تلنگرانه📎
بچـهِمذهبیویتـرینِاسلـامه
چـهخـوششبیـادچـهنیـاد!
شـایدبـایـهرفتـارییکـیروعـاشقاسـلامکنیـم
وشـایدبـایـهرفتـارییکـیکلـاًبگـه
مـنازمـذهبیهـابـدم
میـاد
رفقا مراقب باشیم!
#تلنگر
#بچه_مذهبی
@farmandemajid
🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
بسم رب الشهدا 📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت بیست و هفتم پشت سر هم زنگ می زد. توان جواب
⚜بسم رب الشهدا ⚜
💟#بی_تو_هرگز🌱
🌹 شهید سیدعلی حسینی
#قسمت_بیست_هشتم🔸
بعد از چند سال به ایران برگشتم. سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت. حنانه دختر مریم، قد کشیده بود. کلاس دوم ابتدایی. اما وقار و شخصیتش عین مریم بود.
از همه بیشتر، دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود.
توی فرودگاه، همه شون اومده بودن. همین که چشمم بهشون افتاد، اشک، تمام تصویر رو محو کرد. خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم. شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت.
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن. هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت. حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود، باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید. محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم. خونه بوی غربت می داد. حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم. اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن. اما من، فقط گاهی، اگر وقت و فرصتی بود، اگر از شدت خستگی روی مبل، ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد، از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم. غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود.
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم، کمی آروم می شدم. چشمم همه جا دنبالش می چرخید.
شب، همه رفتن و منم از شدت خستگی بی هوش.
برای نماز صبح که بلند شدم، پای سجادهک داشت قرآن می خوند. رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش. یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم. با اولین حرکت نوازش دستش، بی اختیار، اشک از چشمم فرو ریخت.
- مامان، شاید باورت نشه، اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود.
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد.
دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم. غم غربت و تنهایی، فشار و سختی کار و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم.
- خیلی سخت بود؟
- چی؟
- زندگی توی غربت؟
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم. حتی با چشم های بسته، نگاه مادرم رو حس می کردم.
- خیلی شبیه علی شدی. اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت. بقیه شریک شادی هاش بودن، حتی وقتی ناراحت بود می خندید. که مبادا بقیه ناراحت نشن.
اون موقع ها، جوون بودم. اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته، حس دختر کوچولوم رو ببینم.
ناخودآگاه، با اون چشم های خیس، خنده ام گرفت.
_دختر کوچولو
چشم هام رو که باز کردم، دایسون اومد جلوی نظرم. با ناراحتی، دوباره بستم شون،
- کاش واقعا شبیه بابا بودم. اون خیلی آروم و مهربون بود. چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ولی من اینطوری نیستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم. نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم. من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم. خیلی.
سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم. اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت. دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم، کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم. علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمی کردم.
" و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم "
زمان به سرعت برق و باد سپری شد. لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم. نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم. نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم. هواپیما که بلند شد، مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم.
حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد. ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود. حالتش با من عادی شده بود. حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم.
هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید. اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد. نه فقط با من، با همه عوض می شد.
مثل همیشه دقیق. اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود. ادب، احترام، ظرافت کلام و برخورد، هر روز با روز قبل فرق داشت.
یه مدت که گذشت، حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد. دیگه به شخصی زل نمی زد. در حالی که هنوز جسور و محکم بود، اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد.
رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن. بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود، که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود. در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم.
شیفتم تموم شد. لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد،
- سلام خانم حسینی. امکان داره، چند وقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ میخواستن در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم.
وقتی رسیدم از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید. نشست. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد.
- خانم حسینی! می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم. اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم.
این بار مکث کوتاه تری کرد ...
- البته امیدوارم اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید.مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید
✨
🦋✨
✨🦋✨
🦋✨🦋✨
✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨🦋✨
@farmandemajid
✨﷽✨
✍🏻 #از_شهدا_بیاموزیم ...
▫️*ازجهان آرا، شجاعت را...*
▫️*ازعبدالرضاموسوی، ایستادگی را...*
▫️*ازبهروزمرادی،تواضع را*
▫️*ازمحمدرضاعسکری فر،مجاهدت را...*
▫️*ازمصطفی چمران،فرماندهیرا...*
▫️*ازحسن باقری، خودگذشتگی را...*
▫️*ازحسین علم الهدی، انقلابی بودن را...*
▫️*از ابراهیم هادی، پهلوانی را...*
▫️*ازحاج همت، اخلاص را...*
▫️*ازاسماعیل دقایفی، جوانمردی را...*
▫️*ازعلی هاشمی، رشادت را...*
▫️*از احمدی روشن را،همت وپشتکار را...*
▫️*ازسیدسیاح طاهری، خلوص نیت را...*
▫️*از باکری ها، گمنامی را...*
▫️*از علی خلیلی، امر به معروف را...*
▫️*از مجید بقایی، فداکاری را...*
▫️*از حاجی برونسی، توسل را...*
▫️*از مهدی زین الدین، سادگی را...*
▫️*از سعید طوقانی، خوشرویی را...*
▫️*از حسين همدانى، ایمان را...*
▫️*از عباس بابایی، دوری از گناه را...*
▫️*از صیاد شیرازی، نماز اول وقت را...*
▫️*از شهید مرتضی کریمی صبر را...*
🔴 *با این همه نمیدانیم چرا ، موقع عمل که میرسد ،
🍃 انسانهای بد کاره رو الگو قرار می دهیم 🍃
@farmandemajid
#صبحتبخیرمولایمن
🏝آقاجان...!
میدانم که دیر کردیم...
میدانم که هنوزم که هنوز است،
در انتظار آمدنمان صبر میکنی...!
میدانم که
با این همه انتظار و انتظار کردنمان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموختهایم...!
امّا شما...
امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...!
مولا جان؛
بارها آمدی و نبودم
در تقلای این زندگی
نیازمند تو و بی تو بودم
بارها آمدی و نیامدم
بر دلم بارها نشستی و بی تو بودن را گریستم
میدانم آمدهای ....
بسیار نزدیک ....
پشت پلکهایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد.....
پشت درِ دلی که هنوز برای میزبای تو پاک نشده ...
میدانم آمـدهای ...
دعا کن من هم بیایم ...
به پیــــشواز تـــــو🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
هدایت شده از 🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
📝 قلبی که یاد تو در آن جاری است، باغ پر شکوفهای است
که در آن هزار هزار جوانهی امید روییده است💔
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور
---»»♡🌷♡««--
کانال #جبهه_فرهنگی_سرلشکر_بقایی
#شهید_مجید_بقایی🕊
@farmandemajid
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
※ تو بیا ... من هستم !
#استوری
@farmandemajid
🌱💚
سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا
السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج)
💚🌱
@farmandemajid
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن
برای شادی روح برادر شهیدمان
قرائت میکنیم 📖
🔹 امروز؛ صفحه هشتاد و هفت قرآن کریم
سوره مبارکه نساء
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیایم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
---»»♡🌷♡««--
کانال #جبهه_فرهنگی_سرلشکر_بقایی
#شهید_مجید_بقایی🕊
@farmandemajid
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
۸۷.mp3
10.82M
[تلاوت صفحه هشتاد و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#اللــهم_عجــل_لولیڪ_الفــࢪج
#عشاق_الحسین
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@oshagholhosein_3_1_3
امام رضا علیه السلام:
هرگاه برای شما پیشامد سختی روی داد
به وسیله ما اهل بیت علیهم السلام از خدا یاری بجویید.
---»»♡🌷♡««--
کانال #جبهه_فرهنگی_سرلشکر_بقایی
#شهید_مجید_بقایی🕊
@farmandemajid
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
هدایت شده از شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
✨﷽✨
✍🏻 #از_شهدا_بیاموزیم ...
▫️*از مجید بقایی ، شجاعت را...*
▫️*از حمدالله راجی ، ایستادگی را...*
▫️*از خسرو ذره ،تواضع را*
▫️*از عبدالعلی بهروزی ،مجاهدت را...*
▫️*از مسعود پیشبهار ،فرماندهیرا...*
▫️*از شهید مراحل ، از خودگذشتگی را...*
▫️*از شهید جوانمردی ، انقلابی بودن را...*
▫️*از ابراهیم هادی، پهلوانی را...*
▫️*از جمعه رجبی اخلاص را...*
▫️*ازاسماعیل دقایقی ، جوانمردی را...*
▫️*از رحمان مدادیان ، رشادت را...*
▫️*از خیرالله صفری زاده،همت وپشتکار را...*
▫️*از احمد وتری ، خلوص نیت را...*
▫️*از شمایلی ها ، گمنامی را...*
▫️*از منصور نوبرپور ، امر به معروف را...*
▫️*از مجید بقایی، فداکاری را...*
▫️*از داوود دانایی ، توسل را...*
▫️*از صدرالله فنی ، سادگی را...*
▫️*از فرج الله خود ، خوشرویی را...*
▫️*از منصور ملک پور ، ایمان را...*
▫️*از اسماعیل چابکی ، دوری از گناه را...*
▫️*از احسان فتحی ، نماز اول وقت را...*
▫️*از شهید مصطفی صدرزاده صبر را...*
🔴 *با این همه نمیدانیم چرا ، موقع عمل که میرسد ،
🍃 انسانهای بد کاره رو الگو قرار می دهیم 🍃
#شهید_رحمان_مدادیان
#عمو_رحمان
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc