eitaa logo
fanos6236
113 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
645 ویدیو
21 فایل
زندگی یعنی: بخند هرچندغمگینی، ببخش هرچند مسکینی، فراموش کن هرچند دلگیری" این گونه بودن زیباست هرچند آسان نیست. اگر انتقاد و پیشنهادات دارید باما در میان بزارید خوشحال میشیم و انرژی میگیریم . آیدی خادم کانال @abedin6236 لینگ کانال فانوس @fanos6236
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃همه چیز من کسی که تو را می‌خواهد باید بداند بزرگ‌ترین نعمت خدا را می‌خواهد. اگر قدر تو را این چنین نداند حتّی اگر به تو هم برسد نمک‌نشناسی می‌کند و تو را از دست می‌دهد. کسی که تو را می‌خواهد باید بداند خدا وقتی می‌خواهد کسی را غرق همۀ نعمت‌ها کند تو را به او عطا می‌کند. اگر قدر تو را این چنین نشناسد تو را که به دست آورد باز هم چشمش به دنبال چیزهای دیگری می‌رود. کسی که تو را می‌خواهد باید بداند تو دنیا و آخرت هر کسی هستی که نصیبش می‌شوی. اگر قدر تو را این چنین نشناسد به تو که رسید، باز هم چشمش را به دنیا می‌دوزد یا دلش اسیر بهشت می‌شود و خدای ناکرده زبانم لال تو را از دست می‌دهد. کسی که تو را می‌خواهد باید بداند تو را اگر به دست آورد باید از هر خواسته و حاجتی تهی شود. ما اگر تو را به دست نیاورده‌ایم شاید برای این است که تو هنوز تنها خواستۀ ما نشده‌ای. تا عاقل‌ها نیامده‌اند و بساط عقلشان را پهن نکرده‌اند دوست دارم زودتر بروم. همین الآن است که یکی از آنها بیاید و بگوید: مگر چیزی از خدا کم می‌شود که علاوه بر امام چیزهای دیگری هم از او بخواهیم. شبت بخیر همه چیز من!
🌙هلال ماه رمضان هلال ماه رمضان رخ نمود بی آن که هلال رخت رخی بنماید. باز هم رمضان دیگری آمد و تو نیامدی من فقط به امشبی نگاه می‌کنم که هلال را دیدم و تو را ندیدم امّا آرزوی این که شاید سحر بیاید و تو هم بیایی را از دلم بیرون نمی‌کنم. نه این که می‌شود بیرون کرد ولی من بنایش را ندارم اصلاً این آرزوها بیرون کردنی نیستند مگر می‌شود بدون این آرزوها زندگی کرد؟ من در این خیال امشب را می‌خوابم که وقتی بیدار شدم وضو بسازم و سر به شانۀ تو دعای سحر بخوانم یا نه، سکوت کنم و سر به شانه‌ات دعای سحر را از زبان تو نوش جان کنم. آقا! دعای سحر را که خواندی خودم سفره پهن می‌کنم برایت ما فردا سحر با هم سحری می‌خوریم. هر چه میل داری برای سحر بگو آماده کنم و بخوابم. نماز صبح اولین روز ماه رمضان را پشت سر تو اقامه خواهم کرد. بعد از نماز هم اوّلین یا علی و یا عظیم را همراه تو زمزمه می‌کنم و به اللهم ادخل علی اهل القبور السرور تو آمین می‌گویم. دعای روز اوّل را که خواندی رحل قرآن برایت می‌آورم و قرآن خودم را در برابرت می‌گذارم. تو که قرآن بخوانی من فقط گوش می‌کنم. گوش که کردم مست می‌شوم این مستی که روزه را باطل نمی‌کند آقا! ‌می‌کند؟ من رفتم با همین آرزو بخوابم و شب را سحر کنم. شبت بخیر تنها آرزوی من!
🍃خورشید مغرب از دیروز تا امروز به اندازۀ یک روزگار گذشت. تا به حال هیچ گاه این قدر منتظر آمدن غروب نبودم. غروب که آمد، با دوستم بیرون شهر سر قرار حاضر شدیم. فریادهایم تا همین دیروز رنگ گلایه و شکوه داشت. امروز برای اوّلین بار بود که از ته دل، دل‌تنگی تو را فریاد می‌زدم. دل‌تنگی برای تو ویژگی‌اش چیست که فریادهایش هر چه قدر بلند باشد، باز هم لطیف است؟ گوش هیچ آدمی با این فریادها آزرده نمی‌شود اصلاً مضطرب‌ترین آدم‌ها را می‌شود با این فریادها آرام کرد. جز فریاد دل‌تنگی تو کدام فریاد است که آرامش‌بخش باشد؟ شنیده بودم که هم‌نشینی زود اثر می‌کند در آدم ولی ندیده بودم که دل‌تنگی‌ها هم با هم‌نشینی به آدم سرایت کند. دیروز دوستم فریاد دل‌تنگی سر داده بود و من دل‌تنگی را زمزمه می‌کردم امروز هر دو داشتیم تنگ غروب دل‌تنگی را فریاد می‌زدیم. کاش زودتر از اینها چنین دوستی را از تو طلب کرده بودم! حسابی که دل‌تنگی‌تان را فریاد زدیم سر به شانۀ هم گذاشتیم و با صدای گرفته نام تو را گریه کردیم. آری، نام تو را باید گریه کرد این را من از دوستم یاد گرفتم. نام تو را که گریه می‌کردیم شوق همۀ وجودمان را می‌گرفت. چه خبر است در وادی عشق تو که اضداد یکی یکی کنار هم جمع می‌شوند. فریاد دل‌تنگی و آرامش، گریۀ فراق و دل پر از شوق. به قدری قرارهای تنگ غروب و فریادهای دل‌تنگی برایم شوق‌آفرین و آرامش‌بخش است که از غروب تا غروب، لحظه‌ای یاد تو از خاطرم نمی‌رود. فکر غروب و فریاد دل‌تنگی، نمی‌گذارد تو از خاطرم پاک شوی. شبت بخیر خورشید مغرب!
🍃مایۀ طراوت زندگی گپ و گفت‌های من و دوستم با تو آغاز می‌شود و با تو اوج می‌گیرد و با تو تمام می‌شود. تازه دارم می‌فهمم که چرا پیش از این حرف زدن در بارۀ تو آن قدرها که باید، برایم شیرین نبود. وقتی با کسی در بارۀ تو حرف می‌زدیم که نه او عشقت را چشیده بود و نه من حرف‌هایمان بیشتر رنگ تعارف داشت و ادای وظیفه امّا وقتی با کسی که غرق عشق توست در بارۀ تو حرف می‌زنم از واژه به واژۀ کلامش عشق می‌بارد و عشق و من زیر باران این واژه‌ها خیس می‌شوم. انسان باید مریض لاعلاج باشد که عاشقی از عشق بگوید و او از شنیدنش خسته شود. سخن گفتن از تو دیگر برایم ادای وظیفه نیست من با حرف‌هایی که از زبان دوستم در بارۀ تو می‌شنوم نفس می‌کشم، زندگی می‌کنم، هستی را با وجودم می‌چشم. می‌خواهم توبه کنم از همۀ حرف‌هایی که در بارۀ تو زدم. آخر آن وقت‌ها تو را محتاج حرف زدن‌های خودم می‌دیدم از تو حرف می‌زدم تا فراموش نشوی. گاهی هم در خیالم تو را بدهکار خودم می‌دیدم ولی امروز من خودم را مضطر حرف زدن از تو و شنیدن در بارۀ تو می‌دانم و همیشه نگران که نکند تو توفیقش را از من بگیری. من با هر واژه‌ای که در بارۀ تو می‌گویم احساس دِین بیشتری می‌کنم. تا قیام قیامت هم نمی‌توانم حتی به اندازۀ پر کاهی از این دِین را ادا کنم. آقا! روزهایم رنگ و بوی دیگری گرفته با حرف‌هایی که از صمیم دل از تو می‌گویم و با گوش جان در بارۀ تو می‌شنوم. شبت بخیر مایۀ طراوت زندگی!
🍃حضرت دریا قطره‌های باران با هم فرق دارند. یکی می‌چکد در رود و راهی دریا می‌شود یکی مستقیم می‌چکد در خود دریا یکی می‌ریزد پای درخت و یکی هم روی لب خشکیده هر کدام از این قطره‌ها یک جور احساس خوشبختی می‌کنند خوش به حال قطره‌ای که از آسمان که می‌چکد! مستقیم می‌رود پیش اصل خودش: دریا. خوش به حال قطره‌ای که می‌چکد در رود و آرام آرام راه دریا را طی می‌کند. خوش به حال قطره‌ای که جان تشنۀ درختی را سیراب می‌کند و خوش به حال قطره ای که لب عطشانی را تر می‌کند. هر کدام یک جور احساس بودن می‌کنند. بیچاره قطره‌ای که می‌چکد روی زمین خشکیده و پیش از آن که جایی برای جاودانگی پیدا کند خشک می‌شود و از میان می‌رود. قطره‌ها برای جاودان شدن، زمان زیادی در اختیار ندارند. گاهی به اندازۀ چشم بر هم زدنی! آقا!‌ می‌ترسم قطره‌ای باشم که روی زمین خشکیده چکیده! خیال پوچی و نیست شدن، چند لحظۀ زندگی را برایم تلخ کرده. از وقتی کنار دوستم می‌نشینم احساس می‌کنم سایه‌ای روی سرم انداخته‌ای تا فاصلۀ بیشتری تا زمان خشکیدن پیدا کنم. من از خشکیدن می‌ترسم و از این که روزی این سایه را از روی سرم برداری، وحشت دارم. نمی‌دانم کی بناست به دریای تو برسم! زندگی در ترس و وحشت بس است دیگر زودتر مرا به خودت برسان آقا! شبت بخیر حضرت دریا!