#هو_الغریب_قسمت_دوم
نگاهش آشنا بود...
وقتی چایی عراقی را از دستانش گرفتم و نگاهمان به هم دوخته شد، یاد ساعتی افتادم که سینی چایی را در سنگر روبرویش گرفتم...
بند پوتین را محکم بستم...
کوله پشتی بر دوش...
تسبیح تربت در دست...
سربند یا حسین بر پیشانی...
ابتدای مسیر عاشقی...
جاده نجف به کربلاء
آرام آرام قدم برمی داشتم. متحیر بودم
هله بالزوّار أبو علی...
اهلا بکم یا خدام الحسین...
به عمود ۱۱۰ که رسیدم خود را به نوشیدن یک جرعه چایی با طعم عراقی دعوت کردم...
و این لحظه ای بود که أبوجاسم، جوان شیعه عراقی اسیر در دوران جنگ تحمیلی را پس از سالها دیدم...
در نگاه اول هم او و هم من نوشیدن چایی با طعم عاشقی را به یاد آوردیم...
أبو جاسم از جمله کسانی بود که در آغازین روزهای عملیات کربلای هشت خود را تسلیم کرده بود تا بقول خودش در روز حساب شرمنده ی خدایش نباشد!!!
و این آغاز راهی بی پایان بود...
قدم نهادم ... در مسیر بهشت
بر بال ملائک
نوشته: محمد مجد
🍀☘🌿🌻🌱🍃🍂🌼🍀☘🌿🌻
کانال فرهنگ شهر-منطقه۴ در پیام رسان ایتا👇
https://eitaa.com/farhangshahr4
✅ اداره فرهنگی-اجتماعی منطقه ۴ شهرداری اصفهان