📚#حکایت
حڪیمی از ڪوچه ای گذر می ڪرد ڪه متوجه نزاع و درگیری یڪ پهلوان با مردی دیگر شد.
پرسید: چه خبر است؟؟
گفتند: آن مرد به این پهلوان دشنام داده است.
حڪیم گفت: این چه پهلوانی است ڪه تحمل آن همه وزنه سنگین را دارد ولی تحمل یڪ دشنام را ندارد؟!
پهلوان واقعی ڪسی است ڪه بر نفس خود غلبه ڪند.
فانوس نهاوند
@fanoos1398
#حکایت
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند. ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست ...
صدقه را بنگر که چه چیزیست!!
صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ...
✍🏻 #حسن_نورعلے
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═
🆔 @fanoos1398
👈فانوس نهاوند را دنبال کنید
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
۲۵ذیحجه #حکایت نزول سوره هلاتیٰ
امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در کودکی بیمار شدند. رسولخدا صلیاللهعلیهوآله همراه دو نفر از اصحاب از آنها عیادت کرد.
یکی از آنان به حضرت علی علیهالسلام عرض کرد :
چه خوب بود برای شفای دو فرزندت نذری برای خدا میکردی .
حضرت علی علیهالسلام فرمود: نذر میکنم اگر خوب شدند سه روز را روزه بگیرم. حضرت فاطمه علیهاسلام نیز چنین گفت. حسن و حسین علیهماالسلام هم گفتند : ما نیز سه روز روزه میگیریم. فضّه نیز همین نذر را کرد.
چندی نگذشت که حسن و حسین علیهماالسلام شفا یافتند.
همه به نذر خود وفا کردند و روزه گرفتند، نزدیك افطار حضرت علی علیهالسلام نماز مغرب را با پیامبر خدا گزارد و به منزل آمد. سفره را گستردند و هر پنج نفر سر سفره نشستند. هنگامی که امیرالمومنین اولین تکه را برداشت، ناگاه مسکینی در خانه را زد و گفت:
السلام علیکم یا اهل بیت محمد. من مسلمان مسکینی هستم. از آنچه میخورید به من بخورانید. خداوند از نعمتهای بهشت به شما بدهد!»
همه اهل خانه افطار به او انفاق کردند.
فردای آن روز را نیز روزه گرفتند.
بعد از نماز مغرب، همین که سر سفره نشستند، یتیمی به در خانه آمد و گفت :
السلام علیکم اهل بیت محمد. من یتیمی مسلمان هستم. از آنچه میخورید به من نیز بدهید. خداوند شما را از نعمت های بهشتی اطعام کند. همه اهل خانه به او نیز انفاق کردند.
فردا نیز همین اتفاق تکرار شد و این بار اسیری به در خانه آمد و گفت :
السلام علیکم یا اهل بیت محمد
ما در این شهر اسیریم; به ما غذا نمیدهید؟ آن شب نیز همه نانهای خود را به اسیر دادند.
فردای آن روز حضرت علی، حسنین را نزد رسولخدا برد.
جبرئیل نازل شد و گفت: « ای محمد، آنچه را خداوند برای تو دربارهی اهل بیت مهیا ساخته است، بگیر.» پیامبر فرمود: چیست؟
جبرئیل آیات آغازین سورهی انسان « هل اتی » را قرائت کرد تا رسید به آیه «...انّ هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا»
در روایتی دیگر از امام باقر علیهالسلام آمده است که جبرئیل در روز چهارم با ظرفی پر از گوشت فرود آمد. اهل بیت از آن خوردند تا سیر شدند ، ولی چیزی از غذا کاسته نشد.
بحارالانوار، ج۳۵، ص۲۳۷.
━━━⊰◇⊱━━━╮
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═
🆔 @fanoos1398
👈خانه فرهنگی فانوس نهاوند
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
حکایتی عجیب.mp3
4.7M
#حکایت عجیبی از دعا و استغاثه در بیابان
👌بسیار شنیدنی
┏━━━🍃🌻🍂━━━┓
🇮🇷🆔 @fanoos1398🇮🇷
👈 🇮🇷خانه فرهنگی فانوس نهاوند🇮🇷
┗━━━🍂🌻🍃━━━
4_5902266898522837068.mp3
6.2M
▪️اسم این آقا در دفتر امام حسین علیهالسلام ثبت شد
#حکایت جالبی از نذری دادن برای مجالس سیدالشهدا علیهالسلام
#خدمت_به_حضرت
┏━━━🍃🌻🍂━━━┓
🇮🇷🆔 @fanoos1398🇮🇷
👈 🇮🇷خانه فرهنگی فانوس نهاوند🇮🇷
┗━━━🍂🌻🍃━━━
.
#حکایت
🌼 فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخته بود .
روزی استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم .
شاگرد فکری به سرش رسید،
یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، قلمو و مقداری رنگ هم در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواست، اگر ایرادی در نقاشی می بینند یک علامت × روی آن بزنند،
و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است،
بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
🌼 استاد به او گفت:
آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟
شاگرد نیز چنین کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد
این بار نیز رنگ و قلم را قرار داد اما متنی را هم در کنار تابلو قرار داد ،
متن این بود : اگر در جایی از نقاشی ایرادی می بینید با این رنگ و قلم اصلاح فرمایید .
غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده مانده ...
استاد به شاگرد گفت:
⚡️همه انسانها قدرت انتقاد دارند اما
جرات اصلاح نه...!
┏━━━🍃🌻🍂━━━┓
🇮🇷🆔 @fanoos1398🇮🇷
👈 🇮🇷خانه فرهنگی فانوس نهاوند🇮🇷
┗━━━🍂🌻🍃━━━
#حکایت
پیرمردی فقیر، همسرش از او خواست شانهای برایش بخرد تا موهایش را سر و سامانی بدهد.
پیرمرد با شرمندگی گفت:
نمی توانم بخرم،
حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست بند جدیدی بخرم.
پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد.
پیرمرد فردای آن روز ساعتش را فروخت و شانهای برای همسرش خرید.
وقتی به خانه بازگشت، با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده
و بند ساعت نو برای او گرفته است.
اشک ریزان همدیگر را نگاه می کردند. اشک هایشان برای این نبود که کارشان هدر رفته بود، بلکه برای این بود که همدیگر را به یک اندازه دوست داشتند
و هر کدام بدنبال خشنودی دیگری بود.
به یاد داشته باشیم عشق و محبت به حرف نیست، باید به آن عمل کرد.
┏━━━🍃🌻🍂━━━┓
🇮🇷🆔 @fanoos1398🇮🇷
👈 🇮🇷خانه فرهنگی فانوس نهاوند🇮🇷
┗━━━🍂🌻🍃━━━