✅ داستان کوتاه
✍خیلی وقت بود سوالی ذهنم را مشغول کرده بود. برای همین تصمیم گرفتم به محضر یکی از اساتیدم بروم. یکی از روزهای گرم تابستان بود و علامه طباطبایی مثل همیشه مشغول فکر کردن بودند. توجهی به اطراف نداشتند.
با عرض سلام من رشته افکارشان پاره شد. با نگاه عمیقشان، توجهشان به سمت من جلب شد و جواب دادند: «علیکمالسلام». من هم بی مقدمه سوالی را که ذهنم را مشغول کرده بود مطرح کردم: «استاد چرا ما نمی توانیم امام زمان را ببینیم و از دیدارشان محروم هستیم؟»
علامه تاملی کردند و فرمودند: «لطفاً برگردید و پشت به من بنشینید.» من با تعجب و عذرخواهی همین کار را انجام دادم. ایشان ادامه دادند: «در این حالت میتوانی مرا ببینی؟» گفتم: «خیر استاد. برایم مقدور نیست.» علامه سوال کردند: «چرا نمی توانی؟» گفتم: «به این دلیل که پشت بنده به شماست.»
🔻 در همین لحظه از حرف خودم جوابم را گرفتم. علامه طباطبایی با صدایی آرام فرمودند: «حالا متوجه شدید چرا توفیق ملاقات امام زمان نصیبتان نمیشود؟ شما با #گناهان و #نافرمانی هایتان پشت به ایشان کرده اید و طلب دیدار دارید؟!»
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَجـ💚🌼
@Fahma_KanoonTaha