eitaa logo
فامنین گرام
2.9هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
111 فایل
🌹آخرین اخبار و اتفاقات شهرستان #فامنین را اینجا دنبال کنید 🗣 💫 ارسال سوژه های خبری، آگهی ترحیم (ارسال #رایگان )، ارتباط با ادمین ها و هماهنگی تبلیغات (کسب و کار) #فقط با👇 @Famenin_Gram1402
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #حکایت (سه شنبه ها) 📌 مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت: مقداری حلوای #نسیه به من بده. حلوا فروش قدری حلوا برایش در کفه ترازو گذاشت و گفت: امتحان کن ببین خوب است یا نه؟ 🔸مرد گفت:روزه ام باشد موقع افطار. حلوا فروش گفت:هنوز ۱۰ روز به ماه رمضان مانده! چطور است که حالا روزه گرفته ای؟ مرد گفت:قضای روزه پارسال است. 🔻حلوا فروش حلوایش را از کفه ترازو برداشت و گفت: تو #قرض_خدا را به یک سال بعد می اندازی، پس قرض من را به این زودی ها نخواهی داد. من به تو حلوا نمی دهم . ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─ 🔥 رسانه فرهنگی، اجتماعی #فامنین_گرام در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌨☃️ @Famenin_Gram ☃️🌨
📚 (سه شنبه ها) 📌 روزی گروهی از غاری تاریک عبور می کردند. هیچ چیز معلوم نبود کمی جلوتر زیر پاهایشان سنگهای مختلفی احساس می کردند. در این لحظه بزرگشان گفت «اینها سنگ حسرت هستند». هر که بر دارد حسرت می خورد و هر کس برندارد باز حسرت خواهد خورد. 🔹 برخی با خود گفتند:چه کاری است؟ برداریم و بر نداریم هر دو یک نتیجه می ده پس چرا بار خود را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند: ضرر که ندارد مقداری برای سوغات بر می داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگ های قیمتی... آنها که برنداشته بودند سراسر حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا بیشتر برنداشته اند. 👈زندگی، مثل راه رفتن در چنین غاری است اگر بهره نگیریم حسرت می خوریم واگر برداریم باز هم حسرت چرا کم برداشتیم پس کوشش کنیم هر چه بیشتر از آن بهره بگیریم. ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 📌 مرد صاحب دلی به درگاه الهی راز و نیاز می کرد و می گفت:«خداوندا، کریما، آخر دری بر من گشای!» 🔸 دانایی این سخن بشنید و مرد را گفت:«ای غافل! این در کی بسته بود! 👌درِ رحمت خداوند، همواره به روی بندگانش باز است. ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 📌 حکایت موش و شتر سواری 🔹موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر بدلیل طبع آرامی که داشت با وی همراه شد ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوش زد کند. 🔹 این دو به راه ادامه دادند تا به کنار رودخانه اي رسیدند.  موش از حرکت باز ایستاد و شتر از او پرسید:  «چرا ایستاده اي تو رهبر و پیشاهنگ من هستی؟» موش گفت: «این رودخانه خیلی عمیق است.» شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست.» موش گفت: «میان زانوی من و تو فرق بسیار است.» 👌شتر پاسخ داد: «تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خودرا بر عهده گیر.» ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 📌 روزی جوانی از پدرش پرسید معنی حمد چیست؟ 🍃 پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر می‌روی و سلطان تو را می‌بیند و سلطان بدون این‌که به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسه‌ای طلا می‌بخشد. تو از وزیر تشکر می‌کنی یا سلطان؟؟ 🔹 پسر گفت: از سلطان 🌟 پدر گفت: معنی شکر هم این‌ است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است. اگر کسی به تو نیکی می‌کند او وزیر است و این نیڪی به امر خدا است. پس او لایق همه حمدها است. ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 📌 عارفی سی سال، مرتب ذکر می گفت؛ استغفر الله مریدی به او گفت؛ چرا این همه استغفار میکنی، ما که از تو گناهی ندیدیم! جواب داد؛ سی سال استغفار من به خاطر یک الحمدالله نابجاست! 🔸روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم؛حجره من چه؟ گفتند حجره شما نسوخته، گفتم؛ الحمدالله...! معنی آن این بود که مال من نسوزد، مال مردم ارتباطی به من ندارد! آن الحمدالله از روی خود خواهی بود نه "خدا خواهی" ⁉️چقدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟! ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 🔰نقاش دوره گردی برای یافتن چند نمونه ی کاری در یکی از روستاهای بین راه توقف می کند. یکی از نخستین مشتریان او مردی بود که علیرغم صورت کثیف و نتراشیده و لباس های گل آلود ، با وقاری که در خود سراغ داشت ، مقابل نقاش می نشیند. پس از آنکه نقاش بیش از حد معمول بر روی چهره ی او کار می کند ، تابلو را از روی سه پایه بر می دارد و به طرف او دراز می کند. مرد هاج و واج ، به مرد خوش لباس و خوش روی تابلو نگاه می کند و می گوید: «اینکه من نیستم.» 🔹نقاش پاسخ می دهد: «من شما را آنطور که می توانید باشید ، کشیده ام» 👌نیکی آن نیست که ثروت خود را با دیگران قسمت کنی، بلکه آن است که غنای درونی انسانی را بر آن ها آشکار کنی ... ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 🔰خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید: چه کسی متوجه نشده است؟ سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند... معلم گفت: بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد. تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند. معلم به یکی از سه دانش آموز گفت: پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن ! 🔹دانش آموز متعجب پرسید: به کف دست شما بزنم!؟ به چه دلیل؟ معلم گفت: پسرم مطمئنا" من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید به همین دلیل باید تنبیه شوم! دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد . 🔸نوبت نفر دوم شد. دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت: خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم. من دوست ندارم با چوب به دست شما بزنم. از معلم اصرار و از دانش آموز انکار ! 🔹دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس، هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند. 👌از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نداشتند . ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 💠مردی به عالم بزرگی گفت: من مالی دارم و می‌خواهم وصیت کنم که فرزندانم پس از مرگم برایم خیرات کنند. 🔹 شیخ گفت: «اگر وارد یک غار تاریک شوی، آیا چراغ را روبرویت می‌گیری یا پشت سرت؟» 👌صدقه و کارهای نیک خود را وقتی زنده‌ای از مال خودت انجام بده نه از مال وارثانت! ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 🔹 از کودک فال فروش پرسیدم: چه میکنی؟ گفت از حماقت انسان ها تکه نانی در می آورم. 🤔اینها از من که در امروز خودم مانده ام، فردایشان را می خواهند!!! ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 👈 فردی بود که هر روز با گاری از دروازه شهر خارج می شد و نگهبانان تمام بار و بندیل او را می کاویدند و با این که به او مشکوک بودند چیزی نمی یافتند و از این که نتوانسته اند مال مسروقه ای پیدا کنند سرخورده می شدند. 🔹 سال ها گذشت و هم مرد گاری چی و هم نگهبان باز نشسته شدند و در جایی دور با هم برخورد کردند. نگهبان سابق از گاری چی سابق پرسید: راستش را بگو! چی می دزدیدی که ما هر چه می گشتیم نمی یافتیم! 🔸مرد گاری چی پاسخ داد: بنده خدا! خود گاری دزدی بود. من انبار گاری متروکه ای پیدا کرده بودم و هر روز یک گاری را از دروازه بیرون می بردم! خود گاری دزدی و مال مسروقه بود نه اسباب و اثاثیه ای که در آن بود! 👌گاهی ما انسانها، اصل یک موضوع را رها کرده و به حاشیه آن میپردازیم. ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 👈 پند پیر دانا 🔹پیری لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند...بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند....او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. ❓او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه می دهید؟ 👌امام علی علیه السلام می فرماید: غصه های گذشته را بر قلب خود باز نکن، زیرا تو را از آینده و آماده شدن برای زندگی نو مشغول می سازد. ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 👈مجنون و شتر 🐪روزی آهنگ دیار لیلی کرد. با بی قراری برشتری شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد. در راه، گاه خیال لیلی او را با خود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت. 🔹شتر هر بار که مجنون را از خود بی خود می دید به سوی آبادی باز می گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون که سوار بر شتر بود، هر بار که به خود می آمد در می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است. 🔸او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست؛ پس او را رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد. 👈به راستی این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و عشق معنوی حق ، همان لیلی است. تن ما همان شتر است و وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است. وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که همانا است غافل شویم و به آن نپردازیم، به تن و خواسته های گذرای مادی تن، سرگرم می شویم و از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم. 👌بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم. ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 👞روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دور تر پرت کرد . 🔸مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد ماجرا را دید، سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری 🔹این سوزن منبع درآمد توست این همه فایده حاصل کردی، یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می اندازی؟! 👌 درس اخلاقی اینکه اگر از کسی رنجشی آمد، به یاد آوریم خوبی ها و فوایدی را که از جانب آن شخص در طول ایام به ما رسیده است. آن وقت تحمل آن رنجش آسان تر می شود. ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 🚴‍♂جوانی با دوچرخه‌اش با پیرزنی برخورد کرد و به جای اینکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جایش بلندشود، شروع به خندیدن و مسخره کردن او نمود. سپس راهش را کشید و رفت. 🔹پیرزن صدایش زد و گفت: «چیزی از تو افتاده است.» جوان به سرعت برگشت و شروع به جستجو نمود. پیرزن به او گفت: «زیاد نگرد. مروت و مردانگی‌ات به زمین افتاد و هرگز آن را نخواهی یافت! » ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 📌 پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت. به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاده بود. 🔹 مسافران دیگر، برای پیرمرد تاسف می خوردند. ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت. 🔸همه تعجب کردند. پیرمرد گفت: یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد. 👌آدم معقول همواره می تواند از سختی ها، شادمانی بیافریند و با آنچه از دست داده است فرصت سازی کند! ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 📌 تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟» 🔸پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.» 🔹تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و در دل به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصول‌ها به زمین ریخت. 👈تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودروی خود بر می‌گشت یاد حرف‌های پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد. 👌گاهی اگر آهسته بری زودتر می رسی ! ─┅─═इई 🖤ईइ═─┅─ 🏴 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 ╭═━ ━═╮ 🖤 @Famenin_Gram🖤 ╰═━ ━═╯
📚 (سه شنبه ها) 📌 🌼چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگها می‌افروخت متوجه می‌شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست! 🔹چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. 👌 رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم... ─┅─═इई 🖤ईइ═─┅─ 🏴 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 ╭═━ ━═╮ 🖤 @Famenin_Gram🖤 ╰═━ ━═╯
📚 (سه شنبه ها) 🔹جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. ❓جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟... ❓زاهد گفت: لوازم تو کجاست؟ 👈جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم. زاهد گفت: من هم! ─┅─═इई 🖤ईइ═─┅─ 🏴 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 ╭═━ ━═╮ 🖤 @Famenin_Gram🖤 ╰═━ ━═╯
📚 (سه شنبه ها) 🔹گويند پادشاهی، ديوانه ای را در گورستان ديد و گفت: چرا به آبادی نمی آیی؟ _گفت آنانكه در آبادی اند، آخر كجا می روند؟ _گفت به اينجا می آيند. _گفت پس آبادی اينجاست. ‼️پادشاه گفت ای ديوانه، عاقلانه حرف می زنی! _گفت: اگر ديوانه بودم، جهان باقی را با جهان فانی عوض می كردم؛ همان طور كه تو كردی! ─┅─═इई 🖤ईइ═─┅─ 🏴 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 ╭═━ ━═╮ 🖤 @Famenin_Gram🖤 ╰═━ ━═╯
📚 (سه شنبه ها) ✅پادشاهي ديدکه خدمتکاري بسيار شاد است ، از او علت شاد بودنش را پرسيد. _خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندي دارم و غذايي براي خوردن و لباسي براي پوشيدن و بدين سبب من راضي و شادم. 🔸پادشاه موضوع را به وزير گفته و وزير پاسخ داد: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نيست بدان جهت شاد است. ❓پادشاه پرسيد گروه ۹۹ ديگر چيست؟ _وزير گفت: قربان يک کيسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وي قرار دهيد و چنين هم شد. خدمتکار وقتي به خانه برگشت با ديدن کيسه و سکه ها بسيار شاد شد و شروع به شمردن کرد ، ۹۹ سکه ؟؟ و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰ تا نيست! او ناراحت شد و تصميم گرفت از فردا بيشتر کار کند تا يک سکه طلاي ديگر پس انداز کند، او از صبح تا شب کار ميکرد و ديگر خوشحال نبود. وزير هم که با پادشاه او را زير نظر داشت گفت: قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضاي اين گرو کساني اند که زياد دارند اما راضي نيستند. 👌خوشبختي در سه جمله است: تجربه از ديروز ، استفاده از امروز، اميد به فردا... 👈ولي ما با سه جمله ديگر زندگي را تباه ميکنيم: حسرت ديروز، اتلاف امروز ، ترس از فردا. ─┅─═इई 🖤ईइ═─┅─ 🏴 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 ╭═━ ━═╮ 🖤 @Famenin_Gram🖤 ╰═━ ━═╯
📚 (سه شنبه ها) 🐍ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ میگذاشت. ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ‌آمد، ﺷﯿﺮ را می‌خورد ﻭ سکه‌اﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ می‌انداخت. 🤒ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ. 🔸ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺩیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش میکنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را.» 👌ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ! ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 🐲هیولای زیر تخت 🛏از کودکی همیشه فکر میکردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم: روانپزشک گفت: فقط یک سال هفته‌ای سه روز جلسه ای ۵۰ دلار بده و بیا تا درمانت کنم. شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم. پرسید، چرا نیومدی؟ 🔸گفتم، خُوب، جلسه‌ای پنجاه دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد و حالا خوشحالم که اون پول رو پس‌انداز کردم و یه ماشين نو خریدم. پزشک با تعجّب گفت، عجب! میتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟ گفتم: به من گفت اگه پایه‌های تختخواب را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمی‌تونه زیر تختت پنهان بشه! ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 🔸حکیمی از شخصی پرسید: روزگار چگونه است؟ شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم و نانی تهیه کنم. 🔸حکیم گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی می کنی!؟… ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸
📚 (سه شنبه ها) 🔹یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد... 🔸پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد. اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب تیله های رنگارنگ رو دید... اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو پنهان کرده و همه رو بهش نداده... 👌عذاب مال کسی است که صادق نیست... و آرامش از آن کسانی است که صادقند! ─┅─═इई 🍃🌼🍃ईइ═─┅─ 🔆 رسانه فرهنگی، اجتماعی در سه پیام رسان تلگرام،ایتا و سروش 👇 🌺🍃 @Famenin_Gram 🍃🌸