eitaa logo
فانوس هدایت
1.8هزار دنبال‌کننده
774 عکس
116 ویدیو
3 فایل
ارتباط با خادم کانال @admin_kanaall شرایط تبلیغ کانال https://eitaa.com/joinchat/3003711671C2cfcbd89e9
مشاهده در ایتا
دانلود
📚| ✨️ 🔸 از هواپیما پیاده شدیم و بعد گرفتن چمدونامون به سالن انتظار رفتیم. با دیدن مامان اینا به سمتشون دوییدم اول مامانو بغل کردم بعد بابا بعد علی و آخرین نفر فاطمه رو... توی بغلش اشکام ریخت فاطمه با ترس گفت : چیشده _میخواد با خانوادش بیاد کرمان خواستگاری فاطی : چ؟؟؟؟؟ _بریم خونه برات تعریف میکنم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه علی: آبجی مشهد بهت ساخته هااااا تا قبل سفر عین مِیِت افتاده بودی حرف نمیزدی نه از الان که از چشات داره شادی میباره فاطی: رفته پیش امام رضا توقع داری حالش خوب نباشه علی: چی بگم والا وقتی رسیدیم خونه فاطمه منو کشید توی اتاق و مشتاقانه خواست براش تعریف منم براش گفتم از هر اتفاقی که افتاده...از درخواستم از امام رضا... از دیدن چند دقیقه ایش توی مجتمع آرمان... حال خراب چهار روزم.... و زنگ زنش توی فرودگاه و حرفاش... _فاطمه باور کنم...؟ فاطی: دیوونه اون طلبه اس نمیتونه که بگه من دوست دارم... گفته با خانواده خدمت میرسیم دیگه _وای حالا معلوم نیست کی بیان فاطی: عجله نکن میان _وای راستی شماره منو از کجا آورده بود فاطی: عه راس میگی ها نمیدونم بعدا از خودش بپرس الان یک هفته س از مشهد برگشتم... نه خبری از محمدجواد شده... نه خانوادش... یه حسی میگه همه اون حرفا خواب بود... توهم زده بودم... داره بارون میباره... دستمو از پنجره اتاقم میگیرم بیرون و طراوت بارون بهم آرامش میده...اشکام مثل بارون میریزه تق تق علی:آبجی میشه بیام تو؟ _بفرمایید علی اومد تو اتاق و پشت سرم وایساد... علی:خواهری... _جانم علی:دوسش داری؟ دیگه برام مهم نبود کسی بفهمه یا نه... _خیلی علی: جواد بهم زنگ زد... قراره هفته دیگه بیان خواستگاری... ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ @fanoos_hedayat ┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄