#خاطره
✍️ رفته بود کرمان درسش را ادامه بدهد، اما جوانی نبود که بخواهد عاطل و باطل بگردد. کنار درس و مشق، گشت دنبال کاری تا لقمه حلال در بیاورد.هتل کسری نیرو می خواست. هنوز یکی دو هفته نگذشته ، به چشم همه آمد. رئیس هتل نه به اندازه یک گارسون که بیشتر از چشمهایش به او اعتماد داشت.
بعد انقلاب خیلی ها اهل احتیاط شدند، اما قاسم از قبلش هم رعایت میکرد. از همکارانش در هتل کسی یاد ندارد که حتی یک بار غذایی را مزه کرده باشد.
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
📷 👆هتل کسری- سال۱۳۵۴- در جمع مدیر و کارکنان هتل- قاسم سلیمانی کارگر هتل، نفر اول از سمت چپ. هتل کسری چهارراه ارگ کرمان
🌿 خداوند اگر بخواهد به انسان های صادق ،پاک ،مومن و درستکار که لایق عزت و سربلندی می باشند اینگونه عزت و سربلندی می دهد از کجا تا کجا ؟‼️
💠 #خاطره
⚪️ یک روز با سردار شهید شوشتری به قرارگاه چند یگان در طول خط آفندی که درگیری شدیدی داشتند رفتیم تا سری به آنها بزنیم. ساعتی از ظهر گذشته بود که به سنگر قرارگاه لشگر 41 ثارالله (ع) رسیدیم. سنگر کوچکی بود که در آن شهید حاج قاسم سلیمانی (فرمانمده لشگ41) و چند نفر دیگر از فرماندهان در آن نشسته بودند و جایی برای کسی دیگر نبود. جلوی درب سنگر که رسیدیم سردار سلیمانی خواستند بیرون بیایند اما سردار شوشتری در مدخل ورودی سنگر روی خاک ها نشستند و نگذاشتند کسی بیرون بیاید و گفتند شما پای بیسیم کارتان را انجام بدهید.
درگیری کم شده بود اما آتش دشمن همچنان زیاد بود. در این حین یک تویوتا رسید و ناهار برای بچه های لشکر آورد، به سنگر شهید سلیمانی هم تعدادی غذا که همراه آن نان هم بود داد. با اصرار حاج قاسم، ناهار مهمانشان شدیم.
سردار شوشتری که همچنان روی خاک های جلوی ورودی سنگر ب نشسته بود گفت: آقای جلالی با هم شریکی بخوریم؟ گفتم چشم حاجی!
یک بسته را باز کردیم باور نکردم، دیدم ماهی سرخ کرده وسط نان هست، جایتان خالی، عجب ماهی خوشمزه ای ، آن هم تو خط مقدم.
غذا که تمام شد، پیش خودم گفتم کاش رو در بایستی نداشتم، یکی دیگه میخوردم! در اینجا گویا حاج قاسم از من خبردار شد، اصرار تو اصرار که یکی دیگه باز کنیم و بخوریم و به این ترتیب غذای دومی را هم به اتفاق شوشتری خوردیم.
البته سردار شوشتری یک اخلاق عجیبی داشت، قبل از هر وعده غذا که میآوردند تا سوال نمیکرد که آیا به بچه های تو خط همین غذا را دادید و آیا به همه رسیده غذا نمی خورد.
البته باید یادآور شوم که در تمام این مدت که در آنجا بودیم لحظه ای از آتش توپخانه دشمن کم نمی شد و مدام گلوله ها در اطراف فرود میآمدند.
(راوی: مجتبی جلالی- نیروی مخابرات سپاه (قرارگاه نجف غرب) و بیسیمچی فرماندهی عملیات)
هدایت شده از دفاع مقدس
#خاطره ادمین کانال 👇
⏳ #دهه_60
💠 مأموریت ژاپن
✍️ به روایت عضو مخابرات سپاه که برای آموزش سیستم های انتقال تلفن راه دور FX در دوران جنگ تحمیلی (قبل از عملیات والفجر 8 و 9 به خارج از کشور اعزام شده بود :
⚪️ ابتدای پاییز سال 64 بود که به منظور آموزش رادیوماکس، راهی ژاپن شدیم. اولین گروههایی از سپاه بودیم که در خارج از کشور آموزش میدیدیم. دو اکیپ پنج نفره که به فاصله یک هفته ایران را ترک کردیم. چهار نفر از هر گروه، رسمی بودند و نفر پنجم مترجم و سرباز مخابرات سپاه بود. رسمیها هم از نیروهای ماکس سپاه بوده و دو سالی را با رادیوماکس کار میکردند. اکیپ ما، سیستمهای آنالوگ و اکیپ دیگر سیستمهای دیجیتال را آموزش میدید. من به اتفاق برادران زرگر، قرقچیان، شهید سرناز و فریدونی(سرباز و مترجم) دورۀ آنالوگ را میگذراندیم و برادران: کیانی نژاد، بهرامی، پیک و ...، دوره دیجیتال.
شرکت NEC (Nipon Electric Cimpany) که سازنده دستگاههای رادیو ماکس بود، به ازاءِ فروش تجهیزات مخابراتی، دورههای نصب و راه اندازی و نیز تعمیر و نگهداری آنها را هم برقرار میکرد. شرکت با هزینه خود به نیروهایی که مشتریان خود معرفی میکردند در کشور ژاپن آموزش میداد. بعداً که به آنجا رفتیم دیدیم که از کشورهای دیگر نیز در قسمت Training Center شرکت مشغول گذراندن دوره هستند. روزی یکی از افراد آنجا می گفت اگر با عراقیها برخورد کنید، چه عکس العملی از خود نشان میدهید؟ (در زمان صدام، عراق کشور متخاصم بود و عراقیها نیز دشمن ایران بودند). ظاهراً آنها هم در دورههای قبلی که در آنجا برگزار شده بود، شرکت کرده بودند. (معلوم نشد چه دستگاههایی را آموزش میدیدند).
♨️ تصویری #ویژه از امام خمینی(ره) در حرم امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه السلام
📸 #نجف اشرف — دهه ۵۰
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
⚪️ #خاطره | بلافاصله بعد از نماز به زیارت حرم امیرالمؤمنین میرفتند
در #نجف جو عمومی به گونهای بود که #زیارت مشرف شدن به حرم ، نوعی درویش مسلکی و عقب ماندگی تلقی میشد ولی امام به این گونه حرفها هیچ توجهی نداشتند و به محض اینکه #نماز مغرب و عشای ایشان تمام می شد بلافاصله به حرم مشرف می شدند. نحوه زیارت ایشان در حرم هم دیدنی بود امام در قسمت بالاسر به گونهای میایستادند که صورت مبارکشان مقابل دیوار قرار میگرفت و در این حالت کسی ایشان را نمیشناخت مگر از طریق قرائن.
📚 به نقل از: آیت اللّه سید عزالدین #زنجانی- پابه پای آفتاب - جلد ۳ ، صفحه ۱۹۹
⚪️ گروه واتساپ #پایداری
https://chat.whatsapp.com/FtTlWgqrJRRAmwkRlYwWvl
💠 #پایداری ۲
https://chat.whatsapp.com/B59Qj87klLi3tPYK8DdrHP
تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
🔹 گروه واتساپ #پایداری ۳
https://chat.whatsapp.com/EhDHYcgFY7N0XdEzShWDha
تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari
#خاطره
✍️توی مسجد روستا مراسم ختم گرفتند
مردم میامدند برای عرض تسلیت .
یکهو حاجی از مسجد زد بیرون !
فهمیدیم اتفاقی افتاده.
پشت سرش راه افتادم .
کمی ان طرف تر از ورودی مسجد ،
گیت بازرسی گذاشته بودند و مردم را میگشتند !
خیلی بدش آمد.
اخم پیشانیش را چین انداخت .
رفت و با ناراحتی گفت:
« ما سی سال کسب آبرو کردیم ،
جمع کنید این ها رو !
مردم باید راحت رفت و آمد کنند،
ما داریم برای آسایش همین مردم کار میکنیم،
نه اینکه اون ها رو بذاریم تو تنگنا»
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
-------------------------------------------
💠 گروه واتساپ #پایداری
https://chat.whatsapp.com/FtTlWgqrJRRAmwkRlYwWvl
پایداری
🌷 2 شهریور 1357 - سالروزشهادت چریک ۱۰۰۰ چهره، ♦️حجةالاسلام سيدعلی اندرزگو 💠امام خمینی ره: 🇮🇷ما نیم
🔹 #خاطره :
این خاطره را شهید حجت الاسلام سیدعلی اندرزگو برای آزاده و شهید حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی نقل کردهاند:
یک بار مجبور شدیم به صورت قاچاقی از طریق مشهد به افغانستان برویم. بین راه رودخانه وسیع و عمیقی وجود داشت که ما خبر نداشتیم. آب موج میزد بر سر ما و من دیدم با زن و بچه نمیتوانم عبور کنم. راه برگشت هم نبود، چون همه جا در ایران دنبال من بودند. همان جا #متوسلبهوجودآقاامامزمانعجلالله فرجه شدیم. نمیدانم چه طور توسل پیدا کردیم. گفتیم: «آقا! این زن و بچه توی این بیابان غربت امشب در نمانند، آقا! اگر من مقصرم اینها تقصیری ندارند.».
در همان وقت اسب سواری رسید و از ما سئوال کرد این جا چه میکنید؟ گفتم میخواهیم از آب عبور کنیم. بچه را بلند کرد و در سینهی خودش گرفت. من پشت سر او، خانم هم پشت سر من سوار شد. ایشان با اسب زدند به آب؛ در حالی که اسب شنا میکرد راه نمیرفت. آن طرف آب ما را گذاشتند زمین و تشریف بردند.
من سجدهی شکری به جا آوردم و در همان حال گفتم: بهتر است از او بیشتر تشکر کنم. از سجده برخاستم دیدم اسب سوار نیست و رفته است. در همین حال به خودم گفتم: لباسهایمان را دربیاوریم تا خشک شود. نگاه کردیم دیدیم به لباسهایمان یک قطره آب هم نپاشیده است! به کفش و لباس و چادر همسرم نگاه کردم دیدم خشک است. دو مرتبه بر سجدهی شکر افتادم و حالت خاصی به من دست داد
-------------------------------------------
💠 گروه واتساپ #پایداری
https://chat.whatsapp.com/FtTlWgqrJRRAmwkRlYwWvl
4.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره
✍️میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
✅ ایتا https://eitaa.com/farhange_paydari
✅ روبیکا https://rubika.ir/farhange_paydari
✅ تلگرام https://t.me/farhange_paydari
https://chat.whatsapp.com/FtTlWgqrJRRAmwkRlYwWvl
⚪️ گروه واتساپ #پایداری
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥۲۰اسفند۱۳۶۳-سالروز عملیات بدر
#خاطره
با شکستن خط،پاکسازی سنگرها شروع شد.به هر سنگر، نارنجکی پرتاب می شد. اجازه اسیر کردن دشمن را نداشتیم. نتیجه عدم پاکسازی سنگرها را دیده بودیم
در یک صحنه که رضا کعبه زاده فرمانده یکی از دسته ها با التماس دشمن کوتاه آمده بود، در فرصتی مناسب، همان اسیر رضا را به شهادت رساند!
تلفات ما در رسیدن به خشکی زیاد نبود. دست حاج اسماعیل فرمانده گردان از مچ قطع شده بود. پهلوی داود، فرمانده گروهان شکافت و بشهادت رسید. علی رهنمایی که خود را روی سیم خاردار انداخته بود تا دیگر نیروها عبور کنند، همانجا شهید شد
مهمات را زود به خط رساندیم. نيروها خسته بودند. تیربارهای دشمن مدام منطقه را زیر آتش می گرفت.
مهمات در سرتاسر خط تقسیم شد. چهارراه خندق در منطقه ما و لشکر5 نصر واقع شده بود که باید در این قسمت الحاق می کردیم. ولی تا صبح خبری از آنها نشد.
شکاف ایجاد شده در این محور می توانست برای کل عملیات تهدیدی جدی محسوب شود.
لشکر پنج درگیری شدیدی برای رسیدن به چهارراه داشتند که در این درگیری، عبدالحسین برونسی به شهادت رسیده بود ولی تا آن ساعت موفق به اتمام ماموریت خود نشده بودند
دفاع مقدس
✅ایتا https://eitaa.com/farhange_paydari
✅روبیکا https://rubika.ir/farhange_paydari
✅تلگرام https://t.me/farhange_paydari
https://chat.whatsapp.com/FtTlWgqrJRRAmwkRlYwWvl
🔹 واتساپ پایداری
۱۹ رمضان ۵۷سالروزشهادت چریک۱۰۰۰چهره،
♦️حجةالاسلام سيدعلی اندرزگو/
💠امام خمینی ره:
🇮🇷ما نیمی از انقلاب را ازین شهید داریم،
🕋اگر۱۰تن مثل اوداشتیم، دنیا تحت سلطه اسلام بود
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🔹 #خاطره :
این خاطره را شهید حجت الاسلام سیدعلی اندرزگو برای آزاده و شهید حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی نقل کردهاند:
یک بار مجبور شدیم به صورت قاچاقی از طریق مشهد به افغانستان برویم. بین راه رودخانه وسیع و عمیقی وجود داشت که ما خبر نداشتیم. آب موج میزد بر سر ما و من دیدم با زن و بچه نمیتوانم عبور کنم. راه برگشت هم نبود، چون همه جا در ایران دنبال من بودند. همان جا #متوسلبهوجودآقاامامزمانعجلالله فرجه شدیم. نمیدانم چه طور توسل پیدا کردیم. گفتیم: «آقا! این زن و بچه توی این بیابان غربت امشب در نمانند، آقا! اگر من مقصرم اینها تقصیری ندارند.».
در همان وقت اسب سواری رسید و از ما سئوال کرد این جا چه میکنید؟ گفتم میخواهیم از آب عبور کنیم. بچه را بلند کرد و در سینهی خودش گرفت. من پشت سر او، خانم هم پشت سر من سوار شد. ایشان با اسب زدند به آب؛ در حالی که اسب شنا میکرد راه نمیرفت. آن طرف آب ما را گذاشتند زمین و تشریف بردند.
من سجدهی شکری به جا آوردم و در همان حال گفتم: بهتر است از او بیشتر تشکر کنم. از سجده برخاستم دیدم اسب سوار نیست و رفته است. در همین حال به خودم گفتم: لباسهایمان را دربیاوریم تا خشک شود. نگاه کردیم دیدیم به لباسهایمان یک قطره آب هم نپاشیده است! به کفش و لباس و چادر همسرم نگاه کردم دیدم خشک است. دو مرتبه بر سجدهی شکر افتادم و حالت خاصی به من دست داد
⚪️ گروه واتساپ #پایداری
https://chat.whatsapp.com/B59Qj87klLi3tPYK8DdrHP
تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari
هدایت شده از پایداری
♨️ تصویری #ویژه از امام خمینی(ره) در حرم امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه السلام
📸 #نجف اشرف — دهه ۵۰
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
⚪️ #خاطره | بلافاصله بعد از نماز به زیارت حرم امیرالمؤمنین میرفتند
در #نجف جو عمومی به گونهای بود که #زیارت مشرف شدن به حرم ، نوعی درویش مسلکی و عقب ماندگی تلقی میشد ولی امام به این گونه حرفها هیچ توجهی نداشتند و به محض اینکه #نماز مغرب و عشای ایشان تمام می شد بلافاصله به حرم مشرف می شدند. نحوه زیارت ایشان در حرم هم دیدنی بود امام در قسمت بالاسر به گونهای میایستادند که صورت مبارکشان مقابل دیوار قرار میگرفت و در این حالت کسی ایشان را نمیشناخت مگر از طریق قرائن.
📚 به نقل از: آیت اللّه سید عزالدین #زنجانی- پابه پای آفتاب - جلد ۳ ، صفحه ۱۹۹
⚪️ گروه واتساپ #پایداری
https://chat.whatsapp.com/FtTlWgqrJRRAmwkRlYwWvl
💠 #پایداری ۲
https://chat.whatsapp.com/B59Qj87klLi3tPYK8DdrHP
تلگرام
https://t.me/farhange_paydari
ایتا
https://eitaa.com/farhange_paydari