eitaa logo
-فٰارِج⁴¹⁷!
233 دنبال‌کننده
389 عکس
93 ویدیو
1 فایل
دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت چه می‌خواهد از این مسکینِ‌سرگردان؟! نمی‌دانم! نوکرِ نوکراش... https://daigo.ir/secret/8608726642 کپی نکنید لطفاً .
مشاهده در ایتا
دانلود
ببخشید برای شخصی چی اونم ناراضی هستین - من اصلا مشکلی با کپی مطالب ندارم مطالب و اشعار برای من نیست برای اهل بیت و شهداست اما دوست دارم این مطالب مخاطب بیشتری داشته باشند نه به خاطر اینکه نویسندشون بنده هستم، به خاطر اینکه برای اهل بیته... فلذا کپی شخصی مشکلی نداره
اما کسی نگفت درب در حال سوختن روی مادر افتاد، و مادر سوخت، شدت جراحت در اثر این سوختگی را کسی می‌داند ؟!
صحنه‌ی اول: بوی بهشت می‌داد؛ بهشتی با هوای بارانی! خاک را می‌گویم که ساعت‌ها میزبان باران چشم‌های مرد بود! یاد بچه‌ها افتاد، اشکی از گوشه‌ی چشمش غلطید و به رود غم‌هایش پیوست. بلند شد تا به خانه برگردد، خواست تا خاک‌های نشسته بر ردایش را بتکان اما دلش نیامد... دستی بر بهشت بارانی زمین کشید و فاتحه‌ای خواند، فاتحه آه شد و تمامی ذرات عرش و فرش را سوزاند.
-فٰارِج⁴¹⁷!
صحنه‌ی اول: بوی بهشت می‌داد؛ بهشتی با هوای بارانی! خاک را می‌گویم که ساعت‌ها میزبان باران چشم‌های مر
صحنه‌ی دوم: مرد بین کوچه‌های شهر دنبال خانه‌اش می‌گشت. در میان راه صدای قربان‌صدقه‌ی مادری و قهقهه‌های نوزادی از پنجره‌ی کاهگلی خانه‌ای آمد و پشت دیوارهای گوش مرد ایستاد و اذن دخول خواست. مرد لبخند محوی زد و اذن ورود داد، اما دیری نپاید که این لبخند شد کلید جعبه‌ی خاطرات مرد!
-فٰارِج⁴¹⁷!
صحنه‌ی دوم: مرد بین کوچه‌های شهر دنبال خانه‌اش می‌گشت. در میان راه صدای قربان‌صدقه‌ی مادری و قهقهه‌ه
صحنه‌ی سوم: هوا گرم شده بود، بالاخره خرمای نخل‌ها رسیده بود و آماده برداشت شده بود. مرد عبا بر دوش انداخت و عزم نخلستانش را کرد. ناگهان چشمش به همسر و فرزندانش افتاد. حسن در کنار مادرش نشسته بود و مادر دستش را دور بازوهای پسرش حلقه کرده بود؛ حسین را هم روی پاهایش نشانده بود و مثل همیشه از رشادت‌های همسر و پدر بچه‌ها، در بدر و احد و خیبر می‌گفت و بچه‌ها با تمام وجود دل سپرده بودند به صدای مادر که وقتی از پدر می‌گفت، میشد عشق را از آیه به آیه‌ی کلامش تفسیر کرد. پدر با لبخند زل زده بود به تنها منبع آرامشش، ناگهان مادر متوجه نگاه‌های پدر شد. نگاه هایشان در هم گره خورد و مانند همیشه آن لحظه شد لحظه‌ی شادی و شعف فرشتگان! انگار در عرش ولوله افتاده بود و هرکدام از ملائک به دنبال توفیق ثبت این لحظه می‌گشتند، و غبطه به حال آن ملکی می‌خوردند که مامور ثبت این تلاقی شده بود! اما وقتی صوت مادر ارتعاش پیدا کرد، عرش این بار سکوت کرد تا ذوق صدای او را در وجود خویش طنین‌انداز کند! و این بار بانو زبان گشوده بود به شوخی و با همان طبع لطیفش حسین را روی پاهایش تکان داد و فرمود: انت شبیه بابی، لست شبیه بعلی ( تو شبیه به پدر من هستی، شبیه به پدرت علی نیست ) و آن لحظه صدای قهقهه‌های حسن و حسین زرق تمامی ممکنات عالم را تامین می‌کرد و تبسم مرد شده بود نور علی نور! و چه خاطرات خوبی...
-فٰارِج⁴¹⁷!
صحنه‌ی سوم: هوا گرم شده بود، بالاخره خرمای نخل‌ها رسیده بود و آماده برداشت شده بود. مرد عبا بر دوش ا
صحنه‌ی چهارم: مرد غرق در همین خاطرات خوب بود که با دیدن درب سوخته‌ی خانه‌اش، ناگهان دست به دیوار گرفت که مبادا به زمین بخورد! وارد خانه که شد، صدای زهرایش را شنید که مثل همیشه به استقبالش آمدت بود و می‌فرمود: السلام علیک یا ابالحسن، یا امیرالمومنین! و اکنون چه کسی به استقبالش می‌آمد؟! دیگر یارای ایستادن نداشت، پاهایش را روی زمین می‌کشید تا بلکه زودتر به اتاق برسد. وقتی وارد اتاق شد، هنوز بستر زهرایش بر زمین بود. به سمت بستر رفت، ملافه‌ی خونی را کنار زد، ناگهان دست بر صورتش نهاد و صدای هق‌هقش عرش را به لرزه در آورد... مگر علی یاد چه چیزی افتاده بود که این‌چنین اشک می‌ریخت؟!
-فٰارِج⁴¹⁷!
صحنه‌ی چهارم: مرد غرق در همین خاطرات خوب بود که با دیدن درب سوخته‌ی خانه‌اش، ناگهان دست به دیوار گرف
صحنه‌ی پنجم: از مسجد تا خانه را دویده بود، بارها بر زمین افتاده بود و دوباره برخواسته بود! حسنین خبر آوردن بودند حال مادر خوب نیست. به خانه که رسید، عبایش را از دوش خود برداشت و عمامه را از سر افکند، کشان کشان به سمت بستر همسرش رفت. سر او را در آغوش گرفت. با صدای لرزان فرمود: یا زهرا... جوابی نشنید، دوباره فرمود: یا بنت محمد المصطفی... باز جوابی نشنید ادامه داد: یا بنت من حمل الزکاة فی طرفه ردائه و بذلها علی الفقراء و باز هم سکوت... اشکی از گوشه‌ی چشمش غلطید و برگونه‌ی زهرایش افتاد، با انگشت سبابه اشک‌را از گونه‌ی همسرش پاک‌کردن و فرمود: یا فاطمه کلمینی... فانا ابن عمک، علی ابن ابی‌طالب... ناگهان زهرایش، چشم گشود. و بکت و بکا:) در میان این هق‌هق‌ها، زهرا فرمود: مرگی را مشاهده میکنم که نمیتوان از آن گریخت، علی جان، مراقب حسنینم باش، آنان یتیم و دل شکسته‌اند... شاید زهرا دست بی‌جانش را بلند کرده باشد و اشک‌های همسرش را پاک کرده باشد و آنگاه فرموده باشد: علی جان، مرا شبانه به خاک بسپار و سلام مرا تا قیام قیامت به فرزندانم برسان!
هدایت شده از -فٰارِج⁴¹⁷!
دل-نوا-_-فاطمیه-5.mp3
5.06M
فعلا قفلی باشه تا ببینیم مهدی رسولی دیگه چه شاهکاری برای مادر میخونه...
دل موجود عجیبیه! برای این موجود عجیب دعا کنیم این شب‌ها...
تموم شد؟! تازه از امشب بیچارگی ما بچه شیعه‌ها شروع میشه...
یه خط روضه فقط! مسمار درب خانه در اثر آتش، داغ شده بود!
منم همینطور حاج‌آقا مومنی، منم همینطور!
وقتي همه جا شُهره به عنوان تو باشيم بايد كه فقط ريزه خور خوان تو باشيم دامن مكش از دست گداهاي گرفتار بگذار كمي دست به دامان تو باشيم خيرالعمل اين است كه ارباب تو باشي ما هم يكي از مُزد بگيران تو باشيم فرداي قيامت خبر از دربه دري نيست امروز اگر بي سر و سامان تو باشيم در سِير ِ مقامات پيِ گوهر اشكيم ما چلّه نشستيم كه گريان تو باشيم اسلام بنا بر لك لبيك حسين است ما نيز بنا شد كه مسلمان تو باشيم گويي كه ابالفضل دعا گوي لب ماست هرجا كه به ياد لبِ عطشان تو باشيم ما ياد گرفتيم كه در روضه ي گودال آشفته تر از زلف پريشان تو باشيم مصطفی‌متولی
من از اسارت جغرافیای رنج می‌آیم
هدایت شده از ◝ریحان 𔘓◟
بعد از چندین مرتبه قرار گذاشتن و لغو شدنش بالاخره موفق شدم زهراخانومو ببینم😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-فٰارِج⁴¹⁷!
موقعیت: فضا خوف برانگیزه و تو تنهایی😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای وای الله اکبر چقدر شبا حوزه ترسناکه😂
هی هرچقدر جلوتر میرم ترسناک ترم میشه
الان باید بهم بگید: تو اگه ایمانت به خدا قوی بود نمی‌ترسیدی
حاج سعید حدادیان، حاج مهدی سلحشور، دیگه کسی که تو طلائیه و شلمچه و فکه جا مونده از دنیا چی می‌خواد ؟🥲
-فٰارِج⁴¹⁷!
حیدر کربلا، ابوالفضل!
چشم ابوالفضلتو دور دیدن...
بیچاره‌ایم، چاره‌ی ما زودتر بیا...
فقط اینو باید بدونیم که تا میتونیم باید نزدیک خدا بشیم باید سیممون رو وصل کنیم به خدا، چطوری؟ همونطور که شهدا وصل شدن! از طریق ولی فقیه، از طرف حضرت آقا! این مرد گفت بمون، بمونیم، این مرد گفت بمیر، بمیریم! چون فقط این مرده که می‌تونه ما رو سالم به ظهور اماممون برسونه!