eitaa logo
فامنین گرام
2.9هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
111 فایل
🌹آخرین اخبار و اتفاقات شهرستان #فامنین را اینجا دنبال کنید 🗣 💫 ارسال سوژه های خبری، آگهی ترحیم (ارسال #رایگان )، ارتباط با ادمین ها و هماهنگی تبلیغات (کسب و کار) #فقط با👇 @Famenin_Gram1402
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠 در #افسانه_ها آمده ٬ روزی که خداوند جهان را آفرید ٬ فرشتگان مقرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند. 🔹یکی از فرشتگان به پروردگار گفت : خداوندا ٬ آنرا در زیر زمین مدفون کن . فرشته دیگری گفت: آنرا در زیر دریا ها قرار بده. و سومی گفت: راز زندگی را در کوهها قرار بده. 🔸ولی خداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم ٬ فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند ٬ در حالی که من می خواهم راز زندگی در دسترس #همه بندگانم باشد. 👌در این هنگام یکی از فرشتگان گفت: فهمیدم کجا! ای خدای مهربان ٬ راز زندگی را در #قلب_بندگانت قرار بده ٬ زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون #خودش نگاه کند. و خداوند این فکر را پسندید. ❣ ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 🌾🍃🌼گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت❗️ 🔹در راه با پروردگار سخن می گفت: ( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای ) 💥در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت❗️ 🔸با ناراحتی گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز! آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود⁉️ 🌾🍃🌼نشست تا گندمها را از زمین جمع کند درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند❗️ 👌ندا آمد که: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) ♦️اربابی یکی را کشت و زندانی شد و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. 🐎اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. 🔹 نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. 🔸اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد. 👌کار نیک منتی ندارد. ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) ❇️مردی یک طوطی را که حرف می‌زد در قفس کرده بود و سر گذری می‌نشست. اسم رهگذران را می‌پرسید و به ازای پولی که به او می‌دادند طوطی را وادار می‌کرد اسم آنان را تکرار کند. روزی حضرت سلیمان از آنجا می‌گذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را می‌دانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: مرا از این قفس آزاد کن. 💰حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمی‌آورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد. حضرت سلیمان به طوطی گفت: زندانی بودن تو به خاطر زبانت است. طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایده‌ای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد. 👌 بسیار پیش می‌آید که ما انسانها اسیر داشته‌های خود هستیم. ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) ✍ مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش #آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام #سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. 🔹شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد! 🔸ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت می‌دانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی #آزمایش مخصوص بندگان #نیک اوست. 💠 شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه #آرزوی_بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. 👌شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. 🔻 زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی، خانه پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست. 😢 مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر #عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و #توبه کرد. ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند #کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند #بيش از آن کرد که عادت او تا ظن #صلاحيت در حق او زيادت کنند. 🔹چون به مقام خويش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت : ای پدر باری به مجلس #سلطان در طعام نخوردی؟ گفت : در نظر ايشان چيزی نخوردم که بکار آيد . 👌پسرگفت : نماز را هم #قضا کن که چيزی نکردی که بکار آيد....! ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠 پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما #فقیر به #خواستگاری دختری میرود... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!! 🔹پسری #پولدار، اما #بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند...! 👌دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که #هدایت میکند، با خدایی که #روزی میدهد فرق دارد!!؟؟ ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 🐍 ماری وارد یک کارگاه نجاری شد. همینطور که داشت از گوشه نجاری عبور می کرد تنش به لبه یک اره برخورد کرد و کمی زخمی شد. مار فورا برگشت و اره را گاز گرفت. 🔹با گاز گرفتن اره، دهان مار به شدت زخمی شد. سپس بدون اینکه متوجه شود که دقیقا چه اتفاقی دارد می افتد، نتیجه گرفت که اره دارد به وی حمله می کند. پس تصمیم گرفت که با تمام قدرت دور اره حلقه زده و با فشار آن را خفه کند. مار در انتها توسط اره کشته شد. 🔸گاهی اوقات واکنش ما تماما از روی عصبانیت است. تنها به این فکر می کنیم که به کسی که به ما آسیب زده، آسیب بزنیم، درحالی که آسیب اصلی به خود ما وارد می شود. برخی اوقات باید در زندگی برخی چیزها را نادیده بگیریم. مانند برخی افراد، یا توهین ها را. چون ممکن است که عواقب آن برگشت ناپذیر و فاجعه انگیز باشد. ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند. روزی روباهی، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند. پس از چند روز، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید. 🔹روزی صبح از خواب بیدار شدند، دیدند همه چادر نشین های اطراف، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده اند و در آن بیابان، تنها آنها سالم مانده اند. 🔸 مرد دنیا دیده ای گفت: راز این اتفاق، این است که چادرنشینانِ دیگر، بخاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغهایشان در سیاهیِ شب شناخته شده اند و به اسارت در آمده اند. پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود. 👌در تمام رویدادها و حوادث زندگی صبر پيشه كن و به خدا اعتماد کن! ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💎 استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار امده ای را از میان زمین برکند. 🌳جوان دست انداخت و براحتی آن را از ریشه خارج کرد. پس از چندقدمی که گذشتند، به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت. استاد گفت:این درخت را هم از جای بر کن. جوان هرچه کوشید، نتوانست. 👌استاد گفت: بدان که بذر زشتی ها مثل کینه، حسد و هر گناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت، مانند آن نهال نورسته است، که براحتی می توانی ریشه آن را در خود برکنی، ولی اگر آن را واگذاری، بزرگ و محکم شود و همچون آن درخت در اعماق جانت ریشه زند. پس هرگز نمی توانی آنرا برکنی و از خود دور سازی. ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠پادشاه، مجذوب خانم یک نجار شد و بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را فردا اعدام کنید! 🔸نجار آن شب نتوانست بخوابد . همسر نجار گفت: مانند هر شب بخواب پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار. کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد. 🔹صبح صدای پای سربازان را شنيد. چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم! با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند. دو سرباز با تعجب گفتند : پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی . چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت! 👌فکر زيادی انسان را خسته می کند . درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست. ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن، یا خواب می مانی یا از زندگی عقب؛ در هر شرایطی امیدت را به خدا از دست نده و هر لحظه منتظر رحمت بی کرانش باش. ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) ❇️ آدمی بد کار به هنگام مرگ، فرشته ای را دید که نزدیک در دروازه های جهنم ایستاده بود. فرشته به او گفت: یک کار خوب در زندگیت انجام داده ای و همان به تو کمک خواهد کرد. خوب فکر کن چی بوده! مرد به یاد آورد که یک بار هنگامی که در جنگل مشغول رفتن بود عنکبوتی را سر راهش دید و برای آنکه آن را زیر پا له نکند مسیرش را تغییر داد. 🕸 فرشته لبخند زد و تار عنکبوتی از آسمان پایین آمد و با خود مرد را به بهشت برد. عده ای از جهنمی ها نیز از فرصت استفاده کرده تا از تار بالا بیایند. اما مرد آنها را به پایین هل داد مبادا که تار پاره شود. در این لحظه تار پاره شد و مرد دوباره به جهنم سقوط کرد. 😔فرشته گفت: افسوس! تنها به فکر خود بودن همان یک کار خوبی را که باعث نجات تو بود ضایع کرد! ‌‌‌‌‌‌ ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی⁉️ 🌼ثروتمند گفت: تو را کفن می کنم و به گور می سپارم. 👈فقیر گفت: امروز که هنوز زنده ام، مرا پیراهن بپوشان و چون مُردم، #بی_کفن مرا به خاک بسپار..❗️ 😔این حکایت بسیاری از ماست که تا زنده ایم قدر یکدیگر را نمی دانیم ولی بعد از مردن، می خواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم‼️ ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠مکافات عمل 🌼شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد! ⁉️امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار #راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است... 🔹اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند... پس از این گفته، امیر دستورداد سر آن مرد را بزنند. ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کندکفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند یکی از آن دو نفر گفت طلاها را بگذاریم پشت جعبه مهرها آن یکی گفت نه آن مرد بیدار است وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد گفتند امتحانش کنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود... 🔸مرد که حرفهای آنها رو شنیده بود خودش را بخواب زد...آنها کفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان ندادو گفتند پس خواب است ؛ طلاها را بگذاریم زیر جعبه مهرهای نماز... 🔻بعد از رفتن آن دو مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای آن دو را بردارد اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفها برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش رو بدزدند... 🔔 امان از خواب غفلت ! اگر کسی خوابیده باشد میتوان او را بیدار کرد ؛ ولی وای به آن روزی که بر اثر غفلت انسانی خودش را به خواب بزند... ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. 🐍مار گفت: «انسان‌ها از ترس ظاهر خوفناک من می‌میرند نه به خاطر نیش زدنم.» 🐝اما زنبور قبول نکرد. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. 🐍مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را می‌گزم و مخفی می‌شوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.» مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت. 👈مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. 🐝این بار زنبور نیش می‌زد و مار خودنمایی می‌کرد. چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد. 👈برخی بیماری‌ها و کارها نیز همین گونه هستند. فقط به خاطر ترس از آنها، افراد از بین می روند یا شکست می‌خورند! ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 📌 قدرت باور ❇️ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﻱ ﺁﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻣﻲ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﻮﺍﺭﻱ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ آﻥ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ، ﺩﺭ ﻳﮏ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮑﻲ ﮐﻪ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ی ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ ! 🔹ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﻬﺎ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻏﺬﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﺩ. ﺍﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﺭی ﻧﺎﻣﺮﺋﻲ می ﺧﻮﺭﺩ ... ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﺶ ﺟﺪﺍ ﻣﻲﮐﺮﺩ ... 🔸ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻲ ﺍﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺍﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﺭﻱ ﻏﻴﺮ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ !.. 👈ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺷﻴﺸﻪ ﻭﺳﻂ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ؛ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﮑﺮﺩ !.. ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻡ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮔﺮﺳﻨﮕﻲ ﻣﺮﺩ !! ⁉️ﻣﻲﺩﺍﻧﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟ ! ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺶ ﻳﮏ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍی ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻳﮏ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻨﺶ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻫﺮ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ؛ ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻮﺩ ... ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳﺖ ... ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﻳﻮﺍﺭ ... ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﯽ ... ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ... ─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─ 🌳 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 🕌عده اي مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟ گفتند: مسجد می سازیم. گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. 🔸 #بهلول خواست میزان #اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد. 🔸سازندگان #مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». 🔹ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟ 🔸بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند! ─┅─═इई 💦☔️💦ईइ═─┅─ 🍁 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 ⛈🍂 @Famenin_Gram 🌦🍂
📚 (سه شنبه ها) ✍شخصی ، در شهری زندگی می کرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمی کرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان می داد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر می شد مردم هر چه او را نصیحت می کردند که این سرمایه را برای چه کسی می خواهی در جواب می گفت: نیاز شما ربطی به من ندارد بروید از قصاب بگیرید. 🔸 تا اینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد. 🔹 اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد! دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد او گفت کسی که پول گوشت را می داد دیروز از دنیا رفت!! 👌زود قضاوت نکنیم. ─┅─═इई 💦☔️💦ईइ═─┅─ 🍁 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 ⛈🍂 @Famenin_Gram 🌦🍂
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠شخصی نزد طبیب رفت و گفت موی ریشم درد می کند! ⁉️پرسید که چه خورده ای؟ 🔸گفت نان و یخ! طبیب گفت برو بمیر که نه دردت به آدمی ماند و نه خوراکت! ─┅─═इई 💦☔️💦ईइ═─┅─ 🍁 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 ⛈🍂 @Famenin_Gram 🌦🍂
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠مردی به #دندان_پزشک خود تلفن می کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد. موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم. 🔹 مرد می گوید: راستی؟ موقعی که زبانم را روی آن می مالیدم احساس می کردم که یک حفره بزرگ است. 🔸دندان پزشک با لبخندی بر لب می گوید: این یک امر طبیعی است، چون یکی از کارهای زبان اغراق است! 👌 نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتر برود .. ─┅─═इई 💦☔️💦ईइ═─┅─ 🍁 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 ⛈🍂 @Famenin_Gram 🌦🍂
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به سُخره بگیرد؛ به بهلول گفت:هیچ شباهتی بین من و تو هست؟ بهلول گفت:البته که هست! ⁉️مرد ثروتمند گفت:چه چیز ما به همدیگر شبیه است؟ بگو 👌بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است، و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است ... ─┅─═इई 💦☔️💦ईइ═─┅─ 🍁 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 ⛈🍂 @Famenin_Gram 🌦🍂
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠ثروتمند زاده اى در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. 🔹 ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟ 👌فقيرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است! ─┅─═इई 💦☔️💦ईइ═─┅─ 🍁 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش👇 ⛈🍂 @Famenin_Gram 🌦🍂
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. 🔹 فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم. ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─ 🔥 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌨☃️ @Famenin_Gram ☃️🌨
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 💠زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد هنگام صرف صبحانه زن متوجه شد که همسایه اش در حال آویزان کردن رخت های شسته است. رو به همسرش کرد و گفت: لباس ها را چندان تمیز نشسته است. احتمالا بلد نیست لباس بشوید شاید هم باید پودرش را عوض کند. 🔹 مرد هیچ نگفت. مدتی به همین منوال گذشت و هر بار که زن همسایه لباس های شسته را آویزان می کرد، او همان حرف ها را تکرار می کرد. ‼️یک روز با تعجب متوجه شد همسایه لباس های تمیز را روی طناب پهن کرده است به همسرش گفت: یاد گرفته چه طور لباس بشوید. 👌مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم! ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─ 🔥 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌨☃️ @Famenin_Gram ☃️🌨