eitaa logo
فانوس قرن
1.5هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
516 ویدیو
23 فایل
امام خامنه ای: 💠 «این قرن،قرن اسلام است، قرن معنویت است. وعده‌ی خدای متعال،وعده‌ی صادق است. منتهابایدهوشیارباشیم. همه‌ی مابایدهوشیارباشیم.» 🌀در این عصریورش رسانه‌ها، یخواهیم روزنه‌ای باشیم جهت روشنگری وتقویت هوش انقلابی ارتباط باادمین: @hamid_Ghadiri60
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 قسمت اول روایت 🟡 به دیدار ابوالفضل( ابو مصطفی) و محمد، رفقای صمیمی که منزلشون نزدیک هم و در محدوده منزل سیدحسن نصرالله بود رفتیم. ▫️ اسم برادر دوقلوی محمد، یوسف بود که سال ۲۰۱۳ در سوریه شهید شد. محمد درمورد برادرش میگه: یوسف در آخرین اعزام، دوماه در جبهه موند و می‌گفت باید بایستم و از حرم دفاع کنم🥺 تا اینکه در سوریه برای دفاع از حرم ماند تا به شهادت رسید😭. دو روز قبل از حادثه پیجرها، خواهرم خواب یوسف رو میبینه که با ناراحتی میگه من نگران محمد هستم.....😔 روز حادثه خونه بودم و میخواستم برای کار اداری بیرون برم که پسر کوچکم گفت منو سرویس ببر. داخل سرویس پبجر صدا داد وقتی پیجیر رو باز کردم، حادثه اتفاق افتاد.😞 🔺 همسرم وقتی اومد که ببینه چه اتفاقی افتاده چون من پشت در افتاده بودم، به سختی گوشه در رو باز کرد و دید چه اتفاقی افتاده. برای همین با چند تا از همسایه ها تماس گرفت تا برای کمک بیان. 🔹 بعداً همسایه ها گفتن دیدیم روی زانوها افتادی و داری دعا میکنی ولی من انگار بیهوش بودم و متوجه نبودم. 🎙 📟 🌐 فانوس قرن: http://eitaa.com/joinchat/81461248Cc536844d89
فانوس قرن
#روایت_سی‌‌ویکم #جانبازان_حادثه_پیجر #ابوالفضل #محمد 💠 قسمت اول روایت 🟡 به دیدار ابوالفضل( ابو مصط
💠 قسمت دوم روایت ❇️ وقتی رسیدم بیمارستان به همراهان گفتن چون خیلی خون از بدنش رفته، اگر نیم ساعت دیرتر میومدید تموم میکرد. 🔰 در بیمارستان ده روزی بیهوش بودم که کلیه هام آسیب دید و بدنم پر از آب و متورم شده بود. وقتی به هوش اومدم، فقط سیاهی میدیدم و به زمان آگاه نبودم و گفتم دو ساعتی هست اینجوری شدم! 🔸 به من گفتن ده روز هست که اینجایی. ما چشمت رو عمل کردیم و عینک سیاه روی چشم شماست. منم گفتم خدا چشمان رو داده بخواد میگیره و یحی العظام و هی رمیم هست. 🔘 ۶۰ روز نمی‌تونستم اصلا ببینیم، بعد از ۶۰ روز یه خیال میدیدم تا اینکه خدّام امام رضا علیه السلام روز ولادت امام رضا علیه السلام که روز شهادت یوسف هم بود پرچم امام رضا علیه السلام رو آوردن و روی چشمام کشیدم و از اون روز چشمام کمی بینایی پیدا کرده. 🔵 از اینکه شما اینجا تشریف آوردید خیلی خوشحالم و روحیه گرفتم. حس میکنم نگاه آقا هم به زندگی ما افتاد. امیدوارم این جراحات آغاز دیگه ای برامون باشه و عاقبتمون با حضرت ختم به شهادت بشه. ♦️ وقتی دوستم از همسر محمد پرسید بعد از تغییر چهره چجوری به محمد نگاه می‌کنی؟ گفت: من به اخلاق و صبرش نگاه میکنم، چون محمد مثل شهدا میمونه. 🟢 حتی محمد به دوستش هم که ملاقات اومده بود و خیلی گریه میکرد گفت: صبور باش، درسته سید حسن نصرالله رفت ولی ما راهش رو ادامه میدیم. ▪️ خواهر محمد برامون گفت که در ایام بیهوشی محمد، از دوستش که طلبه هست پرسیدم چه دعایی بخونیم؟ ایشون گفت کنارش زیارت ناحیه مقدسه بخونید. محمد چون بخش مراقبت های ویژه بود، این کار ممکن نبود. 🔻 یک روز که میخواستن پانسمان محمد رو عوض کنند من هم داخل رفتم و کنار محمد شروع به خوندن کردم؛ دیدم در همون حالت بیهوشی، از گوشه چشم راستش اشک میریزه. وقتی این صحنه رو دیدم مطمئن شدم چشم راستش شفا پیدا میکنه... 🌹 محمد خیلی به زیارت عاشورا اصرار داشت، و در عین ناامیدی از به دست اوردن مجدد بیناییش، یک روز از صبح تا شب زیارت عاشورا رو با صد لعن و صد سلام خوند. پسرش نصف شب از خواب بیدار شد و گفت من امام حسین علیه السلام رو دیدم که من رو در آغوش گرفت و گفت من پدرت رو شفا میدم.💔🥺 🎙 📟 🌐 فانوس قرن: http://eitaa.com/joinchat/81461248Cc536844d89
فانوس قرن
#روایت_سی‌‌و‌دوم #جانبازان_حادثه_پیجر #ابوالفضل #محمد 💠 قسمت دوم روایت ❇️ وقتی رسیدم بیمارستان به
💠 قسمت سوم روایت ▫️ حالا نوبت به گفتگو با ابوالفضل یا ابومصطفی شد. ایشان اول نمی‌پذیرفت که از خودش بگه ولی با اصرار ما شروع به صحبت کرد. 🔺 گفتگو رو با داستانی خاص از سیدعیسی ترهینی بچه ای که در حادثه پیجر مجروح شد، شروع کرد. وقتی پیجر ارور میده، سیدعیسی برمیداره و باعث میشه کل صورت آسیب ببینه و چشم هاش نابینا بشه.😔 او ۱۸ روز به اهلبیت علیهم السلام توسل کرد که یک چشمش ببینه.📿🤲 وقتی او را داخل اتاق عمل آوردن، گفت دارم میبینم که کنار در اتاق عمل، عده ای سفید پوش کنار اتاق عمل از اول تا آخر عمل ایستادن و میگفتن چشمت برمیگرده. که به لطف خدا ۹۵ درصد بینایی‌ چشم راستش برگشته.🤲🌷 🔻 همسر ابومصطفی در مورد روز حادثه نقل میکنه: وقتی این حادثه اتفاق افتاد همه در یک اتاق بودیم که کل اتاق خونی شد و در کل این اتفاق ابومصطفی فقط یک آخ گفت و تمام. ▪️ حتی خودش میخواست لباس بپوشه و به بیمارستان بره که ما به کمک اطرافیان به بیمارستان بردیمش. وقتی به بیمارستان رفتیم، من متوجه شدم چشمش نمی‌بینه. 🔸 ابومصطفی گفت من تحمل میکنم، نگران نباشید فقط به من بگید چه اتفاقی افتاده. همسر ابومصطفی میگه من حاضرم چشمم رو به شوهرم بدم که بتونه این مسیر رو ادامه بده! 🔹 رفیق ابومصطفی معتقده که خدا همون‌طور که شهدا رو انتخاب کرده این عزیزان رو هم انتخاب کرده. 🎙 📟 🌐 فانوس قرن: http://eitaa.com/joinchat/81461248Cc536844d89