39.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕ تا حرفاشو نشنیدی قضاوت ممنوع! ⭕
#کلیپ_کوتاه
⛔ لطفا حرف هاش رو بشنو! ⛔
🔰 گاهی اوقات فکر میکنیم اگه مچ گیری کنیم طرف بیشتر ادب میشه! درحالیکه اتفاقا با تغافل اثر بیشتری میتونیم بگیریم!
⭕ یک بار اثر تغافل و عذر پذیری رو امتحان کنید عاشقش میشید😅
#حسین_فخر_نائینی #امام_کاظم #قضاوت #قضاوت_نکنیم #قضاوت_ممنوع #قضاوت_ممنوع #قضاوت_نکن #قضاوت_دیگران #حدیث_خوانی #محتوا #داستان #قصه #عبرت_آموز #عبرت #عبرت_های_زندگی #عبرت_بگیریم #آموزش
_________________________________
🔰 حسین فخر نائینی 🔰
🍃 @fakhrr_ir 🍃
حتما یه سر به کانال ما بزنید کلی کلیپ آموزنده و باحال داریم 😍
پسرک زنگ آیفون را زد.
بیب... بیب...
بیییییییب...
کلافه شد . «چرا کسی در رو باز نمیکنه؟!»
♦️ کوله پشتی اش را از پشتش پایین آورد. دست برد داخل کوله و زیر کتاب ها و جامدادی و خرت و پرت هایش ، دسته کلید را پیدا کرد.
درب حیاط را باز کرد و سه پله را پرید و آمد داخل حیاط.
♦️ کنار حوض نشست و به انار هایی که مادر چند روز پیش داخل حوض انداخته بود نگاه کرد. یادش آمد آن روزی که پدر انار نوبرانه برای مامان گرفته بود و مامان ، همانجا از ذوقش ، انار ها را داخل حوض انداخته بود تا شسته شوند و خنک.
♦️پسرک حوصله اش سر رفت.
از انار ها. از حوض آبی وسط حیاط .
از درخت بی حال گوشه حیاط.
دو تا انار برداشت و با گوشه های آستین لباس فرم
سورمه ای مدرسه خشک شان کرد و گذاشت داخل کوله.
کوله را دوباره روی دوشش انداخت
و از پله ها بالا رفت و داخل خانه.
- مامان ... مامان...
کسی جواب نداد
- مامان ... مامان ... نیستی ؟
سکوت بود
- مامان کجایی برات یه چیز خوشمزه آوردم
پسرک غمش گرفت. در دلش گفت «مامان چرا جوابمو نمیدی...»
♦️رفت سمت آشپزخانه.
کوله را روی اپن آشپزخانه گذاشت
و لیوان آب را برداشت و پر کرد و سر کشید.
به ظرف های کثیف داخل سینک نگاه کرد.
«چرا مامان این ظرفا رو نمیشوره پس؟!»
♦️برگشت سمت کوله . انار ها را در آورد و
گذاشت توی دو پیشدستی با گل های قرمز.
کنار هر انار یک چاقو و یک قاشق.
رفت کنار بخاری نشست و پتو را کشید
روی خودش. منتظر ماند . منتظر . منتظر .
خبری نشد.
♦️پسرک دوباره حوصله اش سر رفت.
از بخاری . از بشقاب گل گلی.
از قاشق کنار چاقو.
به عکس مادر که روی طاقچه بود نگاه کرد.
لبخند زد.
یادش آمد که مادر گاهی برای خرید
بیرون میرفت و خودش را دلداری داد
که شاید برای خرید رفته و حتما در راه برگشت
به خانه مثل همیشه برایش
چیپس سرکه ای میگیرد.
♦️شروع کرد به سر بریدن انار ها
و بعد دون کردنشان. با دقت.
دانه های انار را که در می آورد ، رنگ قرمز انار ها ،
باعث شد دلش ضعف برود.
رو برگرداند سمت بخاری و به بخاری نگاه کرد.
«اما مامان هر وقت برای خرید بیرون میرفت ،
غذای منو میذاشت توی قابلمه کوچیکه روی بخاری...»
✍️ حسین فخر نائینی
#آرتین #شروین_حاجی_آقاپور #شروین #شیراز #روایت #داستان_کوتاه #داستان #داستان_واقعی #شاهچراغ #عزا #زن_زندگی_آزادی #مهسا_امینی #حسین_فخر_نائینی #انار #مادر #مامان