هدایت شده از گلبرگ سرخ
🏴#مناسبتی
📝#برشی_از_کتاب
سالها بود مانده بود در آن جزیره، بیبال و پر، سرگردان و زمینگیر.
فطرس داشت تاوان کوتاهیای که کرده بود را پس میداد. هفتصد
سالی بود که تنها مشغول عبادت بود.
يك روز جبرییل را دید. پرسید: کجا میروی؟
جبرییل گفت: خدا به محمد پسری داده، میروم تبريك بگویم.
فطرس گفت: من را هم ببر، شاید محمد دعایم کند، پر و بالم سوخته!
جبرئیل فطرس را برد پیش پیامبر.
بعد از تبريک، فطرس به پیامبر گفت چه بر سرش آمده.
پیامبر گفت: پر و بال و بدنت را بمال به این نوزاد و
برگرد سرجایی که از اول در آن مامور بودی.
فطرس خودش را مالید به حسین و پَر پرواز پیدا کرد.
موقع رفتن به پیامبر گفت:
من به خاطر حقی که این بچه بر گردنم پیدا کرد، هر
کس، هر جا، به حسین سلام بدهد، سلامش را ابلاغ میکنم.
🌱اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین.
📕کتاب قصه کربلا
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از گلبرگ سرخ
🏴#مناسبتی
📝#برشی_از_کتاب
حُر به بهانه آب دادن به اسب سوار شد و کم کم از لشکر عُمَر دور شد.
یک نفر از سپاه گفت: چه کار میخواهی بکنی حر؟
میخواهی به حسین حمله کنی؟
جوابش را نداد. بدنش میلرزید.حالش عادی نبود. همان سپاهی گفت: هیچ وقت ندیده بودم از جنگ بترسی و بلرزی.
به خدا اگر از من میپرسیدند شجاع ترین آدم کوفه کیست، تو را میگفتم، این چه وضعیست که تو داری؟
حر گفت: خودم را بین بهشت و جهنم میبینم و به خدا حتی اگر پاره پاره بشوم و بسوزانندم هیچ چیز را به بهشت نمیفروشم.
بعد به اسبش هی زد و به تاخت رفت سمت سپاه کوچک حسین.
🌱الهی العفو به حق الحسین علیهالسلام
📕کتاب قصه کربلا
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از گلبرگ سرخ
🏴#مناسبتی
📝#برشی_از_کتاب
قاسم خواست برود و بجنگد. مثل برادرش، عموها و پسر عموهایش. امام که از سه سالگی سرپرستی قاسم را به عهده داشت مخالفت کرد.
قاسم گریه کرد، به دست و پای امام افتاد اما امام دلش نیامد به یادگار برادرش اجازه جنگیدن بدهد.
میگفت: قاسم بالغ نیست و برای جنگیدنِ نابالغ اجازه پدر لازم است.
قاسم سراغ مادرش رفت و گفت: همه پدر داشتند، رفتند و شهید شدند
من اما ...
مادرش نامه ای داد دست قاسم که تویش امام حسن(ع) نوشته بود به برادر، که قاسم را بپذیرد برای جانبازی و شهادت.
قاسم خوشحال شد. امام کوتاه آمد.
🌱قاسم ابن الحسن علیهالسلام
📕کتاب قصه کربلا
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از گلبرگ سرخ
🏴#مناسبتی
📝#برشی_از_کتاب
شمر کاری را که خیلیها نتوانستند انجام بدهند، با قساوت انجام داد. از گودال قتلگاه که بیرون آمد، لباس عربی اش را کنار زد، سر مبارک
حسین(ع) در دستش بود.
یک نفر گفت: تو که حسین(ع) را کشتی، پس چرا بدنت میلرزد؟
شمر گفت: وقتی روی سینهاش نشسته بودم، صدای زنی را شنیدم که میگفت:
پسرم حسین! میوه
دلم حسين!
السلام علی المظلوم 🖤السلام علی العطشان
📕کتاب قصه کربلا
در این روز عزیز ما را هم از دعای خیر خود بی نصیب نگذارید.🙏
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh
هدایت شده از گلبرگ سرخ
🏴#مناسبتی
📝#برشی_از_کتاب
اسرا را که از قتلگاه رد میکردند اما سجاد(ع) دید پدرش، جگرگوشه پیامبر (ص) و فاطمه(س) با آن وضع روی خاک افتاده، حالش عوض شد. نزديك بود روح از بدنش برود.
زینب(س) حواسش جمع امامش بود. زود خودش را رساند و گفت: ای یادگار پدربزرگ و پدر و برادرهایم چرا ناراحتی.
خودت را از بین میبری. به خدا این مصیبتها را پدربزرگ و پدرت به ما خبر داده
بودند و ما انتظار مثل امروزی را میکشیدیم....
به خدا کسانی می آیند این بدنهای پاره پاره را جمع میکنند و به خاک میسپارند.
در این سرزمین برای پدرت نشانهای میسازند که با گذشت قرنها محو نمیشود و پایدار میماند.. از هر سو میآیند، برایش عزاداری میکند و مردهاشان مثل مادر جوان مرده گریه میکنند و ضجه میزنند.
شاید زینب(س) از عاشقی امروز ما میگفت......
🖤شهادت امام زینالعابدین علیه السلام، وارث نهضت عاشورا تسلیت باد.
📕کتاب قصه کربلا
📌اگر می خواید رفیق شهید اراکی خودتون رو انتخاب کنید
و یا با ۲۸۰۰ شهید شهر اراک آشنا بشید کانال گلبرگ سرخ را دنبال کنید.
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• https://eitaa.com/golbarg_sorkh