enc_17158801012570674202986.mp3
2.47M
دوسِتدارمعزیزِدلم💛..
#بابارضا
شیخ عباس قمی در فوائدالرضوی نقل می کند✍🏻 :
کاروانی از سرخس آمدند به پابوسی
امام رضا (ع) ..
پیرمرد نابینایی با آن کاروان بود ،
به نام حیدر قلی .
آمدندحرم امام زیارت کردند و از مشهد خارج شدند و در منزلی در مشهد اُطراق کردند .
به اندازه یک روز راه از مشهد دور شده بودند ..
✨شب جوانها گفتند برویم مقداری سر به سر این حیدر قلی بگذاریم ، خسته ایم ، بخندیم و سر گرم بشیم !
کاغذهای خالی برداشتند گرفتند جلو و تکان میدادند ، بعد به هم می گفتند :
تو از این برگه ها گرفتی ؟
یکی می گفت : بله حضرت مرحمت کردند ، فلانی تو هم گرفتی ؟
گفت : بله من هم یکی گرفتم .
✨حیدر قلی کنجکاو شد و گفت :
چی گرفتید؟
گفتند : مگر تو نداری ؟
گفت : نه من اصلا خبر ندارم !
گفتند : امام رضا (ع) برگ سبز دست مردم می داد .
گفت : این برگ سبزها چیست ؟
✨گفتند : امان نامه از آتش جهنم است .
ما این را می گذاریم در کفن هایمان ؛
قیامت دیگر نمی سوزیم ، جهنم نمی رویم چون از امام رضا (ع) گرفته ایم ..
✨تا این را گفتند پیرمرد دلش شکست با خود گفت :
امام رضا (ع) از تو توقع نداشتم ، بین کور و بینا فرق بگذاری ، حتما من فقیر بودم ،
کور بودم و از قلم افتادم که
به من اعتنایی نکردی !
✨بلند شد و عصای خود را برداشت ،
راه افتاد طرف مشهد ، گفت :
به خودش قسم تا امان نامه را نگیرم به سرخس نمی آیم باید بگیرم ..
✨گفتند: آقا ما شوخی کردیم ما هم نداریم !
ولی هرچه کردند آرام نمی گرفت ..
خیال می کرد که آنها برای دلداری به او
این را می گویند ..
✨شیخ عباس نقل می کند :
هنوز یک ساعت نشده بود که دیدند
حیدر قلی دارد می آید یک برگه هم در دستش که..
با خط نور نوشته شده است :
« اَمانٌ مِّنَ النار ،
من ابن رسول الله على بن موسى الرضا »
گفتند : این چیست که در دست داری ؟
✨گفت : همین که یک مقدار از شما در بیابان فاصله گرفتم آقا را دیدم
ایشان خودشان به استقبالم آمدند ،
گفتند حیدر قلی خسته ای برگرد ..
این هم برگه برائت از آتش تو🫂؛
بگذار در کفنت ، شب اول قبر
خودم می آیم پیشت ..
امام رضا (ع) به من هم برگ امان نامه دادند :)💚
#بابارضا
گوشه گیرم ظاهراً ، اما فقط آقای من
گوشه ی صحن شما آرام میگیرد دلم :)
#بابارضا🌱 ..
فرشهایِحرمامامرضا . .
اگرزبانداشتند ؛
راویقصههایِبسیاریمیشدند❤️🩹..
#بابارضا🌱 .