مادر حاملگی چهارم و سه تا فرزند زنده داشت… رفتم اثرانگشت پرونده ی مادر برای زایمانش رو ازش بگیرم که با تشر بهم گفت رضایت نامه ی بستن لوله نباشه ها! این واکنش برام جالب و عجیب بود چون توی اتاق عمل همه اصرار به بستن لوله ها دارن و یکی پیداشده بود که نه تنها اصرار نمیکرد بلکه داشت دعوا میکرد سرش! درگیر مادرهای دیگه شدم که یهو یادم اومد صبح وقتی داشتم پرونده هارو مینوشتم یکی از مادرها مسیحی بود… اومدم نگاه کردم و دیدم حدسم درست از آب دراومده😅✌️ تنها کسی که توی اتاق عمل انگیزه ی بارداری و افزایش نسل داشت مسیحی بود… اون مامان سه تا سزارین قبلا داشت و بارداری های بعدیش به شدت خطرناکه و احتمالا مجبور بشه در نهایت رحمش رو برداره اما میخواست حتی با یه دونه بچه نسلش رو ادامه بده… ما چی؟ #روزنوشت_فاما

اینکه آدم بچه شو دوست داشته باشه خوبه اما کاش هیچکس و هیچ چیز تمام اولویت آدم نباشه… چون اگه اون آدم از دست بره برای ما هیچ چیز و هیچ هدفی تو زندگی نمیمونه… و انگار ما فقط بلدیم به فکر مدرسه و اینده ی شغلی خوب برای بچه هامون باشیم اما ترجیح میدیم فراموش کنیم که این بچه تربیت اخلاقی و معنوی هم میخواد… مهمترین اولویت و دغدغه ی زندگی شما چیه؟ پ.ن : إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ ۚ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ... اموال و فرزندان وسیله ی آزمایش در دنیا هستند #روزنوشت_فاما

. اول که وارد بلوک شدیم یه دور آمار مادرارو گرفتیم😁 و قرار شد مادری که به زایمان نزدیکتره ،کارای لیبرشو من انجام بدم چون نوبت زایمان من بود... سن حاملگیش از تاریخ زایمانش رد شده بود برا همینم از دیشب بستری بود و به لطف امپول فشار الان دیلاتاسیون رحمش ۶cm بود 💪 باهاش که حرف زدم فهمیدم از دیشب هیچی نخورده فک کرده اون سِرُمایی که بهش میدن سرم قندی هم هست 😐 (اینکه کلی حرص خوردم هیچی نخورده و به زور بهش ۳تا خرما دادم تا بخوره بماند اما یادم اومد حتما یه پست در مورد گرسنگی در لیبر بذارم که انقد حرص نخورم😁) عاخه کدوم‌عقل سلیمی میگه تو یک روز کامل هیچی نخوری خوب میتونی زایمان کنی؟🙄 خلاصه که تو سونوش زده بودن بچه ۴ کیلوعه و همه اماده بودن که با کاپ بچه رو بکشن بیرون 😁 سر زایمان کلی براش دعا کردم که زود زایمان کنه چون زایمانش واقعا داشت طول میکشید و همکاریش خیلی خوب بود ... یعنی در حدی بود که طفلک وقتی دردش شروع میشد میگفت بریم😁 خداروشکر بدون کاپ زایمان کرد و بچه شد سه کیلو و پونصد😍 بعد که زایمان کرد هی میگفت یه گوشی بدید به شوهرم خبر بدم‌🤨 گفتم :خبر زایمانتو میزنن پایین گفت : نه اون تا ۱۰.۳۰ سره کاره مامانمم درگیر عروسی داداشمه مادرشوهرمم رفته یزد هیشکی منو دوس نداره ☹ به این بچه ی خوشگل و سفیدشم به شوخی میگفت شیربرنج 😄 بعد که شیفتم تموم شد رفتم پایین گفتم همراه فلانی اینجا کسی هس ؟؟؟ دیدم مامانش نشسته اونجا گفتم: بچه تون زایمان کرد با تلفن بخش تماس بگیرید باهاش صحبت کنید 😍 . خلاصه که اینم شیفت امشب 🧡 ‌‌. ولی قدر ماماناتونو بدونید❤ تهش فقط همونان که پشت در اتاق زایمان منتظرتون میشینن حتی اگه دومادیه پسرشون باشه... . . . #روزنوشت_فاما #فاطمه_شاهبیگی #مراقب_خودتون_و_شادیاتون_باشید🧡