eitaa logo
استاد محمدحسین فرج‌نژاد
13.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
👈مؤسسه فرهنگی رسانه‌ای استاد محمدحسین فرج‌نژاد با موضوعات: دشمن شناسی - جنگ رسانه‌ای - جنگ شناختی - نقد فیلم و انیمیشن مدیر کانال: @iranii110 معاونت آموزش: @Amoozesh_resaneh فروش کتاب: @tabib_14 شبکه‌های اجتماعی: https://zil.ink/farajnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
◼️ و خانواده اش آسمانی شدند. صبح چهارشنبه بود که این خبر بین بچه های انقلابی ترند شد. اکثر صفحات و کانال های انقلابی را که باز میکنم مطلبی از توجهم را جلب میکند. هر کسی تا می تواند با بکارگیری جملات توصیفی و کلمات حماسی و احساسی شور درون خود را بیشتر بروز می دهد و تسلیت می گوید. عکس هایش طراحی می شوند و فیلم هایش تند و تند تدوین میخورند تا استوری های جذاب تری شکل بگیرد. خاطرات و دلنوشته ها دست به دست می شوند تا هم اوج شخصیت و افق نگاه او را نشان دهند و هم گاها نزدیکی نویسنده به مرحوم را تداعی کنند. من این هیاهو و رستاخیز را حاصل یک عمر جهاد مخلصانه ی می دانم. حتی نحوه ی عروجشان را نیز طراحی یک تراژدی از جانب پروردگار می دانم برای هر چه بیشتر دیده شدن کسی که دنبال دیده شدن نبوده است. ☑️ اما... مثل همیشه در وقایع مشابه فکری آزارم می دهد... سوال این است که آیا هیچ نقطه ضعفی نداشته است؟!! قطعا داشته است چراکه آدمی بوده و غیر معصوم. پس چرا چیزی جز تعریف نمی بینیم؟!! 🔺 کاش همه ی آن هایی که اینگونه طی ۴۸ ساعت گذشته به معنای واقعی کلمه مسلمانی می کنند، چشمشان را بر ضعف ها (ضعف های احتمالی) بسته و مدح خوانی و مرثیه سرایی می کنند در زمان حیات او تنها بخشی از این ها را با نیمی از این شور و حرارت به مخاطبینشان منتقل کرده بودند. که در این صورت قطعا از و امثال او استفاده ی بیشتری شده بود. هنوز هم دیر نشده بیایید با خودمان قراری بگذاریم و تعریف هایمان از افراد موفق را محدود به بعد از شنیدن خبر مرگشان نکنیم. @farajnezhad110
🔵درباره حسین فرج نژاد اشتباه نکنیم! . ‌. ⚫حسین زبان عبری می دانست، اما دوستانی داشت که خیلی بهتر از او عبری می دانستند. این را خودش هم می دانست. . . ⚫حسین ازصهیونیسم پژوهان کم نظیر کشور بود و تالیفاتی بی نظیر داشت.اما چه بسا شاگردانی تربیت کرده باشد که راه استاد را بهتر و قوی تر ادامه دهند یا مراکزی باشد که تخصصی تر و گروهی این مهم را به پیش ببرند. . . ⚫حسین لیسانس اقتصاد داشت از موسسه امام خمینی، فوق لیسانس فلسفه غرب داشت از دانشگاه مفید و دکتری حکمت هنر دینی داشت از دانشگاه ادیان و مذاهب، اما از او لیسانسیه تر و فوق لیسانسیه تر و دکتر تر این مملکت بسیار است. . . ⚫حسین اما گوهری داشت که کم نظیر و نایاب بود. گوهری که در قوطی هیچ‌دانشگاهی، هیچ پژوهشگر یا زبان دانی پیدا نمی شد. چه بسیار آدمها که مقاله ها و کتابهایشان بسیار بیشتر از حسین است. چه بسیار آدمها که تئوری دانی و فلسفه بافی شأن بیشتر از حسین باشد، اما حسین ویژگی بی نظیری داشت که در پرتو آن بود که همه این توانمندی ها معنا می یافت و به کاری می آمد. . ‌. ⚫بدون حضور قطب نماهایی چون حسین، نه کسی توان و جرات حرکت داشت و نه حرکتی می توانست عزم مقصدی و نهایتی را داشته باشد. . . ⚫فضای مجازی و انفجار اطلاعات جهان را از محتواهای از هم پاشیده و کلان پر کرده است‌. همه حیرت زده بر کرانه خانه محقر انباشته های خویش ایستاده اند و کسی را یارای حرکت نیست. جهان بی وجود امثال حسین مرگ آباد متعفنی بیش نیست. حسین کیمیای مبارزه و حرکت را به میان جزیره های راکد افعال ما می آورد. حسین با زندگیش، با صداقت و اخلاص گفتار و رفتارش و با یقین به عالمگیری کلمه حق، مشعل مبارزه را زنده نگاه داشته بود. مشعلی که تنها از هرم گرمای آن میشد فکر کرد، کار کرد، حرکت کرد... . . ⚫حسین و امثال حسین با زندگی هنرمندانه و زیبایشان، کارها را کار میکردند. حرفها را حرف می‌کردند. مبارزه و حرکت را در یخبندان جهان راکد و مادی ما می دمیدند و روحی الهی را بر پیکر بی جان کارها وارد می آوردند. . . ⚫من هروقت حسین را می‌دیدم محو دستهایش محو زندگیش محو اخلاصش میشدم. اینها را نداشتم. اینها را نداشتیم. کم داشتیم. وگرنه انباری از حرف و نظر را در یخدان کتابخانه ام داشتم. حسین اصل جنس بود. همانی بود که وصلت می کرد به معرکه روز دهم عاشورا، با همان حرارت شورآفرین حماسه در معیت سیدالشهدا... . . ⚫از تشییع برگشته ام و می‌نویسم. امشبی که هنوز حیران و مبهوت به نبرد عقربه های زمان می روم و مأیوسانه التماسشان میکنم یک روز به عقب بازگردند. محمدعلی روزبهانی @farajnezhad110
اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا اولین بار سال ۹۰ در حوزه‌ی دانشجویی شاگرد درس جریان شناسی ایشان بودم. پرحرارت درس می‌گفت. من دانشجوی جوان ۲۱ساله و مسئول سیاسی در انجمن اسلامی، با سر پرسودا که موضع مخالف‌خوان در برابر هر استادی می‌گرفتم تا چالش های ذهنی خودم را حل کنم ...و استاد این را فهمیده بود... با همان خنده و لهجه شیرین و انرژی لایتناهی‌اش طوری پاسخ می‌داد که گویی تمام آنچه می‌دانست را می‌خواست به جان سوال‌کننده بریزد... . همان سال اردوی راهیان نور‌ در یکی از مسیرها همراه ما بود. یک ساعتی برای‌مان انتخابات مجلس ۹۰ را تحلیل کرد.. شب بود. بچه ها خسته بودند. استاد هم. من اما سوال‌هام تمام ناشدنی بود. رفتم جلوی اتوبوس و گفتم سوال دارم. از اداره‌ی کشور به نحو پارلمانی و از نظام‌سازی و از بیانات رهبری... سوال کردم و بحث کردیم. به معنای واقعی کلمه، در انتقال دانسته‌هایش به دیگران حریص بود. . از آن سال دیگر استاد را ندیدم تا سال ۹۸ که در مجموعه‌ای بعنوان پژوهشگر تحت نظارت علمی ایشان مشغول شدم. جلسات متعددی با استاد داشتم. در عین حال که ایشان نسبت به ما در اوج معلومات بودند، اما نسبت به حرف‌ها و دانسته‌های ناچیز ما چنان متواضعانه رفتار می‌کردند که گویی تو استادی و او شاگرد! در برخی موارد اختلاف نظر با ایشان داشتم. یادم هست یکبار ایشان در موضوعی گزاره‌هایی را مطرح کرد؛ من جسورانه گفتم با تجربیات من در فضای مجازی مغایرت دارد. ایشان حرف مبتنی بر تجربه‌ی من را بر گزاره‌ی خود‌ ترجیح داد و یادداشت کرد و حتی چنان از حرف من استقبال کرد که گویی دانشی جدید فراگرفته! من اما از جسارت خودم و تواضع ایشان خجالت‌زده شدم... . . اینکه می‌گویم ««لا نعلم منه الا خیرا»، نه اینکه او معصوم باشد و یا علم او حقیقت منطبق با واقع.. بلکه او در آنچه که می‌دانست و آنچه که می‌گفت، «صداقت» و «حجت» و «اخلاص» داشت و همین سه ویژگی، نقطه‌ی تمایز او با بسیاری از اساتید دیگر بود که «خیر» بودن او را ضمانت می‌کرد. او هرگز از راه علم و دانش چیزی برای دنیای خودش برنداشت، بلکه از دنیای خود دراین مسیر هزینه‌ها کرد... . او آنقدر بود و جاری بود، که بودنش را نمی‌فهمیدیم.. مثل اکسیژنی که تنفس می‌کردیم... حالا شاگردان استاد که با جوش و خروش او انگیزه می‌گرفتیم و به نتیجه‌ی کارها امیدوار می‌شدیم، گویی یتیم شده‌ایم.. هرچند او که از بند جسم و دنیای مادی رها شده، حالا برای پدری کردن و راهنمایی کردن ما دستانش بازتر شده... . پ.ن: در شام عرفه آقای به همراه تمامی اعضای خانواده در سانحه جان باختند.. ✍فاطمه داداشی . @farajnezhad110
هم‌اکنون مراسم ختم مرحوم استاد فرج‌نژاد و خانواده‌اش در بیت آیت الله علم الهدی @farajnezhad110
هم‌اکنون مراسم ختم مرحوم استاد فرج‌نژاد و خانواده‌اش در بیت آیت الله علم الهدی @farajnezhad110
دیروز تمام مدت، تو بهشت معصومه، توی ماشین سایت ها رو بالا و پایین میکردم و اشک می‌ریختم خبرگزاری های مختلف... پیج های مختلف...کانالهای ایتا، گروه های صمیمی تر ایتا و... هرجارو نگاه میکردم، داغ دلم تازه میشد از تشییع برگشتیم باز ورق زدم زیرو رو کردم گشتم همه جا حرف از استاد بود...هرکی ب زبون خودش؛ استاد...دکتر فرج نژاد...حسین...محمدحسین و... زن و مرد، همه تاکید داشتن جز خوبی از استاد ندیدن...ندیدیم فضیلت هاشون رو یکی یکی قید میکردن و هنوزم دارن قید میکنن هرچند ک اگر سالهای سال بنویسن، مجموعه همش، استاد فرج نژاد نمیشه😭 فراتر از قلم بود وسیع تر از وصف در بین همه این کانالها و... هرچی گشتم، حرفی از خدیجه خانوم نبود...هرچی ورق زدم، زیرو رو کردم...همه جا هویتش فقط «همسر محترم ایشان» بود😭😭😭 استاد مررررد بود! درست! بزرررگ بود...درست! عجیب بود...درست! اما بهشت رو در کنار همسر صبوری مثل خدیجه بانو خرید بانو! گاهی فکر میکنم روح همسرت، بقدری عظیم بود که نذاشت عظمت روح تو دیده بشه شایدهم اغلب افرادی ک نوشتن، همکار و شاگرد استاد بودن شاید از عمق زندگیتون، کسی خیلی خبر نداشت استاد پدری رو در حق تک تک ماها تموم کرد مسیر فکر و زندگی خیلی از ماها رو جوری تغییر داد که تا چند نسل بعد، باقیات الصالحات داره قطعا اما من میخوام از تو بگم از تو که با نداری و نخواستن دارایی همسرت، ساختی...با عشق و صبوری ساختی با جلسه های ساعت ۱۲-۱ نیمه شب تو اتاق ورودی خونه‌ت کنار اومدی با نبودنهای پی در پی و ممتد و طولانی صبوری کردی با سفرهای جهادی و بی جیره مواجبش موافقت کردی با کودک نه ماهه درونت، که هر آن قصد زمینی شدن داشت،تنها موندی و همسرت رو با روی باز راهی سفر کردی کودکی که وقتی باباش سفر فرهنگیِ جهادی رفته بود بدنیا اومد....و تو همچنان لبخند زدی سختی و زحمت تربیت بچه ها رو تنهایی به دوش کشیدی و غر نزدی کنار همه سختیای زندگی با یه مرد جهادی، به زندگیت معنا دادی و به علایقت رسیدی روح هنری و لطیفت رو میریختی توی رنگ و قلم و با همه این سختیا، بالبخند روی سفالهای سفید، روح و نقش می پاشیدی تصاویر زیادی دارم ازت تو ذهنم از برق چشمات، برای اولین لباس پرنسسی قشنگی که برای مطهره یکساله، از بازار رضا خریده بودی از اشتیاقی ک ماه رمضون،برای رفتن پیش امام رضا داشتی، هر روز صبح تا اذان مغرب از ذوقی که توی چهرت بود وقتی میگفتی امسال دیگه مربی پیش دبستانی نیستم، معلم کلاس اول ادبستان آقای پناهیانم😭😭😭😭 از روزی که خبر بارداری محمدرضا رو دادی بهم... از لحظه هایی ک در مورد استاد حرف میزدی بالبخند میگفتی:« الان که من سرکار میرم و وقتم کم تر شده، آقای فرج نژاد خیلی بیشتر کمکم میکنه تو خونه از راه که میاد، قبل از اینکه لباسشو عوض کنه، میاد گاز پاک میکنه، خیلیم تمیز کار میکنه☺️ اگر ظرفی باشه و من نشسته باشم، میشوره، بعد میره لباساشو عوض میکنه» 😭😭😭😭 نمیدونم شاگردای استاد این چیزا رو میدونن یانه، فقط استاد رو تو روحیه جهادی و قلمش خلاصه میکنن! کسی خبر از سالاد کاهو درست کردن استاد برای مهموناش داره؟ یا فکر میکنن دکتر فرج نژاد فقط یک بعد داشت! مرد علم و عمل بود و بس! کاش میشد به تصویر کشیدتون...واضح...کامل...گویا😭 لحنت...هیجانت...ذوقت...آراااامشت!!! یادم نمیره😭😭😭 استاد خیلی بزرگ بود...خیلی مرد بود، ولی کنارش یه حامی داشت مثل تو! خدیجه بانوی صبور و مهربون ، با ی روح لطیف واااای که چه چیزایی تو ذهنم مرور میشه رفتی! کنار مطهره شیرین زبون و داداشاش و همسرت آروم گرفتی یقین دارم جاتون خوبه ولی ما چه کنیم با این داغ خداحافظ ای داغ بر دل نشسته😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ز.ص @farajnezhad110