eitaa logo
کانال فلسفه علویه
102 دنبال‌کننده
167 عکس
143 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 آموزه اپیکور از نظر ماهوی اگر نه در شکل، جنبه جزمی داشت. او رساله های خود را دیالوگیسمی یا «مکالمه» نامید. 🔰 در نظر اپیکور از آنجایی که کاربرد آموزه‌ها در آنها نهفته بود، او آنها را در «استوکیا» یا «گزاره‌های ابتدایی» خلاصه کرد تا حفظ شوند. از این نظر، اپیکور مخترع روش کاتکتیک بود. 🔰 تعداد آثار تولید شده توسط اپیکور و شاگردانش نشان از یک فعالیت نظری چشمگیر دارد. اما فلسفه عملی در زیستن با فضایل آموزش داده شده توسط او و رعایت تعهدات متقابل به نام دوستی از اهمیت کمتری برخوردار نبود. در این تلاش‌ها، خود اپیکور، که حتی در پیری و بیماری، به نوشتن نامه‌های پند، راهنمایی و آرامش مشغول بود، کمک مستمری می‌کرد - همه جا مژده صلح خود را اعلام می‌کرد و تحت نام لذت، دعوت به عشق می‌کرد. 🧶 دکترین اپیکور از نظر اپیکور، فلسفه هنر زندگی بود و در عین حال هدفش هم تضمین خوشبختی و هم تامین وسایلی برای دستیابی به آن بود. در مورد علم، اپیکور فقط به هدف عملی در نظر داشت. اگر ممکن بود، بدون آن کار می کرد. او می‌نویسد: «اگر از سوء ظن به پدیده‌های آسمان و مرگ و همچنین ناتوانی در درک محدودیت‌های درد و امیال آزارمان می‌داد، نیازی به علوم طبیعی نداشتیم.» اما این علم نیاز به یک اصل دارد که احتمالات و قطعیت آن را تضمین کند و روشی برای ساخت آن. این اصل و این روش موضوع On the Criterion یا Canon است. از آنجایی که او کانن را مقدمه ای جدایی ناپذیر برای فیزیک قرار داد، فلسفه او به دو بخش فیزیک و اخلاق تقسیم می شود. کانن معتقد بود که همه احساسات و بازنمایی ها درست هستند و به عنوان معیار عمل می کنند. همین امر در مورد لذت و درد نیز صدق می کند، احساسات اساسی که می توان همه آنها را ردیابی کرد. همچنین درست است و در میان معیارها گنجانده شده است، آنچه می توان آن را مفاهیم (prolēpsis) نامید که عبارتند از «یادآوری آنچه اغلب از بیرون ارائه شده است...» بنابراین، باید همیشه به آن چیزی که «در ابتدا تصور می شد» در ارتباط با هر «اصطلاح» و که پیشینه آن را تشکیل می دهد. از آنجایی که حقیقتی که با هر یک از معیارها تأیید می شود در پدیدارها منعکس می شود، باید به آن ها چسبید و آنها را به عنوان «نشانه ها» به کار گرفت و هر چیزی را که «ظاهر نمی شود» باید «حدس» کرد. اما با استفاده از نشانه‌ها و حدس‌ها، به سطح قضاوت می‌رسد و فکر به خوبی در حوزه‌ای پیش می‌رود که خطا در آن امکان‌پذیر است، حالتی که به محض گره خوردن واژه‌های واحد به یک قضیه آغاز می‌شود. خطا، که شامل آن چیزی است که «حکم ما به شواهد اضافه می کند»، می تواند دو نوع باشد، یکی نسبت به چیزی که موضوع تجربه نیست، و دیگری نسبت به چیزی که چنین موضوعی است اما شواهد برای آن مشکوک است. هر نوع روش اثبات خود را دارد. اپیکور با پیروی از اصول و روش‌های کانن، به اتمیسمی رسید که مانند دموکریتوس طبیعت‌گرای باستانی، تعلیم داد که اتم‌ها، فضای خالی که در آن حرکت می‌کنند و جهان‌ها همگی نامحدود هستند. اما بر خلاف دموکریتوس که راه قیاسی عقل را پیموده بود، علم حواس را جعلی می دانست، اپیکور با پیروی از یک مسیر استقرایی، حقیقت را به حس اختصاص داد و عقل را به آن تقلیل داد. اپیکور بر اساس مجموع مسائلی که ارسطو آنها را در فیزیک خود مطرح کرد، نظریه مکانیکی علل و حرکت را که در دموکریتوس یافت می شود به کلی اصلاح کرد و مفهوم یک ضرورت طبیعی را که او آن را طبیعت نامید و آن را علیت آزاد اضافه کرد. که به تنهایی می تواند آزادی حرکت انسان ها و حیوانات را توضیح دهد. برای این منظور او سه شکل حرکت را در اتم ها متمایز کرد: یک حرکت طبیعی سقوط در یک خط مستقیم به دلیل وزن آنها. اجباری به دلیل ضربه و حرکت آزاد انحراف، یا انحراف از یک خط مستقیم. ثانیاً، او تعداد اشکال اتم ها را محدود کرد تا تعداد کیفیات محسوس را محدود کند، زیرا هر شکلی کیفیت متمایزی را ایجاد می کند، و اتمیسم ریاضی و همچنین فیزیکی را آموزش داد. با این حال، مبادا بی‌نهایتی از کیفیت‌های معقول توسط بی‌نهایت تجمعات (اگر نه از انواع اتمی) ایجاد شود، اپیکور، فقط از همین مفهوم بی‌نهایت، قانون تعادل جهانی همه نیروها یا «ایسونومی» را توسعه داد. بر اساس آن، وقایع را در یک دایره محصور کرد، او نظریه ای را درباره بازگشت های چرخه ای پایه گذاری کرد.
روانشناسی اپیکور به عنوان بخشی از فیزیک خود معتقد بود که روح باید یک بدن باشد. این اتم از اتم‌های بسیار نازک چهار گونه مختلف - متحرک، ساکن، آذرین و اثیری - آخرین، نازک‌ترین و متحرک‌ترین اتم ساخته شده است که برای توضیح حساسیت و تفکر است. به این ترتیب، روح، از منظری دیگر، دو بخشی است: بخشی در سراسر بدن توزیع شده و بخشی در سینه جمع شده است. بخش اول، محل احساسات و تأثیرات جسمانی درد و لذت است. دومی (کاملاً از اولی جدا شده است) روان برتر است - مقر اندیشه، عواطف و اراده. اندیشه نه به دلیل انتقال حرکت حسی، بلکه به دلیل ادراک تصاویری است که توسط فیلم‌هایی ساخته شده‌اند که پیوسته از همه بدن بیرون می‌آیند و با حفظ شکل خود، از طریق منافذ به روان می‌رسند. استقلال و آزادی کامل روان تضمین می شود، زیرا با یک عمل دلهره آمیز، هر لحظه تصاویر مورد نیاز خود را به دست می آورد و در عین حال بر احساسات خود مسلط می ماند. هدف اخلاق تعیین هدف و ابزار لازم برای رسیدن به آن است. اپیکور با توجه به تجربیات خود، برای پاسخ به پادشاهی حیوانات نگاه کرد. او نتیجه گرفت که هدف اصلی لذت است. او دو نوع لذت حسی «جنبشی» و لذت «ایستا» را که شامل فقدان درد است، متمایز کرد و آموخت که لذت حس خوب است، اگرچه صرفاً به عنوان حرکت خوب نیست، بلکه به عنوان یک حرکت مطلوب است. به ماهیت اندام حسی دریافت کننده در اصل، لذت، تعادل موجود با خود است، هر جا که دردی نباشد، وجود دارد.
اپیکور به این نتیجه رسید که "رهایی از درد در بدن و از مشکل در ذهن" هدف نهایی یک زندگی شاد است. زیان ها و مزیت های ناشی از تحقق هر آرزویی را باید در حسابی سنجید که در آن حتی با درد نیز باید با شجاعت مقابله کرد، اگر لذت ناشی از آن طولانی تر باشد. با این حال، شخص عاقل باید با نظم دادن به زندگی خود، امنیت را نیز برای خود فراهم کند. او از دو طریق به این امر دست می‌یابد: با کاهش نیازهای خود و کناره‌گیری، به دور از رقابت انسانی و از هیاهوی دنیا، به «پنهان زیستن». و با افزودن پیمان خصوصی دوستی به پیمان عمومی که قوانین از آن ناشی می شود. مطمئناً دوستی از سودمندی ناشی می شود. اما پس از تولد، به خودی خود مطلوب است. اپیکور سپس اضافه کرد که «برای عشق به دوستی، حتی باید خود عشق را نیز به خطر انداخت». زیرا هر وجودی، تنها بودن، به دیگری نیاز دارد. او نوشت: «خوردن و نوشیدن بدون دوست، مانند شیر و گرگ بلعیدن است.» بنابراین، فایده خود را تصعید می کند و به عشق تبدیل می شود. اما از آنجایی که هر عشقی بی باک است، عاقل، «اگر دوستش تحت شکنجه قرار گیرد، چنان رنج می‌کشد که انگار خودش آنجاست» و اگر لازم باشد «برای دوستش می‌میرد». بنابراین، اپیکور به دنیای خونین زمان خود می‌توانست فریاد بزند: «دوستی در سراسر جهان می‌رقصد و همه احضارها را برای ما به ارمغان می‌آورد تا بیدار شویم و ستایش کنیم».
گر ناراحتی انسان فقط از آرزوهای بیهوده و خطرات دنیوی سرچشمه می گرفت، این حکمت که تنها بر پایه احتیاط است، کفایت می کرد. اما در کنار این منابع ناراحتی دو ترس بزرگ وجود دارد، ترس از مرگ و ترس از خدایان. اما اگر علم در آشکار ساختن مرزهای میل و (همانطور که قبلاً دیده شد) در فرونشاندن ترس از خدایان مؤثر باشد، می تواند ترس از مرگ را نیز برطرف کند. علم با توجه به روح به عنوان بدنی در بدن دیگر، آن را در صورت حلول شدن بدن در نظر می گیرد. پس مرگ برای ما چیزی نیست، تا زمانی که وجود داریم، مرگ با ما نیست. اما وقتی مرگ فرا می رسد، ما وجود نداریم.» اما مرگ نه تنها برای آنچه ممکن است در فراتر از آن در انتظار باشد، بلکه برای خود نیز ترسیده است. کمیک Epicharmus of Cos گفت: "من از مردن نمی ترسم." "من فقط نمی خواهم بمیرم." خود ایده ی نبودن ترسی را القا می کند که اپیکور آن را عامل همه هوس هایی می دانست که روح را آزار می دهد و زندگی انسان را آشفته می کند. در برابر آن اپیکور استدلال کرد که اگر لذت در هر لحظه کامل باشد و «زمان نامتناهی لذتی بزرگتر از زمان محدود ندارد، اگر کسی حدود لذت را با عقل بسنجید»، پس تمام میل به جاودانگی بیهوده است. بنابراین، برجسته‌ترین شاگرد اپیکور، مترودوروس لامپساکوسی، می‌تواند فریاد بزند: «bebiōtai» («من زندگی کرده‌ام»)، و این کاملاً کافی است. کسى که بر ترس از مرگ غلبه کرده است، مى‏تواند دردی را نیز خوار شمرد که «اگر طولانی باشد سبک است و اگر شدید باشد کوتاه است» و مرگ را نزدیکتر مى‏سازد. شخص عاقل فقط باید تصویر درد موجود در جسم را با نعمت هایی که از آن لذت می برد جایگزین کند، و او می تواند حتی "در درون گاو نر فالاریس" شاد باشد. زیباترین نمونه را اپیکور در لحظه مرگش نشان داد: روز شادی است که در آن برای شما می نویسم....دردهایی که من احساس می کنم... نمی توانند بیشتر از این باشند. اما همه اینها با شادی که روح تجربه می کند، با یادآوری گفتگوهای ما در زمان های گذشته مخالف است. تمرکز نهایی تمام حکمت او تترافارماکن است که توسط فیلودموس حفظ شده است: «از خدایان نباید ترسید. مرگ چیزی نیست که باید از آن ترسید. خوب به راحتی بدست می آید. تحمل شر آسان است.»
جانشین اپیکور در جهت باغ، هرمارخوس از میتیلن بود، و پولی استراتوس، که آخرین بازمانده ای بود که اپیکور را شنید، جانشین او شد. اما برتر از هر دو مترودوروس و کولوتس بودند که اثر کوچکی از پلوتارک علیه آنها کارگردانی شد. در میان اپیکوریان قرن دوم پیش از میلاد، باید به دمتریوس لاکون اشاره کرد که بخش‌هایی از آثار او باقی مانده است و آپولودوروس که بیش از 400 کتاب نوشت. همچنین توسط شاگرد او زنون صیدونی که سیسرو در سال 79 قبل از میلاد در آتن شنید، مطالب زیادی نوشته است. پس از زنون، فادروس، معلم سیسرو، که در 90 قبل از میلاد در رم بود، و پاترو، رئیس مدرسه تا سال 51 پیش از میلاد، بودند. فیلودموس گادارا (متولد 110 ق.م) که پیش از این به عنوان یک اپیگرام نویس مشهور بود. در پاپیروس‌های هرکولانیوم، که آثار کتابخانه فیلودموس را در بر می‌گیرد، بقایای قابل توجهی از تقریباً همه آثار متعدد او وجود دارد. اپیکوریسم قبلاً در قرن دوم قبل از میلاد در روم معرفی شده بود. اولین کسی که عقاید آن را به نثر لاتین منتشر کرد، آمافینیوس بود. در زمان سیسرو، اپیکوریسم در واقع فلسفه رایج بود. و تعداد رومی هایی که به آن مشترک شده بودند، به گفته سیسرو، بسیار زیاد بود. یکی از بزرگترین آنها تیتوس لوکرتیوس کاروس (حدود 95–55 ق.م) بود که در شعر De rerum natura (درباره ماهیت اشیا) شرح تقریباً کامل و شگفت‌انگیزی دقیقی از فیزیک اپیکور به جای گذاشت. میزان محبوبیت اپیکور در قرن اول پس از عیسی توسط سنکا نشان داده شده است که از او نقل قول کرده و از او دفاع کرده است. به قرن دوم میلاد، دیوگنس اوئنوآندا تعلق دارد که آثار اپیکور را بر روی دیوار ایوان حک کرده است. شاید در همین قرن باید از دیوژنیانوس نام برد که قطعاتی از مناظره او علیه کریسیپوس رواقی در مورخ کلیسا اوسبیوس قیصریه ای یافت می شود. همچنین اپیکوریان، بین قرن چهارم و پنجم، پالاداس نویسه نگار بود.
فلسفه اپیکور به دلیل ماهیت جزمی و غایت عملی‌اش دستخوش توسعه نشد، مگر در بحث و کاربرد آن در موضوعاتی که اپیکور یا به اختصار به آن پرداخته بود یا اصلاً به آن نپرداخته بود. برای آگاهی از این امر کافی است آنچه را که از نمایندگان مکتب او و به ویژه آثار فیلودموس گدارا باقی مانده است مرور کنیم. فلسفه اپیکور اساساً بدون تغییر باقی ماند. هنگامی که حقیقت یافت شد، نیازی به بحث بیشتر ندارد، به ویژه زمانی که به طور کامل غایتی را که طبیعت انسان به آن گرایش دارد، برآورده کند. نکته اصلی دیدن این پایان است. بقیه به خودی خود می آیند، و دیگر کاری نمی توان انجام داد جز پیروی از اپیکور، «آزادکننده» و «نجات دهنده» و حفظ کردن «کلمات سخنور» او.
اپیکوریسم و ​​خودپرستی در فلسفه مدرن در قرون وسطی اپیکور از طریق سیسرو و مباحثات پدران کلیسا شناخته می شد. اپیکوری بودن در زمان دانته به معنای انکار مشیت و جاودانگی روح بود. در قرن پانزدهم، لورنزو والا، انسان‌گرای برجسته - به دنبال نکات کوتاه پترارک - در گفتگوی De voluptate (1431؛ در باب لذت)، اولین دفاع مدرن از اخلاق اپیکور را نوشت و تأکید کرد که خیر واقعی لذت است و نه لذت. فضیلت اما نتیجه گیری اینکه بالاترین لذت چیزی است که در بهشت ​​در انتظار انسان است، که حتی کتاب مقدس آن را paradisum voluptatis می نامد. در قرن شانزدهم، از نظر نگرش و جهت گیری فکر، دو اپیکوریای بزرگ اول، میشل دو مونتین در فرانسه و فرانچسکو گیچیاردینی در ایتالیا بودند. اپیکوری در همه چیز، به عنوان انسان و به عنوان شاعر، کلاسیک نویس اوایل قرن شانزدهم، لودوویکو آریوستو بود. اما تا زمانی که پی یر گاسندی، ابی پرووانسالی قرن هفدهم، سیستم اپیکور به طور کامل دوباره برخاست - اما این بار، با نزدیک شدن به حقیقت از طریق ایمان. گاسندی در سال 1649 تفسیری بر کتابی از زندگی‌نامه‌نویس قرن سوم میلادی، دیوژنس لائرتیوس نوشت. این نظر که Syntagma philosophiae Epicuri (رساله ای در باب فلسفه اپیکوری) نامیده می شود، 10 سال بعد پس از مرگ در لاهه منتشر شد. در همان زمان، در انگلستان، توماس هابز، دوست گاسندی، دوباره نظریه لذت را مطرح کرد و آن را به معنایی پویا تفسیر کرد، که بنابراین به آموزه سیرنائیک‌های باستان نزدیک‌تر بود. با شروع از این فرض که، در حالت طبیعی، «انسان برای انسان گرگ است»، نتیجه گرفت که صلحی که بدون آن خوشبختی وجود ندارد، با چیزی جز زور نمی تواند تضمین شود و این نیرو باید به طور مشترک کنار گذاشته شود. توافق، به قدرت تنها یکی.
در طول قرون هفدهم و هجدهم، ملت اروپایی که اپیکوریسم در آن بیشتر فعال بود، فرانسه بود، جایی که نمایندگان آن آزادیخواه نامیده می شدند، از جمله آنها اخلاق گرایان مانند فرانسوا، دوک دو لا روشفوکو، و شارل دو سن اورموند. دانشمندانی مانند جولین دو لا متری که معتقد بود انسان ها را می توان به عنوان ماشین توضیح داد، کلود آدرین هلوتیوس که اخلاق مفید را به نوعی از علم تجربی تقلیل داد اما عمومی را بر رفاه خصوصی ترجیح داد، و پل هانری دیتریش. ، بارون d'Holbach، که اهمیت خاصی به فیزیک اتم ها داد. مفهوم محض محض از دانش، دقیق ترین نظریه پرداز خود را در اتین بونو د کوندیاک داشت. در انگلستان، آدام اسمیت، با توسعه مفاهیم اخلاقی دیوید هیوم (که بر پایه همدردی بنا شده است)، با استفاده از اصل ناظر بی طرفی که برای همدردی با یک یا آنتاگونیست مورد استفاده قرار می گیرد، بر خودگرایی که اساس هر عمل است غلبه کرد. پس از او، فقیه جرمی بنتام، با حذف همدردی، اخلاق را به محاسبات ناب مفید تقلیل داد که - در یک فرمول کاملاً اپیکوری - به عنوان «حساب اخلاقی» تعریف کرد. در جریان اپیکوری نیز فایده گرایی قرن نوزدهم نهفته بود که بزرگترین نماینده آن جان استوارت میل بود.
در قرن نوزدهم، تفسیر لذت به عنوان یک اصل روانی کنش توسط گوستاو تئودور فچنر، بنیانگذار روان شناسی آغاز شد و در اواخر قرن توسط زیگموند فروید در سطح روانکاوی ناخودآگاه توسعه یافت. اپیکوریسم و ​​لذت گرایی خودمحور در میان فیلسوفان قرن بیستم نمایندگان وفادار کمی داشتند، اگرچه این دیدگاه به عنوان پس مانده ای در برخی از سویه های تفکر عامه باقی ماند.
نقد و ارزیابی در نیمه اول قرن هفدهم، در زمانی که گاسندی در حال احیای اپیکوریسم اتمیستی بود، رنه دکارت، که غالباً بنیانگذار فلسفه مدرن خوانده می‌شود، استدلال‌هایی ارائه کرد که تمایل داشتند اتمیسم را تضعیف کنند. او معتقد بود واقعیت یک پلنوم است، یک پری کامل. چیزی به نام منطقه خالی یا خلأ اتمیسم نمی تواند وجود داشته باشد. از آنجایی که ماده چیزی جز گسترش فضایی نیست، تنها ویژگی های واقعی آن هندسی و دینامیکی است. از آنجا که امتداد در همه جا وجود دارد، حرکت نه به عنوان گذری از خلأ، همانطور که اپیکور تصور می‌کرد، بلکه به صورت گرداب‌ها یا «گرداب‌ها» رخ می‌دهد، که در آن هر حرکت ناحیه وسیعی از حرکت را ایجاد می‌کند که به طور نامحدود به دور خود گسترش می‌یابد. نزدیک به قلب اپیکوریسم این اصل است که در دموکریتوس نیز رخ داد، که منکر این است که چیزی می تواند از هیچ نشات بگیرد یا ریشه در آن نداشته باشد. در شعری که توسط یک مونیست باستانی، پارمنیدس اهل الئا (متولد حدود ۵۱۵ پیش از میلاد) سروده شده بود، این اصل با دو فرمول بیان شده بود: «هستی نمی تواند نیستی باشد» و «هستی باید نیستی باشد». ” اگرچه اپیکور تقریباً در سراسر منظومه خود صادقانه به این اصل پایبند بود، اما به خاطر کنار گذاشتن آن در یک نقطه مورد انتقاد قرار گرفت - در انحرافاتی که او به اتم های گاه به گاه نسبت داد که آنها را از مسیر عادی خود دور می کند. اپیکور در این مرحله این اصل را رها کرد تا از فیزیک که با استقلالی که در رفتار فیزیکی انسان‌ها و حیوانات مشاهده می‌کرد ناسازگار بود اجتناب کند. اما برای منتقدان رواقی او، انحراف اتم ها رسوایی بود، زیرا آنها به طور ضمنی نشان می دادند که یک رویداد می تواند بدون علت رخ دهد. با این حال، به ندرت اشاره شده است که انحراف صرفاً یک مورد خاص - تبدیل به اصطلاحات اتمیستی - از نظریه ارسطو در مورد تصادفات (یعنی خواصی است که برای موادی که در آنها رخ می دهد) ضروری نیست، تا آنجا که یک تصادف است. همچنین همانطور که خود ارسطو گفته بود (متافیزیک I 3) بدون علت است. علاوه بر این، دیدگاه مشابهی به طور جدی در قرن نوزدهم تحت عنوان tychism توسط چارلز سندرز پیرس، منطق دان و فیلسوف علم مطرح شد.
اپیکور به اتهام رواقی مبنی بر اینکه اپیکور فاقد آموزه مشیت است (از آنجایی که خدایان را تنبل می‌دید)، پاسخ داد که «خدایان اسطوره‌ای بر سرنوشتی که رواقیان مطرح کرده‌اند ترجیح دارند». گفته می‌شود که او به همان اندازه می‌توانست اضافه کند که «محرک بی‌تحرک» الهیات ارسطو به سختی تنبل‌تر از خدایان اپیکور بود.
تلاش اپیکور برای تقلیل خیر به لذت منعکس کننده تنها معیاری است که او خود را به آن می سپرد، «شواهد آن هوس های فوری»، که به انسان ها کلمه طبیعت را می دهد. در برهان لذت‌گرایی روان‌شناختی، که در اینجا به طور ضمنی اشاره می‌شود، اپیکوری معتقد است که انسان‌ها در واقع از لذت رضایت می‌گیرند و درد را تقبیح می‌کنند، و سپس به لذت‌گرایی اخلاقی خودگرایانه استدلال می‌کند که خیر (عینی) را با لذت یکی می‌کند. با این حال، بیشتر اخلاق‌گرایان احساس می‌کنند که نمی‌توان از لذت‌گرایی روان‌شناختی کامل دفاع کرد. آن میل غالباً، در حقیقت، به سوی یک شی معطوف می‌شود که اصلاً در مورد لذتی که به ارمغان می‌آورد فکر نمی‌کند. انگیزه مادر برای نجات فرزندش از خطر، اساسی‌تر از هر لذتی است (که معمولاً بعد از آن به وجود می‌آید). این که تمایل کودک به تقلید از والدینش در واقع می تواند بسیار دردناک باشد. و همانطور که هنری سیدگویک سودگرای قرن نوزدهمی در آنچه «پارادوکس لذت‌گرایانه» می‌خواند استدلال می‌کند، یکی از بی‌اثرترین راه‌ها برای رسیدن به لذت، جستجوی عمدی آن است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴رحلت جانسوز نبی مکرم اسلام صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت🏴 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔴 مصلحت در نظر هیوم اسمیت استعاره دست نامرئی را برای نشان دادن نظم اجتماعی درون زا و خودانگیخته پیشنهاد می کند. با بررسی اصل و نسب فلسفی این مفهوم میتوان ریشه آن را در فلسفه حقوق طبیعی سنتی، نظم اجتماعی برونزا و اجباری در چارچوب قانون طبیعی پیدا نمود. قانون طبیعی برونزا است به این معنا که با تأمل عقلانی در مورد ضرورت طبیعت انسان برای حفظ یک جامعه کشف می شود. قانون طبیعی اجباری است به این معنا که انسان ها قوانین طبیعی را یا از التزام به اراده خدا یا در مورد گروتیوس به دلیل عقلانی بودن آن دنبال می کنند. 👇ادامه 💢https://thakhtefolady.blogsky.com/
33.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نیکولو ماکیاولی : مردی که اخلاق را از سیاست حذف کرد
📚 کتاب 🖌 نویسنده درباره کتاب: کتاب فراسوی سرمایه اثر ایستوان مزاروش فیلسوف مجارستانی تبار، استاد بازنشسته دانشگاه ساسکس انگلستان است که در سال 1995 برای اولین بار در لندن منتشر شده است. این کتاب به بررسی نظام سرمایه و بحران ساختاری آن به صورت اجمالی می‌پردازد.
مسجد جامع ساوه، مسجدی هزار ساله در استان مرکزی
تصویر کلی طبقات دوزخ، از دیدگاه دانته: این نقاشی مربوط به گوستاو دُر در سال ۱۸۶۱ است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نوزاد مجازی بجای فرزند واقعی!📍بازی ضدبشری با تکنولوژی 🌐علوم و جنگ شناختی ⛔️ کاهش جمعیت ⛔️ این لینک تلگرامی را تا می توانید پخش کنید ⛔️ کاهش جمعیت ⛔️ ⭕ فعلا 121 مطلب ⭕ https://t.me/sadeghiyemohebbi/20776
نخستین کسی که ( بسط دو جمله ای) را ابداع نمود «غیاث الدین جمشید کاشانی» ریاضیدان برجسته ایرانی بود! وی ۳۰۰سال پیش از «نیوتن» می زیست اما امروزه به دروغ این ابداع را به نیوتن نسبت می دهند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاش مادر جگوار برای نجات توله از انسان کمک می‌گیرد ایا اینها عقل ندارند؟!
پاریدولیا (Pareidolia) یعنی مغز تو سعی می‌کند در چیزهایی که می‌بیند، شکل‌هایی مثل چهره یا حیوان پیدا کند، حتی اگر آن‌ها واقعاً وجود نداشته باشند. این اتفاق به این دلیل می‌افتد که مغز ما دوست دارد الگوها و چیزهای آشنا مثل صورت‌ها را پیدا کند، چون کمک می‌کند سریع‌تر بفهمیم چه چیزی دور و برمان است. پس، حتی اگر آن چیز واقعاً صورت یا حیوان نباشد، مغز ما آن را اینطور می‌بیند.
میلیون ها سال پیش موجودات به چه اندازه بودند؟ ۳۵۸ میلیون سال پیش میزان اکسیژن هوا ۱۵٪ بیشتر از الان بود و به همین دلیل عقرب‌ها به اندازه یک سگ، کرم ابریشم به بزرگی ماری عظیم‌الجثه و سنجاقک‌ها به عظمت یک عقاب بودند!