eitaa logo
فرهنگی صامدون ( شهدا)
324 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
959 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من واژگون من واژگون من واژگون رقصیده‌ام من بی سر و بی دست و پا در خاک و خون رقصیده‌ام میلاد بی آغاز من، هرگز نمی‌داند کسی من پیر تاریخم که بربام قرون رقصیده‌ام فردای ناپیدای من، پیداست درسیمای من این‌سان که با فردائیان در خود کنون رقصیده‌ام منظومه‌ای از آتشم، آتشفشانی سرکشم در کهکشانی بی‌نشان‌، خورشید‌گون رقصیده‌ام ای عاقلان در عاشقی دیوانه می‌باید شدن من با بلوغ عقل در اوج جنون رقصیده‌ام میلاد دانائی منم، پرواز بینائی منم من در عروجی جاودان، از حد فزون رقصیده‌ام پیراهن تن پاره کن، عریانی جان را ببین من در جهان دیگری، از خود برون رقصیده‌ام با رقص من در آسمان، رقصان تمام اختران من بر بلندای زمان، بنگر که چون رقصیده‌ام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6005809501943370532.mp3
6.7M
تو جان جهانی فدای تو شوم تو بهتر ز جهانی فدای تو شوم 🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج🍃 🌹@farhangisamedun
سراغ قبر شهید‌هایی که زیاد زائر ندارند بروید، آنها چیزهایی که می‌خواهند به صد نفر بدهند را به یک نفر می‌دهند.. - حاج‌آقا امینی خواه 🌹@farhangisamedun
حیدره باخ - حاج حنیف طاهری-حاج مهدی رسولی-کربلایی حسین طاهری.mp3
16.4M
| « حیدَرَه باخ » 🎤با نوای: حاج مهدی رسولی حسین طاهری و حنیف طاهری 🌹@farhangisamedun
هرکس به مدار مغناطیسی علی‌ابن‌ابیطالب نزدیکتر شد، این مدار بر او اثر می‌گذارد او کمیل ابن زیاد می شود او ابوذر غفاری می‌ شود او سلمان می‌ شود... ♥️ 🌹@farhangisamedun
عجب هفته ای در پیش رو داریم😌 شروع هفته با سالروز تولد امام هادی جانمان عجین شده شنبه عید بزرگ شیعیان دنیا.. و شنبه سالروز تولد باب الحوائج ،امام کاظم جانمان... چه حکمتی در دل این هفته نهفته است ؟؟!! آغازش ، هدایتمان می کند و جامعه را به خیر وصلاح دعوت می کند سه شنبه، غدیر از راه می رسد تا بیعت با حق و حقیقت ، صورت گیرد و درست در پایان هفته پنج شنبه، راه توسل به باب الحوائج را نشان می دهد تا جمعه ای تکرار نشدنی در تاریخ جمهوری اسلامی ایران رقم بخورد .. انشاء الله هادی(ع) (ع) موسی بن جعفر(ع) کمک کنید تا بهترین رقم بخورد 🌹@farhangisamedun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻 هر روز را با سلام بر تو آغاز می‌کنیم! سلام بر تو... که صاحب‌اختیار مایی! السَّلامُ عَلَیْکَ یا مُذِلَّ الْکافِرینَ الْمُتَکَبِّرینَ الظّالِمینَ سلام بر شما ای خوارکننده بی خدایان متکبر ستمگر
یهومیومدمیگفت: «چراشماهابیکارید⁉️» میگفتیم: «حاجی! نمیبینےاسلحہ‌دستمونہ؟! .میگفت: «نہ‌..بیکارنباش! زبونت‌بہ‌ذکرخدابچرخہ‌پسر...🍃° همینطورکہ‌نشستےهرکارےکہ‌میکنے ذکرهم‌بگو :)»📿° وقتےهم‌کنارفرودگاه‌بغدادزدنش‌تۅ ماشینش‌کتاب‌دعاوقرآنش‌بود .. 🌹@farhangisamedun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تماس شهید آیت الله آل هاشم با عکاس تبریزی که بهترین مدال مستند سازی را گرفته بود 🌹@farhangisamedun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از شهدا ۵۵۳ حکایتی از خودگذشتگی شهید ابراهیم هادی 🌹@farhangisamedun
92.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم نماهنگ « حیدَرَه باخ » با نوای: حاج حاج و کربلایی تنظیم و میکس: 🌹@farhangisamedun
شهدا میدونن .. کی و کجا بخرن! به دلت نگاه میکنن! چقدر از ته دل صداشون زدی؟! کافیه فقط بخوای .. دست تو میگیرن .. کمکت میکنن:) 🌹@farhangisamedun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
DamPayaniMoharram1398.mp3
3.9M
شهید دسته گل پرپر شهید هدیه یک مادر در این لشکر عاشق ها مرا هم بپذیر آقا ... 🌹@farhangisamedun
ما بی "علی" بهشت خدا را نخواستیم اصلاً بهشت دیدن رخسار"حیدر" است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پِدَرهاپاڪ‌دِل‌بودَندومادَرهااَزآن‌بِهتَر ڪه‌اَکنوטּپُرشُده‌جآن‌ودِلِ‌مااَزوِلایِ‌تو علی آقامه❤️ اللهم عجل لولیک الفرج 🌺 🌹@farhangisamedun
جلوی دادگستری شعار می دادند «مرگ بر بهشتی». شهید بهشتی هم می شنید . یڪی ازش پرسید «چرا امام ساڪت است ؟ ڪاش جواب این توهین‌ها را میداد». شهید بهشتی گفت : «قرار نیست در مشڪلات از امام هزینه ڪنیم ، ما سپر بلای اوییم ، نه او سپر ما»!! 🕊 🌹@farhangisamedun
⁉️ مگه نمی‌گیم: ای رهبر عزیز، از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن؟! ❤️ امام خامنه ای(حفظه الله) می‌فرمایند: 💯 «از همه خواهش می‌کنم کتاب صحیفه سجادیه را بگیرند، مطالعه کنند، تدبّر کنند، هم از توجهی که انسان به خدا پیدا می‌کند، بهره ببرند و هم معارف عظیم این کتاب را یاد بگیرنددور هم جمع شدیم تا به خواستهٔ ایشون لبیک بگیم؛ بزن رو همین متن آبی تا به جمع چندهزار نفریِ عاشقانِ صحیفه سجادیه اضافه بشی 😊 ‌ ❤️ عزیزان خواستهٔ حضرت آقاست لطفاً به سادگی عبور نکنید ⛔️ ‌ ‌🌹@farhangisamedun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | «رفیق» - شماره سه 🏷 شهید مهدی زین‌الدین به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی 🕊 🌹@farhangisamedun
📌ماجرای مرده ای که زنده شد... 1⃣ *قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.* ‌ صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد *شيخ طبرسي* را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند. سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند. پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، *پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد* اما هيچكس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيل‌هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. *آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود.* مردم به نوبت فاتحه مي‌خواندند و بعد از آنجا مي‌رفتند. شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود. *شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.* اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود. *بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي‌داد.* *ناله‌اي كرد.* *دست راستش زيربدنش مانده بود.* *دست چپش را بالا برد.* *نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد.* *با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد.* *كم‌كم چشمش به تاريكي عادت كرد.* *بدنش در پارچه‌اي سفيد رنگ پوشيده بود.* آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي‌كرد. آخرين بار هنگام تدريس حالش بهم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. *اينجا قبر بود!* او را به خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي‌شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه‌اش را مي‌شنيد. *چه مرگ دردناكي انتظار او را مي‌كشيد.* *ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود.* *آيا خدا مي‌خواست امتحانش كند؟* چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي‌اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش *«حسن بن فضل »* خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد. از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. *به سرعت برق و باد!* شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آل‌زباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد و *سرانجام هم زنده به گور شد!* چشمانش را باز كرد. چه سرنوشتی در انتظار او بود *ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت.* *نفس كشيدن برايش مشكل شده بود.* *هر بار که هواي داخل گور را به درون ريه‌هايش مي‌كشيد سوزش كشنده‌اي تمام قفسه سينه‌اش را فرا ميگرفت.* *آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه‌هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.* *در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد.* *چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل‌زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود.* اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود. *شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس ميكرد.* *مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديكتر است؟* به آرامي با خودش زمزمه كرد: *خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.* *ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود.* *اما به یکباره كفن‌دزدی با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می‌شود.* *بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.* *بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت.* *قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي‌رسيد.* *پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.* *وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت.* *نسيم خنكي گونه‌هاي شيخ را نوازش داد.* *چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي‌خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.* *صبر كن جوان!* *نترس من روح نيستم.* *سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده‌ام مرا به خاك سپردند.* *داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....* *آیا مرا می‌شناسی؟* بله مي شناسم! شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي‌خواست، دلم مي‌خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! *به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم.* *چشمانم سياهي مي‌رود.* *بدنم قدرت حركت ندارد.* كفن دزد شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشه‌اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و به گوشه‌ای انداخت. *مرا به خانه‌ام برسان. همه چيز به تو مي‌دهم. از اين كار هم دست بردار.* *كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.* ⏪ادامه در پست بعد