eitaa logo
کانال فارفان سیتی🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌴🌴
3.4هزار دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
15.8هزار ویدیو
66 فایل
🍀🌻کانالی شاد، متفاوت از کانال ها همراه با طرح معما اهداء جوایز#تبلیغات وخبرهای شرق اصفهان.ورزنه🌻🍀 📎 ارتباط با ادمین ها @jlili9027 @IDMG13551355 eitaa.com/farfancity
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ 22 پند ارزشمند 🔹آنچه را گذشته است، فراموش کن؛ 🔸و بدانچه نیامده است، رنج و اندوه مبر. 🔹پیش از پاسخ دادن، بیندیش. 🔸هیچ‌کس را تمسخر مکن. 🔹به ضرر کردن کسی خوشنود مشو. 🔸دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی. 🔹نیک باش تا زندگانی به نیکی گذرانی. 🔸هرگز ترشرو و بدخو مباش. 🔹تا جایی که می‌توانی، از مال خود به دیگران ببخش. 🔸کسی را فریب مده تا دردمند نشوی. 🔹از هرکس و هرچیز مطمئن مباش. 🔸فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی. 🔹بی‌گناه باش تا بیم نداشته باشی. 🔸سپاس‌دار باش تا لایق نیکی باشی. 🔹با مردم یگانه باش تا سرآمد و مشهور شوی. 🔸راستگو باش تا پایدار باشی. 🔹فروتن باش تا دوست بسیار داشته باشی. 🔸مطابق وجدان خود رفتار کن که کامروا شوی. 🔹جوانمرد باش تا آسمانی باشی. 🔸روان خود را به خشم و کینه آلوده مساز. 🔰 با همین کارهای ساده می‌توان به خوبی زندگی کرد. ‌‌‌‌ ✾📚 @farfancity📚✾
🔅 ✍ بدی‌ها را به باد بسپار و خوبی‌ها را روی سنگ حک کن 🔹دو رفیق در دل کویری راه می‌رفتند. در میانه سفر بر سر موضوعی جدالی میانشان در گرفت و یکی از آن دو سیلی محکمی بر صورت دیگری زد. 🔸رفیقی که سیلی خورده بود، بی‌هیچ حرفی بر روی ریگ‌های روان نوشت: «امروز بهترین دوستم سیلی محکمی به من زد.» 🔹آن دو به راهشان ادامه دادند تا به واحه‌ای در دل کویر رسیدند و تصمیم گرفتند تا در آن آبادی شست‌وشو کنند تا سرحال شوند. 🔸رفیقی که سیلی خورده بود، در میان باتلاقی گرفتار شد و در حال غرق‌شدن بود که دیگری به کمکش آمد و او را نجات داد. 🔹رفیق سیلی‌خورده بر روی تخته‌سنگی نوشت: «امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد.» 🔸رفیقش با تعجب پرسید: چرا وقتی تو را زدم و آزردم بر روی ریگ‌های روان نوشتی و حال که نجاتت دادم بر روی تخته‌سنگ؟ 🔹او پاسخ داد: وقتی کسی ما را می‌آزارد باید آن را بر روی ریگ‌های روان بنویسیم تا بادهای فراموشی بتوانند آن را با خود ببرند و از یادمان دور سازند، اما وقتی کسی کار نیکی برایمان انجام می‌دهد باید آن را بر روی تخته‌سنگی حک کنیم تا از یادمان نرود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ ✅قایق‌های خالی ✍وقتی جوان بودم، قایق‌سواری را خیلی دوست داشتم. یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق‌سواری می‌کردم و ساعت‌های زیادی را آنجا به تنهایی می‌گذراندم. در یک شب زیبا و آرام، بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم، درون قایق نشستم و چشم‌هایم را بستم. در همین زمان، قایق دیگری به قایق من برخورد کرد. عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایقم، آرامش مرا به‌هم زده بود دعوا کنم؛ ولی دیدم قایق خالی است! کسی در آن قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیتم را به او نشان دهم. حالا چطور می‌توانستم خشمم را تخلیه کنم؟ هیچ کاری نمی‌شد کرد! دوباره نشستم و چشم‌هایم را بستم. در سکوت شب کمی فکر کردم. قایق خالی برای من درسی شد. از آن‌موقع اگر کسی باعث عصبانیت من شود، پیش خود می‌گویم: «این قایق هم خالی است!» ‌‌‌‌
💠 دنیا مانند گردویی است بی مغز! 📌ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا می‌ڪنند... به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد. یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، ♨️گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند... ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. 🔻پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟! گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا می‌ڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت... ❗️دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه می‌رویم...
🔴آدم همیشه بهار نیست ✍کسی نمی‌تواند به طبیعت بگوید: چرا زمستان شدی؟ چرا پاییز نماندی؟ 🔹کسی نمی‌تواند به برف بگوید: چرا آب شدی؟ یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟ 🔸کسی نمی‌تواند به زمین اعتراض کند: چرا این‌قدر سرد می‌شوی؟ 🔹کسی نمی‌تواند به پاییز بگوید: چرا دلگیری؟ چرا برگ‌ها را حرام می‌کنی؟ چرا زرد می‌شوی؟ چرا اخم می‌کنی؟ چرا اشک می‌ریزی؟ 🔸کسی به تابستان نمی‌گوید: چرا این‌قدر گرمی؟ بارانت کو؟ 🔹از همه مهم‌تر بهار که همه‌چیز تمام است و هیچ‌کس به بهار نمی‌گوید: تا الان کجا بودی؟ چرا همیشه نمی‌مانی؟ 🔸هیچ‌کس از تابستان توقع برف ندارد و هیچ‌کس از زمستان توقع گرمای تابستان و کولر آبی ندارد. 🔹همان‌قدر که طبیعت حق دارد همیشه بهار نباشد، آدم هم حق دارد. 🔸آدم هم حق دارد یک‌وقت‌هایی زمستان باشد. حق دارد یک‌وقت‌هایی سرد باشد. یک‌وقت‌هایی دل‌گیر و گریان باشد. و یک‌وقت‌هایی به‌طرز خفه‌کننده‌ای گرم باشد. 🔹گذر فصل‌ها طبیعت آدم است. آدم همیشه بهار نیست! ‌‌‌‌ ✾📚 @farfancity📚✾
زغال هاي خاموش را کنار زغال هاي روشن ميگذارند تا روشن شود چون همنشيني اثر دارد ما هم مثل همان زغال هاي خاموشيم اگر کنار افرادي بنشينيم که روشنند و گرما و حرارتي دارند... ما هم به طبع آن ها نور و حرارت و گرما پيدا ميکنيم. ⛔پس در انتخاب همنشین و دوست خود باید بسیار دقت کنیم⛔
📚حکایت ضرب‌المثل «همین آش است و همین کاسه» چیست؟ ✍در زمان "نادرشاه" یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم میکرد و مالیات های فراوان از آن ها می گرفت. مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند. نادر پیغامی برای استاندار فرستاد ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد. وقتی خبر به نادر رسید، چون دوست نداشت کسی از فرمانش سرپیچی کند، همه ی استانداران را به مرکز خواند. دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند. بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند و نادر به آنها گفت: "هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه"!
🟣 🔺خیلی ها فکر می کنند، ترین بخش بدنشان بینی شان است! 🔺بعضی ها هم با دهانشان مشکل دارند، فکر می کنند دهانشان خیلی زشت است! 🔺و دیگران زیادی هم شکم بزرگشان، مشکلشان است و زشت شان کرده؛ همه اینها شاید زشت و زیبا باشد، اما من می گویم: 🔶زشت ترین بخش بدن آدم ها، شان است؛ ✅ذهن آدم ها، مثل یک حفره عمیق، پر می شود از خیلی چیزهای زشت؛ 1⃣ از شک، 2⃣ از بدبینی، 3⃣ از برداشتهای بد، 4⃣ از نگاه پر غرور به دیگران، 5⃣ از توقع زیاد، 6⃣ از خودبینی زیاد؛ ♣️ذهن آدم ها گاهی تبدیل می شود به زشت بدن؛ آنقدر بدن را زشت می کند که صدتا جراحی زیبایی هم کاری از پیش نمی برد ✅کاش می شد، جای بینی، جای شکم و پا، آدم را جراحی می کرد... ارسالی از مخاطب
✨﷽✨ ✅ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به‌جای یاران، فرصت شمار یارا ✍توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت می‌کرد، فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد. بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت: همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستند به باقالی‌پلو و ماهیچه؛ بعد از ۱۸ سال دارم بابا می‌شم. چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه سه یا چهار ساله‌ای رو گرفته بود که به او بابا می‌گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزش رو پرسیدم. مرد با شرمندگی زیاد گفت: اون روز در میز بغل‌دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند. پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت ای کاش می‌شد امروز باقالی‌پلو با ماهیچه می‌خوردیم. شوهرش با شرمندگی ازش عذرخواهی کرد و خواست به‌خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند. من هم با اون تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش رو فراهم کنه.
انفاق در راه خدا، مالت را بیشتر می‌کند یکی از دوستانم نقل می‌کرد: در مسیر روستایی هنگام غروب ماشینم خراب شد. ایراد از باتری ماشین بود. پیکان فرسوده‌ای داشتم که عمر خودش را کرده بود. کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد که کمکم کند. پیرمردی از میان باغ‌ها رسید و گفت: بنشین تا ماشین را هُل بدهم. اصرار می‌کرد که بنشینم و به تنهایی می‌تواند ماشین را هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت. ماشین را هُل داد و روشن شد. او را به خانه‌اش بردم. بین راه توضیح داد چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوه‌ها را پرورش می‌دهد. سپس حرف خیلی زیبایی زد و گفت: من هر بار باران می‌آید یک کنتوری برای خدا حساب می‌کنم و مبلغش را جدا پرداخت می‌کنم. هر بار که باران می‌آید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار می‌گذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمی‌کنم. یک‌پنجم محصولات را روی درختان باقی می‌گذارم و فقیرانی خودشان می‌دانند و سال‌هاست، برای جمع‌کردن سهم خود به باغ می‌آیند. به لطف خدا وقتی تگرگ می‌آید، باغ مرا نمی‌زند. روزی ملخ‌ها به باغ‌های روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچک‌ترین آسیبی نزدند، طوری‌ که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخ‌ها روستا را رها کنند. و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ؛ و آن‌چه که انفاق کنید او به شما عوض می‌دهد و او بهترین روزی‌دهندگان است. (سبأ:۳۹)
✨﷽✨ ✍ در هر شرایطی همین‌قدر اخلاق‌مدار باشید یکی از دوستام و خانمش می‌خواستن از هم جدا بشن. یه روز تو یه مهمونی بودیم، ازش پرسیدم: خانمت چه مشکلی داره که می‌خوای طلاقش بدی؟ گفت: یه مرد هیچ‌وقت عیب زنشو به کسی نمی‌گه. وقتی از هم جدا شدن، پرسیدم: چرا طلاقش دادی؟ گفت: آدم پشت سر دختر مردم حرف نمی‌زنه. بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانمش با یکی دیگه ازدواج کرد. یه روز ازش پرسیدم: خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟ گفت: یه مرد هیچ‌وقت پشت سر زنِ مردم حرف نمی‌زنه. 🔰یادمان نرود نامردترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد.
🔅 ✍️ بخشیدن دل بزرگ می‌خواد 🔸دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث‌کشی. گفتن ۲۰۰ تومن، من هم چونه زدم شد ۱۵۰ تومن. 🔹بعد از پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا ۵۰تومنی دادم بهشون. 🔸یکی از کارگرا ۵۰ تومن برداشت و ۱۰۰ تومن داد به اون یکی. 🔹گفتم: مگه شریک نیستید؟ 🔸گفت: چرا، ولی اون عیال‌واره، احتیاجش از من بیشتره. 🔹من هم برای این طبع بلندش دوباره ۵۰ تومن بهش دادم. 🔸تشکر کرد و دوباره ۲۵ تومن داد به اون یکی و رفتن. 🔹داشتم فکر می‌کردم هیچ‌وقت نتونستم این‌قدر بزرگوار و بخشنده باشم. اونجا بود که یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم، افتادم: 💢بخشیدن دل بزرگ می‌خواد نه توان مالی.