#داستانک
‹‹ ابن سیرین و احوال پرسی ››
ابن سیرین كسی را گفت: چگونه اي؟ گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟
ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و واى بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم!
گفتند: وادار نبودی كه قرض و خرج وی را بدهی. گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره اي برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی...
اينچنين است رسم انسانيت و مردانگى...🌱
🔻کانال مدیریت فرهنگی اجتماعی و ورزشی شهرداری ملارد در روبیکا
🆔https://rubika.ir/farhangey2
🔻کانال مدیریت فرهنگی اجتماعی و ورزشی شهرداری ملارد در ایتا
🆔https://eitaa.com/farhangey2
💢 ترازو
🔰 زنی در روستا زندگی میکرد و از دوغ کره میگرفت و آن را به شکل دایرههای بزرگ یک کیلویی در میآورد و هر هفته شوهرش کرهها را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید.
🔹روزی مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد و با خود گفت: نکنه این مرد سر منو کلاه میزاره. کره را روی ترازو گذاشت و با تعجب دید وزن هر کره۹۰۰ گرم است. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد گفت: دیگه از تو کره نمیخرم، تو گفتی یک کیلویی هستن ولی ۹۰۰ گرمِ.
🔸مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم، یک کیلو شکر از شما خریدم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادم.
🔹مرد بقال با خودش گفت: دنیا انعکاس رفتار خودمونه.
📎 #داستانک
📎 #حکایت
📎 #پند_قند
🔻کانال مدیریت فرهنگی اجتماعی و ورزشی شهرداری ملارد در روبیکا
🆔https://rubika.ir/farhangey2
🔻کانال مدیریت فرهنگی اجتماعی و ورزشی شهرداری ملارد در ایتا
🆔https://eitaa.com/farhangey2
🌓
#داستانک
اسکندر مقدونی در ۳۳ سالگی درگذشت...
روزی که او اين جهان را ترک میکرد،
میخواست يک روز ديگر هم زنده بماند، فقط يک روز ديگر تا بتواند مادرش را ببيند آن ۲۴ ساعت فاصلهای بود که بايد طی میکرد تا به پايتختش برسد.
اسکندر از راه هند به يونان برمیگشت و به مادرش قول داده بود وقتی که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچه به او هديه خواهد کرد.
بنابراين اسکندر از پزشکانش خواست تا ۲۴ ساعت مهلت برای او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند.
پزشکان پاسخ دادند که کاری از دستشان بر نمیآيد و گفتند که او بيش از چند دقيقه قادر به ادامه زندگی نخواهد بود!
اسکندر گفت: "من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را، يعنی نيمی از دنيا را در ازای فقط ۲۴ ساعت بدهم."
آنها گفتند: "اگر همه دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نميتوانيم کاری برای نجاتتان صورت بدهيم امری غير ممکن است."
آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامی کوششهايش را عميقا درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتی ۲۴ ساعت را بخرد.
سی و سه سال از عمرش را به هدر داده بود برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريدن ۲۴ ساعت هم نبود.
از قناعت هیچکس بیجان نشد
از حریصی هیچکس سلطان نشد
دنیا طلبیدیم به مقصد نرسیدیم
آیا چه شود آخرت نا طلب ما
🔻کانال مدیریت فرهنگی اجتماعی و ورزشی شهرداری ملارد در روبیکا
🆔https://rubika.ir/farhangey2
🔻کانال مدیریت فرهنگی اجتماعی و ورزشی شهرداری ملارد در ایتا
🆔https://eitaa.com/farhangey2