه، تازه متوجه میشه که صف وضو بوده، نه صف غذا!
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
📝 #خاطرات_اربعین ۱
با یکی از رفقامون که در یکی از موکب های شلمچه مشغول خدمت به زائران ابی عبدالله بود هماهنگ کردیم. وقتی شلمچه رسیدیم دیدیم که مرز خیلی شلوغ هست، تصمیم گرفتیم برویم پیش دوستمون که باهاش هماهنگ کرده بودیم. خیلی گشتیم تا بالاخره موکب شون رو پیدا کردیم. اون روز چند بلا از سرمون رفع شده بود. بالاخره موکب دوستمون رو پیدا کردیم، بنده خدا وقتی حقیر و دوستان ما رو دید خیلی خوشحال شد. برامون همان شب غذا آماده کرد. وسایل خوابمان هم پهن کرد و گفت امشب همین جا استراحت کنید و ساعت ۳ صبح مرز خلوت میشه، اگه اون ساعات بروید بهتر است. ما شام رو خوردیم بعد از شام داشتیم باهم حرف میزدیم که ... دوستمون بهم گفت شارژر و با گوشیت رو به من بده تا گوشیت رو شارژ کنم، بهش شارژر و با گوشی دادم. چند لحظه بعد دیدم اومد کنارم، تو چشماش و صورتش شرمندگی رو میدیدم، بهش گفتم چی شده گفت: متاسفانه گوشی تون رو زدم توی شارژ و یک لحظه رفتم کاری انجام دادم اومدم دیدم گوشی تون رو نیست. گفتم اشکالی نداره. فدای آقا ابا عبدالله. یه کم ناراحت بودم تا اینکه یاد یه ماجرای تاریخی در کتاب مروج الذهب مسعودی افتادم. که در زمان متوکل زنی بود که میخواست برود زیارت اباعبدالله، وقتی آماده ی رفتن شد، مامور متوکل بهش گفت: خلیفه دستور داده هر کسی میخواهد برود زیارت اباعبدالله باید یه دستش رو قطع کنند. نقل شده که این زن دست چپش رو آورد جلو، بهش گفتند: خلیفه دستور داده باید دست راست رو اول قطع کنید، زن به مامور خلیفه گفت: پارسال برای زیارت ابا عبدالله دست راستم رو قطع کردن، امسال آمدم که دست چپم رو قطع کنید. واقعا به این ماجرا فکر کردم و شرمنده شدم که بخاطر یه گوشی دارم ناراحت میشوم در حالی که یه عده ای دست و پا دادند برای زیارت ابی عبدالله، این رو گفتم که امسال گرما رو بهونه نکنیم برای رفتن به زیارت ابا عبدالله. خاطرات اربعین ما ادامه دارد...
✍ غلامرضا اقتصادی
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
کانون طه آبپخش
📝 #خاطرات_اربعین ۲
از چند روز قبل از رفتن به پیاده روی کربلا، داشتیم با رفقا بررسی میکردیم که کدام راه رو انتخاب کنیم برای مسیر پیاده روی، یکی از بچه ها گفت: بزارید امسال یک مسیر متفاوتتری رو برای پیاده روی کربلا تجربه کنیم. مسیری که مد نظرش بود مسیر طریق العلما بود. مسیری که نخلستان داشت و سرسبز بود. زمان پیاده روی فرا رسید نزدیک های ساعت ۲ بعد از ظهر از مسجد کوفه به سمت مسجد سهله آمدیم و بدون توقف در مسجد سهله، پیاده روی رو شروع کردیم. توی مسیری که میرفتیم خیلی سرسبز و با صفا بود، تا اینکه به یک دو راهی رسیدیم، یکی از این راهها میرفت به سمت فرات که همان طریق العلما بود. این همان راهی بود که به قول دوستان هفته ها انتظارش رو میکشیدیم. مسیری خوش آب و هوا، خاکی، با چشم انداز رود فرات، که موکب های ایرانی آنجا وجود نداشت و موکب های عراقی در آن مسیر انگشت شمار بودن، عراقی ها عبور از این مسیر را در شب، خطرناک و ناامن توصیف میکردند. نکته دیگر اینکه در زمان صدام برای پیاده روی سخت گیری میکردن علما از این راه پیاده به سمت کربلا میرفتند چون راه پر پیچ و خم بود و در میان انبوه نخلستان ها قرار داشت و محل خوبی برای استتار بود. با بچه ها این مسیر رو انتخاب کردیم، نزدیک ساعت ۱۰ شب بود که در آن مسیر قدم برداشتیم هر چه جلوتر میرفتیم ...
✍ غلامرضا اقتصادی
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e