دیشب بهشت بودم.
بهشت كوچكی در همين حوالی
بهشتی كه #مجيد دعوتم كرد
بهشتی كنار خودش و #مادرش
دیشب مهمان خلوت دونفره شان شدم.
آخ كه چقدر دلم برايش تنگ شده
نه اينكه بود و برايم كاری ميكرد
كه صد البته اگر بود، كارها ميكرد.
دلم برايش تنگ شده كه بود و برای مادرش كاری ميكرد
برای خستگی هايش
برای غصه هايش
برای تنهایی هايش
و برای كاسه صبرش كه مبادا ترك بردارد.
كاش مجيد بود
تا خاله آن پيراهن خاكی را قاب نمی كرد
كاش بود تا مادرش به من نميگفت؛
حسين جان بيشتر به من سر بزن.
كاش بود
و اصلا مادرش نياز به سر زدن چون منی نداشت.
كاش و صد كاش... .
بگذريم.
دیشب بهشت بودم
از آن بهشت هایی كه دور و برمان زياد است و ازشان غافليم.
دیشب در ميان لطافت و اندوه اين بهشت و نگاه های مادرانه ی خاله، فكری در جانم پر و خالی شد:
نكند آنقدر دير بجنبيم
كه ديگر كليدداری نباشد
تا در اين بهشت ها را برايمان باز كند
برايمان چای بريزد
و برايمان درد دل كند.
نكند روزی حسرت جانمان را آتش بزند
نكند... .
بگذريم.
#شهید_مجید_صنعتی_کوپایی
#حسین_یکتا
@Fahma_KanoonTaha