eitaa logo
جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی
316 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
49 فایل
📜این کانال جهت باز نشر خاطرات و وصیت نامه شهدای شهرستان بهبهان تشکیل شده حمایت شما باعث دلگرمی ما است🌹 جهت تبادل و ارتباط با خادم کانال @Zsh313 #سردار_سرلشکر_شهید_مجید_بقایی #رفیق_شهیدم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸💫محمد ابراهيم همت در دوازدهم فروردين سال۱۳۳۴ در شهرضا به دنیا آمد . 🌸💫در همان شهر ، كودكي و نوجوانيش را با تحصيل گذراند و در سال ۱۳۵۲ ديپلم گرفت و در همان سال هم وارد دانشسراي عالي اصفهان شد . با مدرك فوق ديپلم به خدمت سربازي رفت 💫🌸 💫🌸در این دوران با افكارانقلابي و ديني آشنا شد و با برخي از انقلابيون ارتباط برقرار كرد سربازيش كه تمام شد ، به شهرضا بازگشت و معلم روستا شدو فعالیت های سیاسی اش را شروع کرد🌸💫 💫🌸 در مساجد و محافل خصوصي سخنراني مي كرد، راهپیمایی ها را رهبری می کرد و همين ، ساواك را به تعقيب او كشاند . محمد ابراهيم مجبور شد به شهرهای دیگر هجرت کندو مخفیانه زندگی کند 💫🌸 🌸💫او پس از پيروزي انقلاب ، كميتة انقلاب اسلامي شهرضا را تشكيل داد . در سال ۱۳۵۸ با كمك دوستانش سپاه شهرضا را پايه گذاري كرد . در اواخر همين سال به عنوان معلم ، در مناطق محروم كشورحضور يافت . به جهت سوابق فرهنگي به مسئوليت روابط عمومي و تبليغات سپاه در پاوه منصوب شد و به كمك بسيجي هاي كُرد ، نشريه اي به نام « پيام پاوه » را راه انداخت . چندي بعد مسئوليت سپاه پاوه به او سپرده شد .💫🌸 🌸💫در دي ماه ۱۳۶۰ ازدواج كرد و به خوزستان رفت تا در سازمان دهي و آموزش يگان هاي رزمي سپاه در جنوب ، همکاري كند . در آنجا در كنار حاج احمد متوسليان و حاج محمود شهبازي تيپ ۲۷محمدرسول الله را پايه گذاري كرد .💫🌸 🌸🌹 او در عمليات بيت المقدس در آزاد سازي خرمشهر ، سهم بسزايي را ايفا نمود .حاج احمد كه به لبنان رفت كمي بعد ، تيپ به لشگر۲۷ محمدرسول الله ارتقاء يافت و عمليات هاي رمضان ، محرم ، والفجر مقدماتي و والفجر يك تا شش را فرماندهي كرد 💫🌸 💫🌸لشكر ۲۷، در عمليات خيبر ، جزاير مجنون و طلائيه را تصرف كرد و مقاومت مثال زدني را در تهاجم بي امان دشمن بر تاريخ دفاع مقدس رقم زد . روز ۱۷ اسفند سال ۶۲ در حاليکه به همراه معاون خود اكبر زجاجي با موتورسيكلت براي بررسي جبهة نبرد به خطوط مقدم جزاير مجنون مي رفت ،خمپاره ای او را به شهادت رساند 🌸💫 🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷 ابراهیم_همت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°|بِسمِ‌ر‌بِ‌المَهدۍ|°• صبحدم‌پیک‌مسیحا‌دم‌جانان‌آمد گفت‌برخیز‌که‌آرام‌دل‌وجان‌آمد♥️💐 ولادٺ‌باسعادٺ‌مهدے‌فاطمہ‌مبارڪ🎉 🥰 🧕تبلیغ‌حجاب‌درموڪب‌امام‌زمان(عج)💚 https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
🔹 معجزه تولد شهید همت🔹 مرحوم علی اکبر همت [پدر شهید همت] می‌گوید: 🌸🍃«پاییز سال 1333 به همراه جمعی از همشهری‌ها برای زیارت حرم امام حسین علیه السلام راهی کربلا شدیم. آن روزها سفر به کربلا خیلی سخت و طاقت‌فرسا بود. مخصوصاً برای همسر من که باردار هم بود. راه پر از دست‌انداز باعث شد تا حال همسرم بد شود. پرسان پرسان بردیمش پیش یک دکتر عراقی. معاینه‌اش کرد و گفت: بچه صددرصد سقط شده! 🌸🍃 🌺🍃برگشتنی با درشکه آمدیم، تا چشم مادرش افتاد به حرم طاقت نیاورد. گریه کرد و گفت: 2 هزار کیلومتر راه آمده‌ام، بیایم خدمت امام برسم، نه اینکه بروم یک گوشه بنشینم. هرچه اصرار کردم که حالش خوب نیست و باید مدارا کند افاقه نکرد. مجبور شدم ببرمش حرم.🌸🍃 🌸🍃مادرشهید همت می گوید « گفتم: الان می‌روم پیش دکتر واقعی. رفتم حرم، نمی‌توانستم روی پاها بایستم. همان‌جا پای ضریح نشستم. 🌸🍃 🌸🍃سر گذاشتم روی شبکه‌های ضریح گفتم: یا امام حسین! من از خودم نمی‌ترسم که بروم. به حرف هیچ‌کس هم گوش نمی‌دهم. فقط می‌ترسم من قاتل این بچه بشوم. نگذار همچنین بلایی سرم بیاید. گریه می‌کردم، زیارت می‌کردم، حرف می‌زدم. برگشتم خانه و خوابیدم.🌸🍃 🌺🍃 خواب دیدم نشسته‌ام پای ضریح دارم به این خانم‌های قدبلندی نگاه می‌کنم که روبنده‌ی عربی دارند. به خودم می‌گفتم چه باحیا هستند این‌ها که یکی از آنها آمد پیش من گفت خانم! گفتم: بله. 🌺🍃 🌺🍃دست کرد از زیر چادرش یک بچه قشنگ درآورد داد به من. چادرم را هی می‌کشید روی صورتش می‌گفت: بچه‌ات که از دست رفت ولی برای اینکه دست خالی برنگردی این را بگیر با خودت ببر. به کسی هم نشانش نده. فقط یادت باشه اسمش را بگذار محمد ابراهیم. او از ماست و پیش ما هم برمی‌گرده. 🌸🍃 🌸🍃« صبح بلند شدیم رفتیم پیش همان دکتر، معاینه‌اش که تمام شد، ماتش برد. همین‌طور نگاهمان می‌کرد. می‌گفت: قابل باور نیست. شما دیشب رفتید پیش کی؟ دکتر گفت: یعنی هیچ دوا و درمانی نکردی؟ بیمارستان و جایی نرفتید؟ گفتم: نه. گفت: همان اصل کاری. به من گفت: مگر نرفتید حرم؟ گفتم: چرا. خندید و گفت: کار ارباب خودمان است پس. دکتر تا شنید چی شده و کجا رفته‌ایم هر چی پول ویزیت و نسخه داده بودیم را به ما برگرداند. گفت: خیلی مواظب‌شان باشید. هردویشان از خطر جستند، بچه بیشتر. 🌸🍃 🌸🍃4 ماه کربلا ماندیم و برگشتیم. نیمه بهمن رسیدیم شهرضا. بچه صبح روز سیزدهم فروردین 1334 به دنیا آمد. اسمش را به خاطر آن خواب گذاشتیم محمد ابراهیم.»🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸اجرای زیبای سرود سربازان فرمانده درحضور شهیدان، در روز میلاد باسعادت مهدی موعود(عج). 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🌼•• -شهرروشن‌نیست‌باصدچلچراغ‌اما‌کسی میرسد‌یک‌روزحتما‌با‌چراغِ‌دیگری(:💛 💐 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
حسن‌حرب أین‌ أنتَ - yasfatemii .mp3
5.24M
أنت ثأرٌ كَربلائي تو انتقام کربلایی... ؛ لبنانی
@DarMahzarSHohada313_۲۰۲۳_۰۱_۲۰_۰۷_۳۳_۰۳_۴۰۱.mp3
3.61M
بیعت‌مۍ‌کنم؛ همین‌ساعت‌همین‌لحظه💫:)''
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔸 وداع خاطره انگیز خادمان خواهر با زائران زیارتگاه شهدای هویزه ▫️گر میروی بی حاصلی، ور می‌برندت واصلی 🎤 خبرنگار جهاد رسانه‌ای شهید رهبر: فاطمه طاهری https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
نامش را فراموش كردم، اما پسري سيزده ساله بود كه پدرش راننده بود و در يك سانحه از دنيا رفت. ابراهيم خيلي مراقب اين پسر بود. برايش خرج مي كرد، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد. بعد متوجه شد كه اينها مستأجر هستند و چند ماهي است اجاره منزلشان عقب افتاده ... روز بعد همان پسر در جمع ما گفت: خدا اين همسايه روبرويي ما رو حفظ كن. تموم اجاره هاي عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت مي كند. او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت. اما من مي دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده!! او می دانست خدای خوبش می فرماید: فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ و اما (به شکرانه این همه نعمت كه خدا به تو داده) یتیم را خوار و رانده و تحقیر مکن (ضحي/9) 📙 خداي خوب ابراهيم ) 🌷 راه و رسم شهدا را اینجاه بیاموزیم👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c کانال شهدایی شهید ابراهیم هادی 👆
🌱✨ خون زیادی از پای من رفته بود. بی حس شده بودم. اما عراقی‌ها مطمئن بودند که زنده نیستم. زیر لب می گفتم: "یا صاحب الزمانﷻ ادرڪنی" هوا تاریک شده بود.جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. مرا به آرامی بلند کرد.آن آقا کلی با من صحبت کرد و بعد فرمود : کسی می آید و شما را نجات می دهد.او دوست ماست.لحظاتی بعد از ابراهیم آمد.با همان صلابت همیشگی.آن مرد ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد. خوش به حالش... http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌷در طلائیه کار می کردیم. برای ماموریتی به اهواز رفته بودم. عصر که برگشتم، دیدم بچه ها خیلی شاد هستند. آنها سه شهید پیدا کرده بودند که فقط یکیشان گمنام بود. بچه ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. 🌷گفتم یک بار هم من بگردم. آن شهید، لباس فرم سپاه به تن داشت. چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. خوب دقت کردم. 🌷 دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله ای روی آن حک شده است. خاک و گل ها را کنار زدم. رویش نوشته شده بود: «به یاد شهدای گمنام» 🌷 دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردم. می دانستم که این شهید باید گمنام بماند، خودش خواسته! " به یاد شهدای گمنام " https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d