eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
980 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🔹نام کتاب: (( از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس)) 🔹نویسنده: 🔹 ✂️برشی از کتاب: وقتی فرمان برگشت دادند حس می‌کردم تمام دنیا با من در افتاده است. یک راه طولانی را یک نفس دویده بودم، حالا می‌گفتند درها بسته است، راهی را که آمده‌ای برگرد. دلم می‌خواست یک تنه به خط عراق بزنم. دنبال کسی می‌گشتم که التماسش کنم نجاتم دهد؛ اما حال و روز همه مثل من بود. بهت‌زده به یکدیگر چشم دوخته بودیم. باز روزهای مرخصی، مقابلم شروع به رژه رفتن کردند. نکند گلوله ای که می‌خواست مرا راهی آسمان کند در عملیات‌هایی که شرکت نکرده بودم شلیک شده بود. گلوله‌ای که حاضر بودم دنیا را به پایش بریزم تا بیاید و کار را تمام کند. فکر و خیال مغزم را می‌جوید. حس می‌کردم یک نفر وسط سرم ایستاده و فریاد می‌زند: - دیگر تمام شد. جا ماندی.... @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 📚 معرفی کتاب: 📖 در سال های اخیر جمعیت حاضر در مراسم پیاده روی اربعین در عراق در صدر یکی از بزرگترین اجتماعات مسالمت آمیز جهان قرار گرفته است. در این سالها بحث کاروان و موکب های خدمات رسانی اربعین بسیار داغ بوده و از طرفی توسعه خدمات به زائران را موجب شده است؛ اما لزوم هدایت این موکب ها و خادمان در جهت صحیح و موازی با موازین علمی و مکتبی حادثه اربعین از اهمیت بالایی برخوردار خواهد بود. 🔹نام کتاب: 🔸به قلم: 🔹ناشر: @Fahma_KanoonTaha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 📚 معرفی کتاب: 📖 در سال های اخیر جمعیت حاضر در مراسم پیاده روی اربعین در عراق در صدر یکی از بزرگترین اجتماعات مسالمت آمیز جهان قرار گرفته است. در این سالها بحث کاروان و موکب های خدمات رسانی اربعین بسیار داغ بوده و از طرفی توسعه خدمات به زائران را موجب شده است؛ اما لزوم هدایت این موکب ها و خادمان در جهت صحیح و موازی با موازین علمی و مکتبی حادثه اربعین از اهمیت بالایی برخوردار خواهد بود. 🔹نام کتاب: 🔸به قلم: 🔹ناشر: @Fahma_KanoonTaha
📚 برشی از کتاب: اولین کسی که دیدم، مادرم بود. داشت به سمت من می‌آمد. من هم قدم‌هایم را بلندتر برداشته بودم و می‌خواستم زودتر به آغوش مادرم برسم. بغضم شکسته شده و اشکم درآمده بود. اما انگار هرچه می‌رفتم، نمی‌رسیدم. لنگار بلندای اروند را بین ما گذاشته بودند. وقتی به هم رسیدیم، بعد از سال‌ها، مثل کودکی بی‌پناه به مادرم پناه بردم. هر دو مثل دو تکه ابر، بر ویرانه‌های‌مان گریستیم. اما جالب این بود که مادرم بین هق هق‌هایش، فقط یک سوال را پشت سر هم تکرار می‌کرد؛ سوالی که من هرگز برای آن جوابی نیافتم. او مدام می‌پرسید: "چرا بدون محمدعلی اومدی؟ پیکرش چی شد؟"... 🔹️نام کتاب: "خاطرات و یادداشت‌های مصیب معصومیان" 🔹️به کوشش: 🔹️ناشر: @Fahma_KanoonTaha
📚 به مناسبت ولادت شهید دکتر سید مهران حریرچیان 📚برشی از کتاب: چند ماه قبل از شهادتش، مصادف شده بود با اوایل ماه ربیع الاول. از درد پهلو و بازوی چپ، خیلی اذیت می‌شد. شب‌ها هم از درد خوابش نمی‌برد، معمولاً وقتی خیلی درد داشت، فقط در حد چند کلمه‌ی کوتاه، ابراز می‌کرد. آن موقع هم در جواب احوال‌پرسی من گفت: «پهلو و بازوی چپم درد می‌کند.» گفتم: «روزهای اول ماه ربیع است و فصل پهلودرد و بازودرد». سریع موضوع را گرفت. اشک جمع شد توی چشم‌هایش و لبخند زد. از آن موقع تا آخر عمرش، به احترام خانم فاطمه(س) نشنیدم دیگر از آن درد گلایه کند. 🔹️نام کتاب: 🔹️به کوشش: 🔹️ناشر: 🔹تعداد صفحات: ۹۳ صفحه @Fahma_KanoonTaha
📚 به مناسبت ولادت شهید حیدر جلیلوند 📚برشی از کتاب: بین مردم عادی چهره خیلی از مسئولان را می‌شد دید. چند نفر از فرماندهان ارشد سپاه بدون توجه به نگاه مردم بر سر خودشان می‌زدند و گریه می‌کردند. بوی گوشت سوخته به مشامم خورد. دیگر طاقت این همه ماتم را نداشتم. چادرم را روی صورتم کشیدم و خواستم همان جا بین راه روی زمین بنشینم که یک دفعه میان آن شلوغی حس کردم یک نفر مچ دستم را محکم گرفت و دنبال سر خودش کشاند. چادرم را از روی صورتم کنار زدم، دیدم محمدآقا یک قدم جلوتر از من است و مرا با خودش به سمت جایی شبیه یک خاکریز می‌برد. به صورتش نگاه کردم. انگار که باران روی کویر می‌بارید، دانه‌های اشک میان گردوخاک، دوده و خاکستر نشسته روی صورتش رگه هایی را باز کرده بودند. با هم توی سینه خاک‌ریزی که لودرها داشتند درست می‌کردند نشستیم. هنوز بیست و چهار ساعت از موقعی که کت و شلوارش را جلوی آینه مرتب می‌کرد و برایش اسپند دود کردم نگذشته بود. از سر تا پایش شده بود خاک و دود. 🔹️نام کتاب: 🔹️به کوشش: 🔹️ناشر: 🔹تعداد صفحات: ۱۶۴ صفحه @Fahma_KanoonTaha
📚 به مناسبت ولادت شهید مدافع وطن ابراهیم صیادی 📚برشی از کتاب: صدای هق هق گریه های مردهای توی حیاط... امیدم ناامیدشد! فهمیدم دیگر برنمی گردد خانه. فهمیدم قرنطینه ای در کار نیست. این بار ابراهیم از آتش برنمی گردد. لحظۀ سختی است. ای کاش هیچ کس این لحظه را تجربه نکند. لحظه ای که میفهمی آن کسی که دوستش داری دیگر برنمی گردد! لحظه ای که می فهمی آن که چشم انتظارش هستی دیگر هرگز نمی آید! از آن لحظه دیگر خودت نیستی، کارهای عادی روزمره را هم نمی توانی انجام بدهی، از پس یک غذا خوردن عادی هم برنمی آیی. دیگر آب خوش از گلویت پایین نمی رود. دیگر خوابت نمی برد. پلک روی هم بگذاری او را میبینی، لبخندهایش را، تکان دستهایش را، پهنای شانه هایش را. 🔹️نام کتاب: 🔹️به کوشش: 🔹️ناشر: 🔹تعداد صفحات: ۱۶۸ صفحه @Fahma_KanoonTaha
📚 [روایتی خاص از شهید مدافع حرم جواد محمدی از زبان دوستان صمیمی و همرزمان] محمدی از جوانان فعال فرهنگی و انقلابی در شهر درچه از توابع اصفهان بود. وی از همان دوره نوجوانی به فعالیت های انقلابی پایگاه های بسیج جذب شد و بعدها به دلیل همین علاقمندی ها وارد سپاه پاسداران شد. این کتاب شرحی است از روابط پر عاطفه این شهید بزرگوار و دوستان و همرزمان است. روایتی جدید که هر راوی از منظری شخصی و تازه قهرمانش را روایت می کند. همه این روایت ها به گونه ای درهم آمیخته شده اند که ضمن تکمیل همدیگر استقلال خودشان را هم حفظ می کنند. 🔹️نام کتاب: 🔹️به کوشش: 🔹️ناشر: 🔹تعداد صفحات: ۳۲۴ صفحه @Fahma_KanoonTaha
📚 روایت زندگی مادر شهیدان کارکوب زاده خاطرات زنی است که با آغاز جنگ تحمیلی و محاصره آبادان، به همراه همسر و پنج فرزند برومندش راهی جبهه‌های جنگ و دفاع از میهن شدند و با حوادث و فراز و فرودهای بسیار در زندگی دسته و پنجه نرم کردند. مجموعه خاطرات خانم «زهرا کارکو» همسر رزمنده پاسدار خداداد کارکوب‌ و مادر سه شهید و دو جانباز است که با قلمی روان، خواننده را با حوادث و سختی های زندگی و صبر و فداکاری یک مادر شهید همراه می‌کند. رضیه غبیشی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس و از جانبازان و همسر شهید است. نویسنده کتاب مذکور را در پنج فصل به زندگی خانم زهرا کارکو می پردازد. از جمله آثار فاخر او میتوان به ملاصالح اشاره کرد. 🔹️نام کتاب: 🔹️به کوشش: 🔹️ناشر: 🔹تعداد صفحات: ۲۴۰ صفحه @Fahma_KanoonTaha