#داستان_شب
روز جمعهای خطبه میخواند.
از بالای منبر مشاهده کرد
که یکی از یارانش به نام "رمیله"
از درد به خود میپیچد!
بعد از نماز به او فرمود:
چرا افسرده حالی؟!
میدیدم که از شدت درد به خود میپیچی.
میدانم که امروز با خود گفته ای
بهتر از انجام غسل و نماز پشت سر من
چیزی وجود ندارد!
به نماز که آمدی احساس آرامش کردی،
اما بعد از اینکه به منبر رفتم،
بیماری ات برگشت و تب و لرز کردی!
رمیله گفت:
یا امیرالمومنین به خدا سوگند؛
آنچه گفتی عین واقعیت بود!
حضرت فرمود: رمیله
_ هر مرد و زن مومنی که بیمار شود،
ما هم به خاطر او بیمار میشویم؛
_ و هر اندوهی به او برسد
ما هم اندوهگین میشویم؛
_ و هر دعایی بکند برایش آمین میگوییم،
_ و هر گاه ساکت باشد برایش دعا میکنیم!
رمیله گفت: یا امیرالمومنین
آنچه گفتی برای افرادی است
که در این شهر با شما زندگی میکنند؛
کسانی که در شهرهای دیگر هستند
چگونه مشمول دعای شما هستند؟!
فرمود:
• هیچ مرد و زن مومنی
در شرق و غرب عالم
از نظر ما پنهان نیست؛
• او با ماست و ما با اوییم...
♦️ ارشادالقلوب،ج۲،ص۲۸۲
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
#تبلیغ_غدیر_واجب_است
#من_غدیری_ام
╭━⊰🌼☘️🌼⊱━╮
🆔 @farhanghian_online
╰━⊰🌼☘️🌼⊱━╯
#داستان_شب
مسلم بن عقیل علیه السلام
جناب مسلم بن عقیل بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنیهاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت.
چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد. اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.
#داستان_شب
🔹عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت:
استغفر الله
🔹مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم.
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست!
🔹روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟
🔸گفتند: مال شما نسوخته…
🔸گفتم: الحمدلله…
🔸معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!
🍃آن الحمدلله از سر خودخواهی بود نه خداخواهی
🍃چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم؟
#داستان_شب
دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب !
قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه ميگفت ؛ اقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين!
يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست اخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد!
با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم.
چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود، سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا. بعدم براش چايي اوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي مگس؟!
خشكم زد
-عه مگه شما فهمیديد كار من بود؟! چرا هيچي بهم نگفتيد؟!
باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت:
-حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟! دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد! وقتي يه معلم ببينه دانش آموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه!
كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي اورد نكنه از درس زده شيم اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ، اين روح بزرگ رو نه !
واقعا معلمي شغل انبياست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو آموزش انبيا ميشه پيدا كرد !
✍ از خاطرات
دکتر سید محمد میر هاشمی
جراح و متخصص چشم
╭━⊰🌼☘️🌼⊱━╮ @farhanghian_online
╰━⊰🌼☘️🌼⊱━╯
#داستان_شب
❇️ شکستن نگين انگشتر وزیر دربار و دعای امام هادی(ع)
مرحوم شيخ طوسى و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه عليهم به نقل از كافور خادم حكايت نمايند:
منزل و محلّ مسكونى حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام در نزديكى بازارچه اى بود كه صنعت گران مختلفى در آن كار مى كردند، يكى از آن ها شخصى به نام يونس نقّاش بود كه كارش انگشترسازى و نقش و نگار آن بود، او از دوستان حضرت بود و بعضى اوقات خدمت حضرت مى آمد.
روزى باعجله و شتاب نزد امام عليه السلام وارد شد و پس از سلام اظهار داشت: ياابن رسول اللّه ! من تمام اموال و نيز خانواده ام را به شما مى سپارم .
حضرت به او فرمود: چه خبر شده است ؟
يونس گفت : من بايد از اين ديار فرار كنم .
حضرت در حالتى كه تبسّمى بر لب داشت ، فرمود: براى چه ؟
مگر چه پيش آمدى رُخ داده است ؟!
گفت: وزير خليفه - موسى بن بغا - نگين انگشترى را تحويل من داد تا برايش حكّاكى و نقّاشى كنم و آن نگين از قيمت بسيار بالائى برخوردار بود، كه در هنگام كار شكست و دو نيم شد و فردا موعد تحويل آن است ؛ و مى دانم كه موسى يا حُكم هزار شلاّق و يا حكم قتل مرا صادر مى كند.
امام هادى عليه السلام فرمود: آرام باش و به منزل خود بازگرد، تا فردا فرج و گشايشى خواهد بود.
يونس طبق فرمان حضرت به منزل خويش بازگشت و تا فرداى آن روز بسيار ناراحت و غمگين بود كه چه خواهد شد؟
او تمام بدنش مى لرزيد و هراسناك بود از اين كه چنانچه نگين از او بخواهند چه بگويد؟
در همين احوال ، ناگهان مأمورى آمد و نگين را درخواست كرد و اظهار داشت: بيا نزد موسى برويم كه كار مهمّى دارد.
يونس نقّاش با ترس و وحشت عجيبى برخاست و همراه مأمور نزد موسى بن بغا رفت .
از نزد موسى بن بغا برگشت، خندان و خوشحال بود و به محضر مبارك امام هادى عليه السلام وارد شد و اظهار داشت: ياابن رسول اللّه ! هنگامى كه نزد موسى رفتم، گفت: نگينى را كه گرفته اى ، خواسته بودم كه براى يكى از همسرانم انگشترى مناسب بسازى؛ ولى اكنون آن ها نزاعشان شده است .
اگر بتوانى آن نگين را دو نيم كنى ، كه براى هر يك از همسرانم نگينى درست شود، تو را از نعمت و هداياى فراوانى برخوردار مى سازيم .
امام هادى صلوات اللّه عليه تا اين خبر را شنيد، دست مباركش را به سمت آسمان بلند نمود و به درگاه بارى تعالى اظهار داشت : خداوندا! تو را شكر و سپاس مى گويم ، كه ما - اهل بيت رسالت - را از شكرگزاران حقيقى خود قرار داده اى .
و سپس به يونس فرمود: تو به موسى چه گفتى ؟
يونس اظهار داشت : جواب دادم كه بايد مهلت بدهى و صبر كنى تا چاره اى بينديشم .
امام هادى عليه السلام به او فرمود: خوب گفتى و روش خوبى را مطرح كردى.
منبع: أمالی شيخ طوسى : ج 1، ص 294، إثبات الهداة : ج 3، ص 367، ح 24، مدينة المعاجر: ج 7، ص 439، ح 2439، بحار: ج 50، ص 125، ح ۳
#داستان_شب
از قول فرزند علامه امينی نقل شده است :
بعضي ها خيال مي کنند کتاب الغدير به راحتي تأليف شد است.
مرحوم علامه اميني سختي ها متحمل شد که توصيف آن از عهده زبان خارج است.
مقابل خانه ما کتابخانه مرحوم کاشف الغطاء قرار داشت ايشان يک مدرسه اي هم داشتند که در جنب اين کتابخانه بود و داراي ده، دروازه حجره بود. کتابهاي اين کتابخانه از پدرشان شيخ علي کاشف الغطا به ايشان رسيده بود و هيچگونه امکانات رفاهي نداشت.
مرحوم اميني از اين کتابخانه به لحاظ نزديکي، خيلي استفاده مي کردند. ايشان از صبح مي رفتند براي مطالعه و آن چنان غرق در مطالعه مي شدند که حتي گذشت زمان را هم فراموش مي کردند.
يک بار مدير کتابخانه هنگام عصر از کتابخانه بيرون مي آيد و در کتابخانه را قفل مي زند. غافل از اينکه علامه اميني داخل کتابخانه است.
آن روز سپري مي شود. روز بعد او وقتي به کتابخانه مي آيد مي بيند علامه در حال مطالعه هست.
به ايشان مي گويد: شما کِي آمده ايد؟
علامه پاسخ مي دهد: از ديروز که من را در اين کتابخانه زنداني کردي تا الآن در اينجا به سر مي برم!
#داستان_شب
✅ کجای قرآن از علی(علیه السلام) گفته است!!!
♦️روزی معاویه «لعنةاللهعلیه» واردمکه شد، گروهی برمعاویه واردشدند وگفتند: آیامی دانی که ابن عباس تفسیرقرآن می کند؟
♦️معاویه گفت: خب ابن عباس پسر عموی پیغمبر بوده، او ازهاشمیان است! اگر او نکندکه تفسیرکند؟!
♦️گفتند: آیات رابه نفع علی بن ابیطالب تفسیرمیکند وما ازاین قضیه شاکی هستیم!
♦️معاویه گفت: خودم رسماوارد مجلس می شوم وجمع شان را برهم می زنم.
♦️معاویه واردمجلس تفسیر ابن عباس می شود،ابن عباس باچنان کیفیتی تفسیرآیات میکردکه معاویه هیچ جای اعتراضی برخود ندید!
بعد ازمجلس معاویه رو به ابن عباس کرد وگفت:
♦️ابن عباس تو تفسیر آیات می کنی یا فضائل علی بن ابیطالب را بازگو می کنی؟!
🌺 ابن عباس گفت :
معاویه به من بگو کجای قرآن است که فضائل علی بن ابیطالب نیست؟ از خودت هم سوال می کنم جواب می دهی؟
"انَّما اَنتَ مُنذِرُ و َلِکُلِ قَومِ هاد" این آیه برای کیست معاویه؟
معاویه گفت :
رسول خدا فرمود ؛ منذر این امت منم و هادی وجود علی بن ابیطالب است!
ولی ابن عباس حتما باید این آیه را بخوانی؟!
🌺 ابن عباس گفت : "اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا" بگو این آیه برای کیست معاویه؟
معاویه گفت : این هم قصه ی طهارت و عصمت علی بن ابیطالب و اهل بیتش است، درست! ولی حتما باید این را بخوانی؟
🌺 ابن عباس گفت : "اِنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُه وَالَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوهَ وَ یُوتونَ الزَّکوةَ وَ هُم راکِعون" معاویه این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : زمانی که علی بن ابیطالب انگشتر در راه خدا داد این آیه بر حق علی نازل شد، قبول دارم!
ولی حتما این را باید بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "عَمَّ یَتَساءَلون عَنِ النَّبَاِ العَظیم" معاویه بگو این آیه در حق کیست؟
معاویه گفت : رسول خدا فرمود ؛ خبر عظیم علی بن ابیطالب است که هم مردم ازش می پرسند و هم من از علی خواهم پرسید،
ولی ابن عباس حتما باید این را بخوانی؟
ابن عباس گفت : "وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَمیعا وَ لا تَفَرَّقوا" بگو ببینم این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : پیغمبر فرمود ؛ حبل الله علی بن ابیطالب است دست به دامن علی بزنید و جای دیگر نروید که گمراه میشوید.
ولی باید همین را تفسیر کنی؟
🌺ابن عباس گفت : "کَفی بِاللهِ شَهیدا بَینی وَ بَینَکُم" این آیه برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : این قصه، قصه ی عِلم علی بن ابیطالب است که خدا همه ی عِلم جاری رو در سیره ی او تعریف میکند،
ولی لازم است حتما این را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا و َأَبْنَاءَکُمْ و َنِسَاءَنَا و َنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ" بگو به من که این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : این هم ماجرای مباهله با اهل نجران است که خدا در این آیه علی بن ابیطالب را نفس پیغمبر میخواند،
ولی برای مردم حتما باید همین را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "ساَلَ سائِلٌ بِعَذابِ واقِع" این آیه برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : روز غدیر شخصی نزد رسول خدا آمد و گفت این سخنان از خودت بود یا از خدا؟ پیغمبر فرمود امر رسالت بود ، شخص رو به پیغمبر کرد و گفت ؛ به خدا بگو بر من عذاب وارد کند که تحمل ولایت علی را ندارم و خداوند جلوی همگان دشمن علی را هلاک کرد، ابن عباس قبول دارم !
آیا باید فقط همین آیه را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "یا اَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیک" این آیه دیگر برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : این هم ماجرای ابلاغ ولایت علی بن ابیطالب است قبول دارم!
ولی این را حتما باید بازگو کنی؟
🌺ابن عباس گفت : "اَلیومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم" معاویه به من بگو این دگر برای کیست؟
معاویه گفت : این آیه هم اکمال دیانت در پرتوی ولایت علی بن ابیطالب است
ولی آیه ای دیگر بخوان نه این را !
🌺 ابن عباس از جا بلند شد و گفت:
معاویه به من بگو کجای قرآن را بخوانم که فضل علی بن ابیطالب نباشد؟! کجا را بخوانم که از علی بیان نشده باشد؟!
معاویه گفت : اصلا ابن عباس بخوان "اِذا زُلزِلَتِ الارض زلزالها
ابن عباس: این آیه هم فضل علی بن ابیطالب است!
معاویه گفت : علی در این آیه دگر چه می کند ابن عباس؟!
🌺ابن عباس گفت : نشنیدی بعد از رسول خدا یک سال نگذشته بود که زلزله ای بر مدینه آمد که همه ی مردم از شدت وحشت از خانه به در شده بودند و علی در میانشان حاضر شد و خواند این آیه را و پایش را بر زمین کوبید و فرمود:
زمین ! ابوتراب بر تو امر می کند آرام گیر!
معاویه که از غضب بر خود می پیچید گفت:ابن عباس راحت بگو تا قرآن باشد، علی هم خواهد بود...
📚بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۲۵
#داستان_شب
مرحوم قطب الدّین راوندى و دیگر بزرگان به نقل از عیسى شَلمقانى آورده اند:
روزى بر محضر مبارک امام صادق علیه السلام وارد شدم و تصمیم داشتم که درباره شخصى به نام ابوالخطّاب سؤال کنم .
همین که داخل منزل حضرت رفتم و سلام کردم ، امام علیه السلام فرمود: اى عیسى ! چرا نزد فرزندم موسى - کاظم علیه السلام - نمى روى ، تا آنچه که مى خواهى از او سؤ ال کنى ؟!
من دیگر سخنى نگفتم و براى یافتن حضرت موسى کاظم علیه السلام روانه گشتم ؛ و سرانجام او را در مکتب خانه یافتم ، که نشسته بود و مدادى در دست داشت .
چون چشم آن کودک معصوم بر من افتاد، اظهار داشت : اى عیسى ! خداوند متعال در روز اءزل از تمامى پیغمبران و خلایق ، بر نبوّت محمّد بن عبداللّه صلى الله علیه و آله ؛ و نیز خلافت و جانشینى اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام عهد و میثاق گرفته است ؛ و همگان نسبت به آن وفادار و ثابت هستند.
ولیکن عدّه اى از افراد، ایمانشان حقیقت و واقعیّت ندارد، بلکه ایمان آن ها عاریه و ظاهرى است ، که ابوالخطّاب نیز از جمله همین افراد مى باشد.
عیسى شلمقانى گوید: چون از آن کودک ، چنین سخنى عظیم را شنیدم ، خصوصاً که از نیّت و قصد درونى من آگاه بود، بسیار خوشحال شدم ؛ و آن حضرت را در آغوش گرفته و پیشانى او را بوسیدم و اظهار داشتم :
ذرّیه رسول اللّه صلوات اللّه علیهم ، بعضى از بعضى ارث مى برند و همگان یکى مى باشند.
و پس از آن ، نزد امام صادق علیه السلام بازگشتم و جریان را برایش بازگو کردم ؛ و افزودم بر این که همانا او حجّت خدا و خلیفه بر حقّ رسول اللّه صلى الله علیه و آله است .
سپس امام صادق علیه السلام فرمود: چنانچه هر مطلب و سؤالى که داشتى ، از این فرزندم - که او را مشاهده نمودى - سؤال مى کردى ، تو را پاسخ کافى و کامل مى داد.
#داستان_شب
✍ کور خود و بینای مردم
🔹روزی از روزهای بهاری باران بهشدت در حال باریدن بود. خب در این حالت هرکسی دوست دارد، زودتر خود را به جایی برساند که کمتر خیس شود.
🔸رندی از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او میدوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.
🔹رند پنجره را باز کرد و فریاد زد:
آهای همسایه! چیکار میکنی؟ خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی؟
🔸مرد همسایه وقتی این حرف رند را شنید، دست از دویدن کشید و آرامآرام بهسمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آبکشیده شده بود.
🔹چند روز گذشت. این بار رند خود در میانه باران گرفتار شد.
🔸بهسرعت در حال دویدن بهسوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
آهای! خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی!؟ چند روز قبل را یادت هست به من میگفتی چرا از رحمت خدا فرار میکنی؟ حال خودت همان کار را میکنی؟
🔹رند در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت:
چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر میدوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم.
🔸هستند کسانی که از زمین و زمان ایراد میگیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر میکنند.
#داستان_شب
یکی از کنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید،سلام کرد و دسته گلی تقدیم آن حضرت نمود. حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و در مقابل به او فرمود:تو را در راه خدا آزاد کردم.
انس که ناظر این برخورد انسانی بود از آن حضرت با شگفتی پرسید:چگونه در مقابل یک دسته گل بی ارزش او را آزاد کردی؟! چون ارزش مادی یک کنیز به صدها دینار طلا می رسید.
حضرت با تبسمی حاکی از رضایت خاطر بود فرمود:خداوند اینگونه ما را ادب کرده،چون در قرآن کریم می فرماید:وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا
اگر کسی به شما نیکی کرد او را نیکی و با رفتار شایسته تری پاسخ دهید.
📖سوره نساء آیه۸۶
و من فکر کردم،از هدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم.
📚بحار جلد۴۴ صفحه۱۹۴
#داستان_شب
〽️ ماجراى مُباهله
✿ سال دهم هجرت بود، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم قبلاً نامه اى به اُسقف نجران (روحانى بزرگ مسيحيان به نام ابوحارثه) نوشته بود، و او و مردم مسيحى نجران را به اسلام دعوت كرده بود.
◇ نجران با هفتاد دهكده تابع خود، در نقطه مرزى بين حجاز و يمن قرار داشت، و ساكنان آن مسيحى بودند. اسقف نامه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با دقت خواند، و در جلسه شورايى خود مطرح كرد، يكى از افراد برجسته شورا به نام شرحبيل كه فردى انديشمند و و كاردان بود، گفت: من در امور مذهبى، تخصص ندارم، ولى ما مكرر از پيشوايان مذهبى خود شنيده ايم كه روزى مقام نبوت از نسل اسحاق عليه السلام به نسل اسماعيل عليه السلام منتقل مى شود، محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه از نسل اسماعيل عليه السلام است، بعيد نيست همان پيامبر موعود باشد بايد به تحقيق پرداخت.
◇ شورا در نظر دارد كه جمعى فهيم و كاردان به مدينه مسافرت كنند، و از نزديك دلايل محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بشنوند و مورد بررسى قرار دهند. با اين نظريه موافقت شد، شصت نفر از ارزنده ترين و داناترين مردم نجران كه در رأس آنها سه نفر از پيشوايان مذهبيشان قرار داشتند، به صورت هيئتى به سوى مدينه حركت نمودند، آن سه نفر عبارت بودند از:
1⃣ ابو حارثه، اسقف اعظم نجران، نماينده رسمى كليساهاى روم در حجاز
2⃣ عبدالمسيح رئيس هيئت نمايندگى، كه به عقل و درايت معروف بود
3⃣ اَيهَم يكى از شخصيت هاى محترم و كهنسال مسيحى
📎 هيئت وارد مدينه شدند و به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند، و بحث و بررسى آغاز شد و ادامه يافت، سرانجام نمايندگان نجران به پيامبر گفتند: گفتگوهاى شما ما را قانع نمى كند، راه اين است كه در وقت معين و در نقطه معينى با يكديگر مباهله كنيم، و بر دروغگو نفرين بفرستيم، و از خدا بخواهيم دروغگو را هلاك كند.
🌱 در اين هنگام آيه 61 آل عمران بر پيامبر نازل شد:
❗️ فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَ أَبْنَاءكُمْ وَ نِسَاءنَا وَ نِسَاءكُمْ وَ أَنفُسَنَا و أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ❗️
〽️ هرگاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را دعوت كنيد، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما نيز از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم و لعن خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.✨
〽️ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطابق فرمان خدا، حاضر به مباهله شد. وقت و محل مباهله در نقطه اى در بيرون شهر مدينه در دامنه صحرا تعيين گرديد.(وقت مباهله، روز 24 ماه ذيحجه سال 10 هجرت، بين الطلوعين بوده است)
◇ ادامه دارد.... (سرانجام مباهله)
#داستان_شب
قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش.
ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند.
طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید.
زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت.
باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود.
قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد.
بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت.
بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید. کسی مراجعه نکرد.
گفت چرا قصاب باشی آمد.
طبیب گفت: تو چه کردی؟
شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت.
طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی.
گرچه لای زخم بودی استخوان
لیک ای جان در کنارش بود نان
#بهارستان_جامی
#داستان_شب
روزی امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم
استاد سر کلاس آمد و میدانستیم که ۱۰
سئوال از تاریخ کشور ها خواهد داد.
دکتر بنی احمد فقط ۱ سئوال داد و رفت:
مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ
معروف است ......؟
از هر که پرسیدم نمیدانست.
تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما
براستی کسی نمیدانست.
همه ۲ ساعت نوشتیم از صفات برجسته
این مادر از شمشیر زنیش از آشپزی برای
سربازان از بر پا کردن خیمه ها در جنگ از
عبادت هایش و......
استاد بعد ۲ ساعت آمد و ورقه ها را جمع
کرد و رفت .
۱۴ تیر برای جواب آزمون امتحان تاریخ
ملل رفتیم در تابلو مقابل اسامی همه
نوشته شده بود با خط درشت مردود.
برای اعتراض به ورقه به سالن دانشسرا
رفتیم استاد آمد گفت کسی اعتراض دارد؟
همه گفتیم آری
گفت خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟
پرسیدیم پاسخ صحیح چه بود استاد؟
گفت: در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده
پاسخ صحیح "نمیدانم بود".
همه ۵ صفحه نوشته بودید اما کسی
شهامت نداشت بنویسد "نمیدانم"
ملتی که همه چیز میداند ناآگاه است
بروید با کلمه زیبای نمیدانم آشنا شوید،
زیرا فردا روز گرفتار نادانی خود خواهید شد.
و ما گرفتار نادانی خود شدیم...
#داستان_شب
💠مناظره شیخ مفید با قاضی عبدالجبار (سنی)
در عصر شیخ مفید(ره)، یکی از علمای بزرگ اهل تسنّن، در بغداد مجلس درسی داشت، و به نام «قاضی عبدالجبّار» خوانده میشد، روزی قاضی عبدالجبّار در مجلس درس خود نشسته بود، شاگردانش از سنّی و شیعه حاضر بودند، در آن روز شیخ مفید(ره) نیز به آن مجلس وارد شد و دم در نشست، قاضی تا آن روز شیخ مفید را ندیده بود، ولی وصفش را شنیده بود.
پس از لحظهای، شیخ مفید به قاضی رو کرد و گفت: « آیا اجازه میدهی، در حضور این دانشمندان، سؤالی از شما کنم؟»
قاضی: بپرس.
شیخ مفید: این حدیثی که شیعیان روایت میکنند که پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه وآله) در صحرای غدیر، درباره حضرت علی (علیه السّلام) فرمودند:
« مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ: هر کس که من مولای اویم، پس علی مولای اوست.»
آیا این حدیث صحیح است و یا اینکه شیعه آن را به دروغ ساخته است؟
قاضی: این روایت،صحیح است.
شیخ مفید: منظور از کلمه « مولی» در این روایت چیست؟
قاضی: منظور، آقائی و اولویّت است.
شیخ مفید: اگر چنین است پس طبق فرموده پیامبرـ صلّی اللّه علیه وآله ـ، علیـ علیه السّلام ـ آقائی و اولویّت بر دیگران دارد، بنابراین، این همه اختلاف و دشمنیها بین شیعه و سنّی برای چیست؟
قاضی: ای برادر! این حدیث (غدیر) روایت (و مطلب نقل شده) است، ولی خلافت ابوبکر، «درایت» و امری مسلّم است، و آدم عاقل، به خاطر روایتی، درایت را ترک نمیکند!!
شیخ مفید:شما درباره این حدیث چه میگویید که پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه وآله) ، در شأن حضرت علی (علیه السّلام) فرمودند:
« یَا عَلیُّ حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلمِی»: « ای علی! جنگ تو،جنگ من است، و صلح تو، صلح من است».
قاضی: این حدیث، صحیح است.
شیخ مفید: بنابراین آنانکه جنگ جَمَل را به راه انداختند مانند طلحه و زبیر و عایشه و...و با علی ـ علیه السّلام ـ جنگیدند، طبق حدیث فوق و اعتراف شما به صحّت آن، باید (با شخص رسول خداـ صلّی اللّه علیه وآله ـ جنگیده باشند) و کافر باشند.
قاضی: ای برادر! آنها (طلحه و زبیر و ...) توبه کردند.
شیخ مفید:جنگ جمل، درایت و قطعی است، ولی در اینکه پدید آورندگان جنگ، توبه کردهاند، روایت و شنیدنی است، و به گفته تو نباید درایت را فدای روایت کرد، و مرد عاقل به خاطر روایت، درایت را ترک نمیکند.
قاضی، در پاسخ این سؤال فرومانده، پس از ساعتی درنگ ، سرش را بلند کرد و گفت : «تو کیستی؟»
شیخ مفید:من خادم شما محمّدبن محمّدبن نعمان هستم.
قاضی هماندم برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر جای خود نشانید و به او گفت:« اَنْتَ الْمُفِیدُ حقّاً»: «تو در حقیقت، مفید (فایده بخش) هستی»
علمای مجلس از رفتار قاضی رنجیده خاطر شدند و همهمه کردند، قاضی به آنها گفت: من در پاسخ این شیخ (مفید)، درمانده شدم، اگر هر یک از شما پاسخی دارد، برخیزد و بیان کند.
هیچ کس برنخواست، به این ترتیب، شیخ مفید،پیروز شد و لقب «مفید» در این مجلس، برای او بر سر زبانهای مردم افتاد.
#شیخ_مفید
هدایت شده از فرهنگیان آنلاین
#داستان_شب
مرحوم حبیبالله چایچیان(حسان) دربارهی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» میگوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.
🌸 دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟
👌 ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را میگرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.)
👌 با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود،
🌸 گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد.
🌺 هر چه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید.
🌸 وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتوانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...
🌸 شعر کامل به شرح زیر است:
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت مَثل کهرباست
شوق و سبکخیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جانسوز به آهم بده
لشکر شیطان به کمین منند
بیکسم ای شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی
جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است برای «حسان»
از تو اگر هم که نخواهم بده
هدایت شده از فرهنگیان آنلاین
#فرهنگیان_آنلاین
کانالی حاوی اخبار و اطلاعات تعلیم و تربیت
و برای آشنایی فرهنگیان فرهیخته با شیوه های نوین آموزشی و پرورشی برای اعتلای رشد وخودباوری دانش آموزان
و مطالبی متنوع و مفید
#در_محضر_نور
#قاب_شهید
#پای_درس_مولا
#داستان_شب
#اخبار_رتبه_بندی
#موفقیت_دانش_آموزان
#تولد_همکاران
#اطلاعیه_های_پرورشی
#بخشنامه_های_آموزشی
╭━⊰🌼☘️🌼⊱━╮
🆔 @farhanghian_online
#داستان_شب
شش نفر در آب فرات سرگرم بازی بودند، یكی از آنان غرق شد، نزاع را نزد امیرالمومنین علیه السلام بردند، دو نفر از آنان گواهی دادند كه آن سه نفر دیگر او را غرق كرده اند، و آن سه نفر گواهی دادند كه آن دو نفر دیگر او را غرق كرده اند، امیرالمومنین علیه السلام دیه او را به پنج قسمت مساوی تقسیم نمود، دو قسمت به عهده آن سه نفری كه دو نفر بر علیه ایشان گواهی داده اند، و سه قسمت به عهده آن دو نفری كه سه نفر بر علیه ایشان گواهی داده اند. شیخ مفید در ارشاد پس از نقل این خبر می گوید: در این قضیه هیچ قضاوتی تصور نمی شود كه از قضاوت آن حضرت به صواب نزدیكتر باشد.
#داستان_شب
♦️داستان ملاقات ميثم تمّار و حبيب بن مظاهر، و إخبار از شهادت يكدیگر
شيخ كشّى از فضيل بن زبير روايت كرده است كه: ميثم تمّار كه از خواصّ اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام بود، بر روى اسبى سوار بود. در اين حال حبيب بن مظاهر اسدى هم از طرف مقابل بدين سو مىآمد. و در محلّى كه جمعى از بنى اسد در مجلس خود نشسته بودند به هم رسيدند. و با يكدگر بهطورى نزديك با هم به گفتگو پرداختند كه گردنهاى اسبانشان به هم رسيد؛ در اين حال حبيب گفت:ِ
«گويا من دارم مىبينم پيرمردى را كه شكمش بر آمده و جلوى سرش مو ندارد، و در كنار دار الرّزق شغلش خربزهفروشى است؛ كه وى را به جرم محبّت اهل بيت پيغمبرش بر دار كوبيدهاند و بر روى چوبه دار، شكمش شكافته شده است.»
ميثم در پاسخش گفت:
«و من مىشناسم مردى سرخ چهره را كه گيسوانش از دوسو بافته شده است؛ او براى يارى پسر دختر پيغمبرش خروج مىكند و كشته مىشود، و سرش را در محلاّت و كوى و برزن كوفه براى تماشاى مردم مىگردانند.»
اين بگفتند و از يكدگر جدا شدند. اهل مجلس با هم گفتند: ما دروغگوتر از اين دو مرد كسى را نديدهايم!
هنوز اهل مجلس از جاى خود برنخاسته بودند كه رُشيد هجرىّ به سراغ آن دو آمد و از اهل مجلس پرسيد: آن دو نفر كجا هستند؟!
گفتند: از هم جدا شدند. و ما از آن دو شنيديم كه چنين و چنان مىگفتند.
رشيد گفت:
َ«خدا ميثم را رحمت كند؛ فراموش كرد بگويد: به آنكس كه سر را در كوفه مىآورد، يكصد درهم به عطاى او از بيت المال كه پيوسته به او مىدهند، زياد مىنمايند! اين بگفت و پشت كرد و بازگشت.»
آن جماعت مجلس گفتند:
هَذا وَ اللَهِ أكْذَبُهُمْ!
«سوگند به خدا اين دروغگوترين آنهاست!»
سپس گفتند كه:
«سوگند به خدا روزها و شبها سپرى نشدند مگر اينكه ديديم ما كه: ميثم را در خانه عمرو بن حريث به دار زدهاند، و سر حبيب بن مظاهر را كه در كربلا با حسين عليه السّلام شهيد شده بود به كوفه آوردند؛ و هر چه را كه آن سه نفر گفتند، ما خود با ديدگانمان ديديم!»
#فرهنگیان_آنلاین
کانالی حاوی اخبار و اطلاعات تعلیم و تربیت
و برای آشنایی فرهنگیان فرهیخته با شیوه های نوین آموزشی و پرورشی برای اعتلای رشد وخودباوری دانش آموزان
و مطالبی متنوع و مفید
#در_محضر_نور
#قاب_شهید
#پای_درس_مولا
#داستان_شب
#اخبار_رتبه_بندی
#موفقیت_دانش_آموزان
#تولد_همکاران
#اطلاعیه_های_پرورشی
#بخشنامه_های_آموزشی
╭━⊰🌼☘️🌼⊱━╮
🆔 @farhanghian_online
#داستان_شب
〽️ ماجراى مُباهله
✿ سال دهم هجرت بود، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم قبلاً نامه اى به اُسقف نجران (روحانى بزرگ مسيحيان به نام ابوحارثه) نوشته بود، و او و مردم مسيحى نجران را به اسلام دعوت كرده بود.
◇ نجران با هفتاد دهكده تابع خود، در نقطه مرزى بين حجاز و يمن قرار داشت، و ساكنان آن مسيحى بودند. اسقف نامه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با دقت خواند، و در جلسه شورايى خود مطرح كرد، يكى از افراد برجسته شورا به نام شرحبيل كه فردى انديشمند و و كاردان بود، گفت: من در امور مذهبى، تخصص ندارم، ولى ما مكرر از پيشوايان مذهبى خود شنيده ايم كه روزى مقام نبوت از نسل اسحاق عليه السلام به نسل اسماعيل عليه السلام منتقل مى شود، محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه از نسل اسماعيل عليه السلام است، بعيد نيست همان پيامبر موعود باشد بايد به تحقيق پرداخت.
◇ شورا در نظر دارد كه جمعى فهيم و كاردان به مدينه مسافرت كنند، و از نزديك دلايل محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بشنوند و مورد بررسى قرار دهند. با اين نظريه موافقت شد، شصت نفر از ارزنده ترين و داناترين مردم نجران كه در رأس آنها سه نفر از پيشوايان مذهبيشان قرار داشتند، به صورت هيئتى به سوى مدينه حركت نمودند، آن سه نفر عبارت بودند از:
1⃣ ابو حارثه، اسقف اعظم نجران، نماينده رسمى كليساهاى روم در حجاز
2⃣ عبدالمسيح رئيس هيئت نمايندگى، كه به عقل و درايت معروف بود
3⃣ اَيهَم يكى از شخصيت هاى محترم و كهنسال مسيحى
📎 هيئت وارد مدينه شدند و به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند، و بحث و بررسى آغاز شد و ادامه يافت، سرانجام نمايندگان نجران به پيامبر گفتند: گفتگوهاى شما ما را قانع نمى كند، راه اين است كه در وقت معين و در نقطه معينى با يكديگر مباهله كنيم، و بر دروغگو نفرين بفرستيم، و از خدا بخواهيم دروغگو را هلاك كند.
🌱 در اين هنگام آيه 61 آل عمران بر پيامبر نازل شد:
❗️ فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَ أَبْنَاءكُمْ وَ نِسَاءنَا وَ نِسَاءكُمْ وَ أَنفُسَنَا و أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ❗️
〽️ هرگاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را دعوت كنيد، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما نيز از نفوس خود، آنگاه مباهله كنيم و لعن خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.✨
〽️ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مطابق فرمان خدا، حاضر به مباهله شد. وقت و محل مباهله در نقطه اى در بيرون شهر مدينه در دامنه صحرا تعيين گرديد.(وقت مباهله، روز 24 ماه ذيحجه سال 10 هجرت، بين الطلوعين بوده است)
◇ ادامه دارد.... (سرانجام مباهله)
با سپاس فراوان از همکار عزیز
آقای سید امین حدادی که زحمت تهیه و ارسال #قاب_شهید را عهده دار شده اند؛ از سایر عزیزان نیز برای فعال کردن بخش هایی چون
#داستان_شب
#نیایش_صبحگاهی
#مشاوره
و...
دعوت به همکاری می شود.
#داستان_شب
دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب !
قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه ميگفت ؛ اقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين!
يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست اخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد!
با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم.
چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود، سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا. بعدم براش چايي اوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي مگس؟!
خشكم زد
-عه مگه شما فهمیديد كار من بود؟! چرا هيچي بهم نگفتيد؟!
باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت:
-حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟! دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد! وقتي يه معلم ببينه دانش آموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه!
كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي اورد نكنه از درس زده شيم اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ، اين روح بزرگ رو نه !
واقعا معلمي شغل انبياست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو آموزش انبيا ميشه پيدا كرد !
✍ از خاطرات
دکتر سید محمد میر هاشمی
جراح و متخصص چشم
╭━⊰🌼☘️🌼⊱━╮ @farhanghian_online
╰━⊰🌼☘️🌼⊱━╯
#به_تو_از_دور_سلام
#شب_زیارتِ_ارباب
#داستان_شب
روزی رسول خدا (ص) به مهمانی می رفت . در کوچه امام حسین (ع) را دید که با بچه ها مشغول بازی است . جلو رفت و می خواست او را بگیرد . امام حسین (ع) این طرف و آن طرف می رفت . رسول خدا (ص) هم می خندید تا اینکه او را گرفت . یک دست را زیر چانه و دست دیگر خود را پشت سر او گذاشت . سر او را بلند کرد و دهان مبارک خود را به دهان او نهاد و او را بوسید و فرمود :
حسین از من است و من از حسینم کسی که او را دوست بدارد ، خدا او را دوست دارد.
#حسینجان
#اللهم_ارزقناکربلا_بحق_الحسین
#داستان_شب
#به_تو_از_دور_سلام
مرحوم حجة الاسلام دکتر امینی چنین می نویسد :
پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم پدر بزرگوارم آیة اللّه علاّمه امینی نجفی یعنی سال یکهزار و سیصد و نود و چهار هجری قمری، شب جمعه ای قبل از اذان فجر ایشان را در خواب دیدم . او را شاداب و خرسند یافتم .
جلو رفته و پس از سلام و دست بوسی عرض کردم :
پدر جان ! در آنجا چه علمی باعث سعادت و نجات شما گردید ؟
گفتند : چه می گویی ؟
مجدّداً عرض کردم : آقاجان ! در آنجا که اقامت دارید ، کدام عمل موجب نجات شما شد ؟
کتاب الغدیر . . . یا سایر تالیفات . . . یا تاسیس و بنیاد کتابخانه امیرالمؤمنین علیه السلام ؟
پاسخ دادند : نمی دانم چه می گویی . قدری واضح تر و روشن تر بگو !
گفتم : آقاجان ! شما اکنون از میان ما رخت بر بسته اید و به جهان دیگر منتقل شده اید . در آنجا که هستید کدامین عمل باعث نجات شما گردید از میان صدها خدمت و کارهای بزرگ علمی و دینی و مذهبی ؟
مرحوم علاّمه امینی درنگ و تاءمّلی نمودند . سپس فرمودند : فقط زیارت ابی عبداللّه الحسین علیه السلام .
عرض کردم : شما می دانید اکنون روابط بین ایران و عراق تیره و تار است و راه کربلا بسته . چه کنم ؟
فرمود : در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین علیه السلام برپا می شود شرکت کن . ثواب زیارت امام حسین علیه السلام را به تو می دهند .
سپس فرمودند : پسرجان ! در گذشته بارها تو را یادآور شدم و اکنون به تو توصیه می کنم که زیارت عاشورا را هیچ وقت و به هیچ عنوان ترک و فراموش نکن . مرتباً زیارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظیفه بدان . این زیارت دارای آثار و برکات و فوائد بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی در دنیا و آخرت تو می باشد . . . و امید دعا دارم .
آری ! علاّمه امینی با کثرت مشاغل و تاءلیف و مطالعه وتنظیم و رسیدگی به ساختمان کتابخانه امیرالمؤ منین علیه السلام در نجف اشرف مواظبت کامل به خواندن زیارت عاشورا داشتند و سفارش به زیارت عاشورا می نمودند و به این جهت خودم حدود سی سال است مداوم به زیارت عاشورا می باشم .
نصیحت : شماره 9 ، ص 1 ، 25/5/72
#فرهنگیان_آنلاین
کانالی حاوی اخبار و اطلاعات تعلیم و تربیت
و برای آشنایی فرهنگیان فرهیخته با شیوه های نوین آموزشی و پرورشی برای اعتلای رشد وخودباوری دانش آموزان
و مطالبی متنوع و مفید
#در_محضر_نور
#قاب_شهید
#پای_درس_مولا
#داستان_شب
#موفقیت_دانش_آموزان
#اطلاعیه_های_پرورشی
#بخشنامه_های_آموزشی
╭━⊰🌼☘️🌼⊱━╮
🆔 @farhanghian_online