تو فقط حسینِ محرم و صفرِ من نیستی!
تو حسینِ همهی سالی...
تو حسینِ - هر وقت دلم میگیره بغلم میکنی و میگی نوکرِ من غصه نخور، من همیشه هستم- ِ منی، دورت بگردم...
- شیشهی نگاهت -
خورشید چشم تو را برنمیتابد!
بیهوده تلاش میکند چشم در چشمِ تو بدوزد؛ سهم او از چشمان تو آینههایی است که نقش تو را در قلبِ خود حک کردهاند؛ همانهایی که تمامقد ایستادند تا تمامنمای تو باشند لیکن قامتشان شکست و تو همچنان بر اوج آسمانهایی...
حالا آیینههای گنجینهدارِ هزارتکه هر کدام به قدِّ قدرِ خویش پارهای از چشمان تو را حکایت میکنند و معرقها ساخته میشوند و فلزها نقش میبندند کاشیها چیده میشوند بهزادها میآیند و شمسالعمارهها برای ساخته شدن از حکایت مژگانت الهام میگیرند.
روزگاری آینهها نقش چشمان تو را در قاب قلب خویش حک میکردند و ردیف غزل فاضل را دلتنگی میآوردند و حافظِ لسانالغیب را در حروف الحاقی قافیهاش گم میکردند و عراقی عزیز را مابین پیچ و خم زلفهای معشوقش به دار میآویختند. اما حالا همان آینهها کتاب حکایت دیدگان تو را در قلب زمین چال میکنند که مبادا زیر سم مغولان شیشه نگاهت ترک بردارد.
روزی آینهها در اوج موزیکان موّاج مژگانت غرق بودند و اکنون چیزی نیستند جز تکه شیشههای آغشته به آغوش جیوههای افسرده و سهم آنها از گروه کُری که نماینده مژگانت بود میشود، پلکی که بر پلک میزنی و گیتاریست گروه کُرَت بر گونههایت میافتد و بند دل عشاق پاره میشود.
روزی که آینهها مدعی انعکاس چشمتاب تو بودند من فخر میکردم که روزی صاحبِ آن اعجاز عزیز بودم. اما خدا میداند وقتی چشمانت خندید کجای قلبم مجروح شد که همچنان خون دل بر گلویم میپرد و کسی دوای دل نمیداند.
آن هنگام که بر پیشانی آینهها ردایی بلند میکشیدند که مباد تیزی نگاهت خنجری بر حنجرشان باشد، من فخر میکردم که روزی با خشم حاکم بر چشمانت حُلقومم را درید و امروزی چیزی جز یک صدای درد کشیده از من به گوش کسی نمیرسد!
روزی که آفتاب آیینهدارِ چشمانت بود مرا ذیعیونِه (صاحبِ چشمانش) میخواندند، اما حالا آفتاب شکست و خورشید در دمادمِ طلوعِ شب مُرد و معرقها سوختند و فلزها ذوب شدند و کاشیها ریختند و بهزادها رفتند و از قضا مغولها کمی دیرتر آمدند و ردیف غزل فاضل را در شمسالعمارۀ قاجار تکه تکه کردند و تکه آینههای غبار گرفته هر کدام گوشهای از دنیا در دستانِ لیلیِ مجنونی یا شیرینِ فرهادی یا منیژهی بیژنی، برای همیشه خفتهاند تا بلکه روزی برگردی و از خواب زمستانی بیدارشان کنی!
#معشوقُنا
نوشتۀ #ضاقَصَدری
مرا محکم بغل کن؛
زنده خواهم شد،
به آسانی.
که گرمای تنت در گردش خونم اثر دارد:)!
گُز یاشیمی یارالارُوا مرهم ایلرم
عالم بیلَه کی هریارانین بیر دواسی وار .
#یارالارُوا_قوربان
-فٰارِج⁴¹⁷!
گُز یاشیمی یارالارُوا مرهم ایلرم عالم بیلَه کی هریارانین بیر دواسی وار . #یارالارُوا_قوربان
اشک چشممو مرهم زخمات میکنم تا عالم بفهمه هر زخمی یه دوایی داره:)
-فٰارِج⁴¹⁷!
-اگر بخواهیم پوچیها و اضطرابمان کم شود، باید بدانیم دلمان خدا میخواهد؛ باید دنبال خدا باشیم!
اگه ارتباط با خدا نباشه
کورانِ تیزچشمیم
کَرانِ تیزگوشیم
لباسدارانِ لختیم!
حقیقتش اینه که ما توقع داشتیم دیگه امروز برگردی!
آخه ما فقط صبح جمعه یادمون میوفته که قراره یکی بیاد...
ببخشید دیگه، آدمای دقیقه نودی هستیم؛ انشاءالله که:
بزند شنبه بیایی و دل جمعه بسوزد.
#عزیزِسفرکرده
سلام و درود چاکرتان به محضر همایونییتان..
عرضم را کوتاه میکنم؛
دوستتان دارم.
وَ مِن اللهِ توفیق العشق:).
والسلام علیکم و رحمةالله.
#معشوقُنا