eitaa logo
حسین فخرنائینی| رشد فردی🌱
296 دنبال‌کننده
728 عکس
118 ویدیو
12 فایل
سخنران | مربی | مشاور اینجا بهتون کمک میکنم هر روز یه قدم رشد کنید رشد اصیل و واقعی ✌🏻 ▫️ارتباط با من: @Fakhr_irr 🔸ادمین کانال: @fakhr_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
39.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕ تا حرفاشو نشنیدی قضاوت ممنوع! ⭕ ⛔ لطفا حرف هاش رو بشنو! ⛔ ‌ ‌🔰 گاهی اوقات فکر میکنیم اگه مچ گیری کنیم طرف بیشتر ادب میشه! درحالیکه اتفاقا با تغافل اثر بیشتری می‌تونیم بگیریم! ‌ ‌⭕ یک بار اثر تغافل و عذر پذیری رو امتحان کنید عاشق‌ش میشید😅 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌_________________________________ 🔰 حسین فخر نائینی 🔰 🍃 @fakhrr_ir 🍃 حتما یه سر به کانال ما بزنید کلی کلیپ آموزنده و باحال داریم 😍
‌پسرک زنگ آیفون را زد. ‌بیب... بیب... ‌بیییییییب... ‌‌کلافه شد . «چرا کسی در رو باز نمیکنه؟!» ‌ ‌ ‌♦️ ‌کوله پشتی اش را از پشتش پایین آورد. ‌دست برد داخل کوله و زیر کتاب ها و جامدادی و خرت و پرت هایش ، دسته کلید را پیدا کرد. ‌درب حیاط را باز کرد و سه پله را پرید و آمد داخل حیاط. ‌ ‌ ‌♦️ ‌کنار حوض نشست و به انار هایی که مادر چند روز پیش داخل حوض انداخته بود نگاه کرد. یادش آمد آن روزی که پدر انار نوبرانه برای مامان گرفته بود و مامان ، همانجا از ذوقش ، انار ها را داخل حوض انداخته بود تا شسته شوند و خنک. ‌ ‌ ‌♦️‌پسرک حوصله اش سر رفت. ‌از انار ها. از حوض آبی وسط حیاط . ‌از درخت بی حال گوشه حیاط. ‌دو تا انار برداشت و با گوشه های آستین لباس فرم ‌سورمه ای مدرسه خشک شان کرد و گذاشت داخل کوله. ‌کوله را دوباره روی دوشش انداخت ‌ و از پله ها بالا رفت و داخل خانه‌. ‌ ‌ ‌- مامان ... مامان... ‌کسی جواب نداد ‌- مامان ... مامان ... نیستی ؟ ‌سکوت بود ‌- مامان کجایی برات یه چیز خوشمزه آوردم ‌پسرک غم‌ش گرفت. در دلش گفت «مامان چرا جوابمو نمیدی...» ‌ ‌ ‌♦️‌رفت سمت آشپزخانه‌. ‌کوله را روی اپن آشپزخانه گذاشت ‌و لیوان آب را برداشت و پر کرد و سر کشید. ‌ ‌به ظرف های کثیف داخل سینک نگاه کرد. ‌«چرا مامان این ظرفا رو نمیشوره پس؟!» ‌ ‌ ‌♦️‌برگشت سمت کوله . انار ها را در آورد و ‌گذاشت توی دو پیش‌دستی با گل های قرمز. ‌کنار هر انار یک چاقو و یک قاشق. ‌رفت کنار بخاری نشست و پتو را کشید ‌ روی خودش. منتظر ماند . منتظر . منتظر . ‌خبری نشد. ‌ ‌ ‌♦️‌پسرک دوباره حوصله اش سر رفت. ‌از بخاری . از بشقاب گل گلی. ‌از قاشق کنار چاقو. ‌به عکس مادر که روی طاقچه بود نگاه کرد. ‌لبخند زد. ‌یادش آمد که مادر گاهی برای خرید ‌بیرون می‌رفت و خودش را دلداری داد ‌ که شاید برای خرید رفته و حتما در راه برگشت ‌به خانه مثل همیشه برایش ‌ چیپس سرکه ای میگیرد. ‌ ‌ ‌♦️‌شروع کرد به سر بریدن انار ها ‌و بعد دون کردنشان. با دقت. ‌دانه های انار را که در می آورد ، رنگ‌ قرمز انار ها ، ‌ باعث شد دلش ضعف برود. ‌ رو برگرداند سمت بخاری و به بخاری نگاه کرد. ‌«اما مامان هر وقت برای خرید بیرون می‌رفت ، ‌غذای منو میذاشت توی قابلمه کوچیکه روی بخاری...» ‌ ‌✍️ حسین فخر نائینی ‌ ‌