-فٰارِج⁴¹⁷!
نشاندهام به دلم درد و داغ هجران را شبیه شب شدهام میدرم گریبان را هجا هجای دلم سمت آسمان بارید بر
محراب عاشق
کاشی به کاشی عشق را لاجرعه مینوشید
صدها غزل در قلب او از شوق میرویید
محراب در عمق زمین بالاتر از بالا
از آسمان هم آسمانتر بود بیتردید
حیدر میآمد کاشی قلبش جلا مییافت
حیدر میآمد ناگهان محراب میخندید
مردم! اگر مهمانتان هر شب علی باشد
این حال محراب غزل را خوب میفهمید
محراب میداند فقط، شبها علی تا صبح
از ملک ری تا مکه را میداد، میبخشید
هل یرحم المرزوق الّا رازق او میخواند
رزق از زمین و آسمان بر شهر میبارید
باران دخیل التماسش را به چشمش بست
وقتی که اشک از گوشهی چشم علی غلطید
*
-بارانیام حال دلم اصلا به سامان نیست
بر من بتاب امشب کمی یا ایها الخورشید....
پ.ن۱: خیلی تلاش کردم ولی اونی که میخواستم نشد، خب الکن و لالم نباید از خودم توقع بیجا داشته باشم...
شعر از: زهرا رجبی ( #ضاقَصَدری )
نفسهای آخر ماهرمضون، یاد نفسهای آخر تو افتادم...
جای شلوغ آدم نمیتونه خوب نفس بکشه، مخصوصا اگه نفسهای آخرش باشه...
دورت بگردم نکنه نفسهای آخرمون دور از شلوغی حرم تو باشه، بذار ما هم لحظههای آخر سخت نفس بکشیم...
#عزیزِعراقیِمن
-فٰارِج⁴¹⁷!
غمِ غروبِ آخرین روزِ صفرِ هزار و چهارصد و چهل و پنج*
غمِ غروبِ آخرین روزِ رمضانِ هزار و چهارصد و چهل و پنج*
-فٰارِج⁴¹⁷!
اونایی که رفتن نهر خیِّن میدونن..!
اونایی که رفتن حسینیهی تخریب میدونن:)💔.
-فٰارِج⁴¹⁷!
نائب الزیارهایم...
یه زمانیم هر روز میومدیم حرمت دورت بگردم، نگیر ازمون لحظات خوبمونو...
#رحمتالله