ایام نوروز ۱۴۰۳ به همراه همسرم از تهران به سبزوار رفته بودم.
از آنجا که زادگاه همسرم روستای مقیسه بود و مزار مادرش مرحومه سلطان والی در این روستا می باشد بعد از سالها در آرامستان روستا حاضر بودم .
پنجشنبه بود و جمعیت زیادی آنجا بودند .که شنیدم قاضی مقیسه در روستا مشغول کشاورزی ست. باورم نمی شد که یک قاضی بلند پایه کشور در روستایی مشغول بیل زدن باشد . کنجکاوی باعث شد به همراه همسرم به دیدن او بروم .
همسرم مرا به جنوبی ترین قسمت روستا برد . که بعد از خانه پدری قاضی مقیسه ، باغ پدری قاضی مقیسه بود .آنهم یک باغ کوچک و خانه هم ، بسیار معمولی
ساده زیستی قاضی اولین دریافتی من بود.
قاضی مقیسه با چکمه های کشاورزی در حال بیل زدن بود . با چشم میدیدم ولی پذیرش آن با عقل سازگار نبود.
به قاضی که نزدیک شدم ، قاضی مقیسه بیل را در زمین فرو کرد و او هم با لبخند به طرف ما می آمد . دستم را به سوی او دراز کردم . وقتی دستهای زمخت او در دستان من قرار گرفت ، آن زمختی دست های پر قدرت خیلی حرف ها داشت.
بعد از یک سلام علیک و خوش و بش و خوشامد گویی ، تمام جسارتم را جمع کردم و از قاضی پرسیدم شما و بیل زنی؟ لبخندش بیشتر شد و گفت من با افتخار یک روستا زاده ام .
دوباره از او پرسیدم آخه یک قاضی بلند پایه آن هم بدون محافظ در همچین جایی ..
حرفم را قطع کرد و با همان لبخند خیلی آرام گفت : من نگران نیستم شما هم نگران نباش ، شهادت نقل و نبات نیست که نصیب هر کس شود.
#شهیدمقیسه
به ما بپیوندید
🇮🇷🇵🇸 قرارگاه کمیته های سعادت
و صیانت از انقلاب اسلامی فارس _جهرم🇱🇧🇮🇷
@farsjahrom