#سبکزندگی_شهدا📚
🌹شـــــهادتت مــــبارک🌹
با چند تا از بچه های سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد به شوخی گفتم: «دلم می خواد یه بار بیای و ببینی اینجا رو زدند و من هم کشته شدم. اون وقت برام بخونی، فاطمه جان شهادتت مبارک!» بعد شروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم.دیدم از حمید صدایی در نمیاد. نگاه کردم دیدم داره گریه می کنه، جا خوردم. گفتم: «تو خیلی بی انصافی هر روز میری توی آتش و من هم چشم به راه تو. اون وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمی ذاری من گریه کنم حالا خودت نشستی و جلوی من داری گریه می کنی؟»سرش رو آورد بالا و گفت: «فاطمه جان به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلاً از جبهه بر نمی گردم🥰»
نیمه پنهان ماه، صفحه33📕
#شهیدحمیدباکـــــری🍂
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کانال #جبهه_فرهنگی_سرلشکر_بقایی👇
#شهید_مجید_بقایی🕊
@farmandemajid
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@farmandemajid
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#شهیدآنه🕊
#شهیدحمیدباکری🌷
از خودمان که حرف می زدم، چیزی نمی گفت. آمده بود بیمارستان، قبل از تولد احسان. به شوخی می گفتم: وای حمید! بچه مان آن قدر زشت است که با تو مو نمی زند. می خندید.
اما تا می خواستم حرف دیگران را بزنم. می گفت: برو بند ب. حرف دیگری بزن. از این حساسیت هایش که نشانه سلامت روحش بود خوشم می آمد.
📚: نیمه پنهان ماه