#خاطره_شب_یلدا
#شب_گذشته
سلام دوستان، ما توی روستای گوابین داریم کار میکنیم. نزدیک به یک ساعت پیش اومدم محل استراحتم. یه صحنهای رو دیدم خیلی برام جالب بود. جایی که استراحت میکنم تنها هستم. داشتم فکر میکردم که شب یلداست و خدایا دور از خانواده (خواهر و برادر)، تو دلم گفتم یا امام زمان چه میشد که الان مقدار میوهای اینجا میبود و من هم یه سفره ی کوچولوی یلدایی میگرفتم. به دقیقه نرسید که یکی در زد، رفتم دیدم جوانی یه پلاستیک پر از میوه آورده، گفت این میوهها رو برا شما آوردم، گفتم: برای من؟! گفت: آره امشب شب یلداست. گفت: تو خونه بودم، یک دفعه به ذهنم اومد که شما اینجا تنهایید و امشب شب یلداست و احتمالا میوه هم ندارید. گفتم: مقدار میوهای برای شما بیاورم. برام جالب بود آن چیزی که در ذهنم گذشت رو این جوان دقیقا به زبان آورد.
خدا همیشه هوای ما رو داره، خیلی وقتها این ما هستیم که ناشکریم و نافرمانی میکنیم.
💬 غلامرضا اقتصادی
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e