eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
923 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 برشی از کتاب: اولین کسی که دیدم، مادرم بود. داشت به سمت من می‌آمد. من هم قدم‌هایم را بلندتر برداشته بودم و می‌خواستم زودتر به آغوش مادرم برسم. بغضم شکسته شده و اشکم درآمده بود. اما انگار هرچه می‌رفتم، نمی‌رسیدم. لنگار بلندای اروند را بین ما گذاشته بودند. وقتی به هم رسیدیم، بعد از سال‌ها، مثل کودکی بی‌پناه به مادرم پناه بردم. هر دو مثل دو تکه ابر، بر ویرانه‌های‌مان گریستیم. اما جالب این بود که مادرم بین هق هق‌هایش، فقط یک سوال را پشت سر هم تکرار می‌کرد؛ سوالی که من هرگز برای آن جوابی نیافتم. او مدام می‌پرسید: "چرا بدون محمدعلی اومدی؟ پیکرش چی شد؟"... 🔹️نام کتاب: "خاطرات و یادداشت‌های مصیب معصومیان" 🔹️به کوشش: 🔹️ناشر: @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
▪️نام و نام خانوادگی: حسن رجایی فر ▪️نام پدر: اصغر 📅 ولادت: ۱۳۵۴/۴/۴، مازندران، بابل، روستای کامیک
خاطرات مرد خستگی ناپذیر خان طومان؛ مدافع حرم، شهید حسن رجایی فر ✍🏻 رجایی‌فر در چهارم تیر ماه ۱۳۵۴ در یکی از روستاهای کامی‌کلا شهرستان بابل متولد شد. دوران تحصیلات اش را در همان منطقه تا سطح دیپلم به پایان رساند. همان سال اول خدمت سربازی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج تا زمان شهادت سه فرزند بود. در امتداد خدمت مقدس سربازی، در سال ۱۳۸۷ به عضویت پاسداری در سپاه متنعم شد. در سال ۱۳۸۲ در دانشگاه آزاد اسلامی در رشته مدیریت بازرگانی و برای ارشد رشته مدیریت استراتژیک در سال ۱۳۹۲ این رشته را به پایان رساند. در دومین اعزام خود فروردین ۱۳۹۵ و پس از رزم سنگین ۲۲ روزه در مناطق عملیاتی حلب، خان طومان به همراه ۱۴ تن از همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و همچنان پیکر پاک و خسته‌اش به وطن بازنگشته است. @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
▪️نام و نام خانوادگی: حسن رجایی فر ▪️نام پدر: اصغر 📅 ولادت: ۱۳۵۴/۴/۴، مازندران، بابل، روستای کامیک
خاطرات مرد خستگی ناپذیر خان طومان؛ مدافع حرم، شهید حسن رجایی فر ✍🏻 رجایی‌فر در چهارم تیر ماه ۱۳۵۴ در یکی از روستاهای کامی‌کلا شهرستان بابل متولد شد. دوران تحصیلات اش را در همان منطقه تا سطح دیپلم به پایان رساند. همان سال اول خدمت سربازی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج تا زمان شهادت سه فرزند بود. در امتداد خدمت مقدس سربازی، در سال ۱۳۸۷ به عضویت پاسداری در سپاه متنعم شد. در سال ۱۳۸۲ در دانشگاه آزاد اسلامی در رشته مدیریت بازرگانی و برای ارشد رشته مدیریت استراتژیک در سال ۱۳۹۲ این رشته را به پایان رساند. در دومین اعزام خود فروردین ۱۳۹۵ و پس از رزم سنگین ۲۲ روزه در مناطق عملیاتی حلب، خان طومان به همراه ۱۴تن از همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و همچنان پیکر پاک و خسته‌اش به وطن بازنگشته است. @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
#معرفی_کتاب 📚 #آرام_جان شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر ✍🏻 #محمد_علی_جعفری 📇 #شهید_کاظمی د
📚 خاطرات مریم یوسفی همسر شهید مصطفی(کمیل) صفری تبار ✍🏻 📇 شهید صفری تبار متولد سال ۶۷ در روستای بیشه سر از توابع شهرستان بابل است. او برای خدمت سربازی به لشکر ۳۰ پیاده گرگان اعزام شد، و همزمان برای جذب رسمی در سپاه نام نویسی کرد، هنوز ۲ ماهی از آموزش نظامی او نگذشته بود که نامه جذب او در سپاه به دستش رسید، به سختی از لشکر تسویه حساب گرفت و به علت قبولی در سپاه، از سربازی مرخص و برای ادامه آموزش در اسفند سال ۸۶ وارد دانشگاه امام حسین علیه السلام شد. شهید صفری تبار با دوست همیشگی خود شهید محمد محرابی پناه (که باهم عقد اخوت داشتند) در تاریخ ۱۳ شهریور ۹۰ در تپه جاسوسان سردشت؛ توسط گروهک های ضد انقلاب به مقام عظیم شهادت نائل شدند. صفری تبار محاسن اخلاقی بسیاری داشت. در مجلس غیبت شرکت نمی کرد. دائم الوضو بود، می گفت: همیشه با وضو باشید تا نور الهی در قلب های تان حاکم باشد و به گناه آلوده نشوید. @Fahma_KanoonTaha
📚 به مناسبت ولادت شهید مدافع وطن ابراهیم صیادی 📚برشی از کتاب: صدای هق هق گریه های مردهای توی حیاط... امیدم ناامیدشد! فهمیدم دیگر برنمی گردد خانه. فهمیدم قرنطینه ای در کار نیست. این بار ابراهیم از آتش برنمی گردد. لحظۀ سختی است. ای کاش هیچ کس این لحظه را تجربه نکند. لحظه ای که میفهمی آن کسی که دوستش داری دیگر برنمی گردد! لحظه ای که می فهمی آن که چشم انتظارش هستی دیگر هرگز نمی آید! از آن لحظه دیگر خودت نیستی، کارهای عادی روزمره را هم نمی توانی انجام بدهی، از پس یک غذا خوردن عادی هم برنمی آیی. دیگر آب خوش از گلویت پایین نمی رود. دیگر خوابت نمی برد. پلک روی هم بگذاری او را میبینی، لبخندهایش را، تکان دستهایش را، پهنای شانه هایش را. 🔹️نام کتاب: 🔹️به کوشش: 🔹️ناشر: 🔹تعداد صفحات: ۱۶۸ صفحه @Fahma_KanoonTaha
📚برشی از کتاب : مریم! به خدا قسم صحبت و اسم تو که شد و گفتند چنین دختری هست، من همون شب رفتم جایی که دیگ گذاشته بودند برای نذری امام حسین، ازش خواستم و گفتم اگر این دختر به صلاحم است، خودت یه کاری کن این وصلت درست بشه. هم برای کمیل و هم من عجیب بود که هر دو در یک شب یک حاجت را سر دیگه نذری خواسته بودیم.... 📗 کتاب ☘️به کوشش: 🍂 @Fahma_KanoonTaha