💠امام خامنهای:
اگر در جایی احساس کردید که #مسئولیت شما موجب این است که کارها راکد بشود،
حتماً مسئولیت را واگذار کنید.
آقایی است که اشتغالات خیلی زیادی دارد.
این، به کارها نمیرسد و همینطور در آنجا مانده است.
این شغل را به یک نفر دیگر واگذار کنند که بیاید، سریع این کار را انجام بدهد.
یعنی این طور نباشد که برای ما، شغل مسألهی اول باشد.
#مسأله_اول #کار است
۱۳۶۹/۴/۴
@farhang 🌸 فرهنگ
🌷شیخ اسماعیل دولابی (ره):
☘ هروقت تو زندگیت مشکلی پیش آمد، و راه بندان شد بدان خدا کرده است،
❤️ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هرکس گرفتار است، در واقع گرفتار یار است
☘ هرچه غیر خداست را از دل بیرون کن.در الا تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه الله را بگو تا همه ی دلت را تصرف کند.
❤️ زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد،نماز بعد ، ذکر بعد وعبادت بعد حفظ کن، کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و.... نکن و آن را سالم به بعدی برسان، اگر این کار را بکنی، دائمی می شود، دائم در زیارت و نماز و ذکر خواهی بود.
🌸 http://eitaa.ir/joinchat/8716288C40b733d190
🔴سوالي از خودمان!
شلوار لــی را برایمان فرستادند..
اول زیاد هم بــد نبود!!!
بعد شد آفـــت غیرت و حیا!!!
#پسرانه اش از بالا کوتاه شــد!!! و... #دخترانه اش از پایین!!!
چادر شــد...
#مانتو های بلند...
مانتو ها ذره ذره آب رفت!!!
حالا دیگر باید آن را #بلـــــوز نامید!!!
چادر #چادری ها هم کم کم تبدیل به شنـــل شده!!!
یا آنقـــدر #نازک که...
بودنش #طعنه ایست به نبودنش!!!
حالا که دیگر شلـــوار جایش را به ساپـــورت داده!!!
روسری ها هم که از عقب و جلو آب رفته!!! مانده ام فردا فرزندان این نســـــل هنوز هم...
"مـــــــــــادر" را...
اسوه پاکی...
و...
"پـــــــــــــدر" را...
#مظهر #مردانگی میدانند!!!
🌹 http://eitaa.ir/joinchat/8716288C40b733d190
هدایت شده از استيکر - sticker
دیدید که هسته ای بهانه بود!
روزی می آید که ترامپ مُرده و جسدش خوراک مار و مور شده اما، نظام جمهوری اسلامی مقتدر است.
@sticker 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سوختيم از داغ غفلت...
سوختيم ای خامها!
دانهها را چيدهاند اما به سوی دامها...
🔴هر که پای برگهها را، مست، امضا میکند
پای خون را باز خواهد کرد در حمامها...
@farhang 💠 فرهنگ
🌅 توبه نصوح...(داستان واقعی)
نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در استقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
📗 #انوار_المجالس
✍ محمدحسین شهرابی اردستانی
🌸 http://eitaa.ir/joinchat/8716288C40b733d190
📚 برکت دعای مادر
محمد بن علی ترمذی، از عالمان ربانی و دانشمندان عارف مسلک بود. در عرفان و طریقت، به علم بسیار اهمیت می داد؛ چنان که او را حکیم الاولیاء می خواندند.
در جوانی با دو تن از دوستانش، عزم کردند که به طلب علم روند. چاره ای جز این ندیدند که از شهر خود، هجرت کنند و به جایی روند که بازار علم و درس، در آن جا گرم تر است.
محمد، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد. مادرش غمگین شد و گفت: ای جان مادر! من ضعیفم و بی کس و تو حامی من هستی؛ اگر بروی، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به که می سپاری؟ آیا روا می داری که مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوی؟ از این سخن مادر، دردی به دل او فرود آمد. ترک سفر کرد و آن دو رفیق، به طلب علم از شهر بیرون رفتند.
مدتی گذشت و محمد همچنان حسرت می خورد و آه می کشید. روزی در گورستان شهر نشسته بود و زار می گریست و می گفت: من این جا بی کار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتی باز آیند، آنان عالم اند و من هنوز جاهل. ناگاه پیری نورانی بیامد و گفت: ای پسر! چرا گریانی؟ محمد، حال خود را باز گفت.
پیر گفت: خواهی که تو را هر روز درسی گویم تا به زودی از ایشان در گذری و عالم تر از دوستانت شوی؟ گفت: آری، می خواهم. پس هر روز، درسی می گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن معلوم شد که آن پیر نورانی، خضر (ع) بوده و این نعمت و توفیق، به برکت رضا و دعای مادر یافته است.
📗 #تذكرة_الاولياء
✍ عطار نیشابوری
🌸 http://eitaa.ir/joinchat/8716288C40b733d190
💠 ذکر وسعت رزق
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم:
🌱 مردی از انصار را بعد از مدتی دیدند به او فرمود علت غیبتت چیست؟
گفت #فقر و درد ای پیامبر خدا
🌱حضرت فرمود: آیا نمیخواهی کلامی به تو بگویم که با گفتن آن فقر و درد از تو رخت بر بندد؟
گفت بلی یا رسول الله
🌱حضرت فرمود هنگامی که صبح را شب کردی بگو:
🍃لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ باِللهِ ( اَلعَلیِّ العَظیمِ )
تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ اَلّذی لا یَمُوتُ
وَ الحَمدُ للهِ اَلّذی لَم یَتَّخِذ وَلَداً
وَ لَم یَکُن لَهُ شریکٌ فِی المُلکِ
وَ لَم یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِن الذُّلِّ
وَکَبِّرهُ تَکبیراً
🍂آن مرد گفت قسم به خدا من این ذکر را بیش از سه روز تکرار نکردم مگر آن که فقر و درد از من زائل گشت .
📚 نقل از کتاب اصول کافی
🌸 http://eitaa.ir/joinchat/8716288C40b733d190
📌آیتالله مکارم شیرازی: بانک ها به وام گیرندگان مهلت دهند
🔹بعضی بانک ها قرض الحسنه ۲٨ درصدی می دهند، یعنی چه؟!
🔹نام ربا خواری را به دروغ، قرض الحسنه می گذارند
🔹بانک های ما چندین درصد سود از صنایع می گیرند. این آدم چه رقم می تواند رقابت کند؟ این نوع سودها مشکلات اقتصادی را حل نمی کند.
🌸 http://eitaa.ir/joinchat/8716288C40b733d190