#شھیدانه|🕊
رفیق دستٺـ را همیشه به سوے اهل بیت بگیر!
حتی اگر احساس بۍ نیازی داشتے
حټے اگر مشکلے نداشتے،
همیشه وصل باش...
مَخصوصا بهـ مادرت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
فرزند که نباید بیخیالِ مادرش باشه...!(:💚
#شهیدابراهیمهادی
.
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
{•سلام علیکم•}
°•^|روزتون مهدوی🍃
به چند ادمین جهت پستگذاری برای کانال نیازمندیم
✨+حتما بانو
✨+سابقه ادمین بودن
✨+فعال بودن
✨+ادیتور
بقیه شرایط پیوی گفته میشود
@khadem_mahdii_313
#امامزمانۍ
🦋⃢💫 دعآےفرج رو بھ نیت ظھور اقآ🌹⃟🍂
«دعاےفرج...🕛♥️»
ِاِلهی عَظُمَ الْبَلاء✨
ُوَبَرِحَ الْخَفآءُ🍃
وَانْکَشَفَ الْغِطآء💫
ُوَانْقَطَعَ الرَّجآء🌱
ُو َضاقَتِ الاَْرْض🌏
ُوَمُنِعَتِ السَّمآء🌃
وَاَنْتَ الْمُسْتَعان🍃
ُوَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی💫
وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآء🌾
ِاَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَالِ مُحَمَّد✨
اُولِی الاَْمْر ِالَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ ✨
وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ🌿
فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلا قَریباً🌸
کَلَمْحِ الْبَصَرِاَو ْهُوَ اَقْرَب🥀
ُیا مُحَمَّدُ یاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یامُحَمَّدُ ✨
اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ ☘
و َانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ🌻
یا مَوْلانا یاصاحِبَ الزَّمان✨
ِالْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 😞💔
اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی✨
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🤲🏻
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل🌸
َیااَرْحَمَ الرّاحِمینَ🙃💫
بِحَقِّ مُحَمَّد وَالِهِ الطّاهِرین🌺
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
•🕌• #سلامی_عاشقانه
امام رضا⃟❤️
آنجاهمیشہشلوغاستوچہزیباستڪہاینحالت
.
توفانےهمیشہدࢪسیطرهاعࢪفانےاست✨
.
|✨°أسّلٰام عَݪیڪ یٰا علي
اِبنِ موسَی الرِضٰآ أَلمُرٺضٰے °✨|
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
💕 #بزم_محبت
#پارت115
مادر و ملیسا داخل رفتن وماهان به سمتم اومد
- تسلیت میگم فرشته. من دیروز از محمد شنیدم. امروز به مامان گفتم تا از بابا اجازه بگیره بیام پیشت ولی خودش بیشتر به هم ریخت و اومد اینجا.
ماهان و محمد رو تنها گذاشتم و برگشتم داخل. زینب داشت به مامان و ملیسا چای و خرما تعارف میکرد.
کمی به زینب نگاه کردم. نمیدونم چراتو این هفت روز درباره آشوب تو دلم با زینب صحبت نکردم.
زینب جلوم ایستاده بود و صدام میکرد. نگاش کردم
- کجایی؟ چرا جوابم رو نمیدی؟
به خودم اومدم و خیلی جدی گفتم
- زینب ... چرا دقیقا وقتی داشت همه چیز درست میشد خدا مادربزرگم رو ازم گرفت و همه خوشی هام رو تلخ کرد
زینب وقتی لحن جدیم رو دید لبخند مهربونی زد و گفت
- ناراحتی از خدا ... از خدایی که قبل بردن مادربزرگت اوضاع تو رو سامون داد و شرایط رو مساعد کرد که آواره نشی ...
دوست داشتی زودتر میبرد که مجبور بشی بازم برگردی پیش ناپدریت. یا دیرتر میبرد که تو بری سر خونه زندگیت و باز اون پیرزن بیچاره تنها بشه.
اصلا از احساس مادربزرگت خبر داشتی شاید اون بوده که خسته بوده.
خدا هم حکیمه هم رحیمه. والبته قرار نیست برای تمام اتفاقات زندگی به ما جواب پس بده. اون خداست ما بنده ... تو فقط بهش اعتماد کن.
دستی به بازوم کشید و با محبت ازم دور شد.
کاش مثل زینب به خدا اعتماد داشتم که اینجور ناشکری نکنم و به افکار اشتباهم اجازه جولان ندم.
به مادرم که ناراحت نشسته بود نگاهی کردم و به سمتش رفتم. کنارش نشستم. نمیدونستم میخوام چی کار کنم یا چی بگم.
- ممنون که اومدید
- حاج خانم برام مادری کرده بود ولی من هیچ وقت نتونستم جواب خوبی هاش رو بدم.
باورم نمیشد مادر داره با من حرف میزنه.
- بخاطر حساس بودن سامان همیشه مجبور بودم از گذشته فاصله بگیرم. هر چی که بوی گذشته رو بده سامان رو عصبی میکنه. تو که خود گذشته بودی. مخصوصا چشمات. هنوزم نمیتونم مستقیم تو چشمات نگاه کنم. نمیدونم چه حکمتیه که خدا چشم های حسین رو به تو داد. شاید برای اینکه همیشه یادمون باشه چطور در حقش بدی کردیم و باعث شدیم جوون مرگ بشه.
حضور و نگاه تو نمیذاشت من و سامان حسین رو فراموش کنیم. تو خود عذاب وجدان بودی که ما سعی میکردیم نادیده ات بگیریم.
صداش بغض داشت. به سختی لب زد ما رو ببخش. خواست از جاش بلند بشه ولی دوباره نشست کمی مکث کرد و گفت
- وقتی به سامان گفتم که من یه مادرم. گفت بچه ات هم رو تخم چشمام بزرگ میکنم. میدونم دروغ نمیگفت ولی چشمات همه چیز رو خراب کرد. بار ها سامان بهم گفته بخاطر بد قولیش ببخشمش ولی نمیتونه نگاهت رو تحمل کنه.
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
💕 #بزم_محبت
#پارت116
مادر و ملیسا که رفتن سرجام نشستم و به فکر فرو رفتم. مثل اینکه هممون باید به این وضع عادت کنیم. شاید این شرایط هیچ وقت تغییر نکنه.
مراسم تموم شده بود. بخاطر خاله مهلا، خانواده مادرم زودتر رفته بودن و مادر رو ندیدن.
زینب و پدر مادرش و پدر مادر محمد آخرین نفرهایی بودن که رفتن. من و محمد هم بعد از بدرقه برگشتیم داخل تا حاضر بشیم و بریم.
داخل اتاق مادربزرگ رفتم و سه تا صلوات براش فرستادم. محمد که صدام کرد از اتاق اومدم بیرون روی مبل تو اتاق مهمون نشسته بود. با لبخند رفتم کنارش نشستم. با تعجب نگاهم کرد
- چی شد؟ من فکر کردم با اومدن مادرت کارم برای دلداریت سخت تر شده ولی مثل اینکه اشتباه فکر میکردم. انگاری دلت مادرت رو میخواست.
- بازم داری اشتباه فکر میکنی. دلم خدا رو میخواست.
زینب دوباره دستم رو گذاشت تو دست خدا و آروم شدم.
محمد یه اخم مصنوعی کرد و گفت
- بازم زینب؟... من نخوام شما رو با کسی شریک باشم باید کی رو ببینم.
بعد دست کرد لای موهاش و تکیه داد به مبل. مثلا ادای دلخوری درآورد. بخاطر ژستش بلند خندیدم.
از حالتش خارج شد و تکیه اش رو از روی مبل برداشت. متعجب نگام کرد
- تو واقعا بخاطر حرفهای زینب اینهمه خوشحالی؟
خودم هم تعجب کردم که اینهمه آرومم و راحت میخندم.
- آره وقتی زینب باهام حرف زد خیلی آروم شدم ولی حرفای مادرم هم حالم رو بهتر کرد
از جام بلند شدم و گفتم
- الا بذکر الله تطمئن القلوب
- کجا میری؟
- یه نگاه به خونه بندازم اگه کاری نمونده بریم.
- این خونه رو دوست داری؟
با این سوال محمد سرجام ایستادم و نگاهش کردم
- آره.
با دست به کنارش اشاره کرد. رفتم و کنارش نشستم.
- میخوای باهاش چکار کنی؟
- بفروشمش؟
- نه درباره فروشش حرف نمیزنم. میخوام بدونم چی تو فکر خودته.
- خودم که دوست دارم نگهش دارم. شاید بعدا اجاره بدمش.
محمد لبخندی زد و گفت که فکر خوبیه.
احساس کردم چیزی پشت حرف هاش بود
- چرا خوشحال شدی نمیفروشمش؟
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶
_#شهید_عماد_مغنیه
_شبتون فاطمے°•_
_عشقتون حیـــ♥️ـــدࢪۍ_
_مھࢪتون حسنے🌱•°_
_آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫°`_
_یا زینب مدد..._
نمازشب، وضو و نماز اول وقت یادتون نࢪه🤞🏻••
#التماسدعا♡➣
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
~•←به رسم هر روز صبح 🌅🕗
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
☘️
﷽
🕯️السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن (ع)
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
السلام علیک یا امام الرئوف
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌤️
💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻
أللَّـهُمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِکْ ألْـفَـرَج
💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
توسل امروز چهارشنبه
🌹یا اَبَا الْحَسَنِ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَیُّهَا الْکاظِمُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🙏💚
🌹یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَیُّهَا الرِّضا یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🙏💚
🌹یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🙏💚
🌹 یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
🌻⃟⚡️¦ #تلنگرانه
میگن
هروقتدیدیگناهکردیوعینِ
خیالتنبود ؛ بدونازچشمخداافتادۍ..!
ولےاگہگناهکردیوغصہخوردۍ
بدونهنوزمیخوادت :)💛
- همینحالااستغفارکنیم !
💛⃟⃟🌙↠
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
[• #سیدناالقائد•]
شمانوجوانانمےتوانیدبرترفنددشمن فائقبیاییدوازسختےهاوموانععبورکنید
واینکشوررابرسانیدبهآننقطهاۍکه مطلوبِآرمانهایِاسلامےو
انقلابِاسلامےاست.
واینانشاءاللهاتّفاقخواهدافتاد
بهکورۍچشمِدشمن..
🌱 #سیدعلےخامنهاۍ
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
#خداےمنـ
خدایم،
ایمانم را قوی کن، که تو را در تنهایی خود گم نکنم..💛✨
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
هدایت شده از -بَـچھهاے حآجے✨
{•سلام علیکم•}
°•^|روزتون مهدوی🍃
به چند ادمین جهت پستگذاری برای کانال نیازمندیم
✨+حتما بانو
✨+سابقه ادمین بودن
✨+فعال بودن
✨+ادیتور
بقیه شرایط پیوی گفته میشود
@khadem_mahdii_313
[• #راوی_حماسه_ها•]
بسیجی و جهادی هر دو یک تفکر است که خود را تنظیم کرده است با امر آتش به اختیار ولایت که به او تفویض شده است. ما باید تسهیلگر آنها باشیم نه تنظیمگر آنها.
#حاج_حسین_یکتا
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
#خنده_حلال
شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودن تو سنگر برای دعای ڪمیل، چراغا رو خاموش ڪردن.حال و هوای خاصی گرفته بود،هر ڪسی زیر لب زمزمه میڪرد و اشڪ میریخت؛
یه دفعه یڪی از بچه ها اومد گفت :
اخوی بفرما عطــر بزن ، ثواب داره.😁
اون بنده خدا گفت:
آخه الان وقتشه؟
بزن اخوی بو بد میدی،
امام زمان عج نمیاد تو مجلسمونا،
بزن به صورتت ڪلی هم ثواب داره.😅
بعدِ دعا ڪه چراغا رو روشن ڪردن،صورت همه سیاه بود تو عطر جوهر ریخته بود😂😂
بچه ها هم یه جشن پتوی مشتی براش
گرفتن.
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
•🕌• #سلامی_عاشقانه
امام رضا⃟💚
بیـآوزآئـرانـترآکـهـپـرنـدگـآنبـیبـآلوپـرتـوانـد
.
وبـهـنـوشیـدنجـرعـهـایازنگـآهتـودلخـوشنـد
.
همـچـونکـبـوتـرانگـنـبـدتپـناهـگـاهبــاش🌟
.
|✨°أسّلٰام عَݪیڪ یٰا علي
اِبنِ موسَی الرِضٰآ أَلمُرٺضٰے °✨|
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
💕 #بزم_محبت
#پارت117
- نه به فروشش کاری ندارم. از اینکه نمیخوای تو این خونه زندگی کنی خوشحال شدم.
ابروهام رو دادم بالا و نگاهش کردم. دودل گفت
- خاطره خوبی از تنها موندنت تو این خونه ندارم. از طرفی هم تک فرزندم و فکر کنم به پدر و مادرم نزدیکتر باشم بهتره.
تا بحال به این موضوع فکر نکرده بودم ولی مخالفتی هم نداشتم. لبخندی زدم و گفتم
- هرجا تو باشی خوبه.
چشم هاش از شوق برق زد. دست انداخت دور کمرم و منو به آغوش کشید. روی شقیقه ام رو عمیق بوسید
- باید برای داشتنت نماز شکر بخونم.
ازم که جدا شد به صورت سرخم بلند خندید. دست انداخت دور شونه ام
- دیگه بریم. خوب نیست دو تا عاشق تو یه خونه تنها بمونن.
با مشت کوبیدم به بازوش. سریع دستش رو گذاشت جای دستم و آخ گفت توجه نکردم و اسمش رو کشیده صدا کردم
- محمد ...
- جانم ...
نخیر ول کن نیست. بهتره بریم. از جام بلند شدم.
- مثل اینکه خیلی خوش بحالته؟
- چرا نباشه تا یه ساعت پیش دلتنگ خنده هات بودم. الان که می خندی دلم میخواد از خوشی فریاد بزنم.
یه لحظه ایستادم و با محبت بهش نگاه کردم. چقدر خوبه یکی اینهمه به فکر خوشحال کردنت باشه و از ناراحتیت ناراحت بشه.
- چی شده؟ چرا اینجور نگاه میکنی؟
فکرم رو به زبون آوردم.
- خیلی حس خوبیه که یه نفر به فکر خوشحال کردنت باشه. منم باید نماز شکر بخونم.
- آره حس خوبیه. مخصوصا اگه دوطرفه باشه.
احساس کردم داره گله میکنه. سرم رو پایین انداختم
- میدونم تو خیلی به فکر منی و من اونقدری که باید جواب محبت هات رو نمیدم.
از جاش بلند شد و روبروم ایستاد بازو هام رو گرفت.
- منظورم این نبود.
سرم رو بلند کردم و نگاهم رو دادم به چشم هاش
- قرار نیست زن و مرد شکل محبتشون شبیه هم باشه
من مرد هستم و باید ازت حمایت کنم.
کمی مکث کرد و با لبخند شیطونی زد رو نوک بینیم
- تو هم که باید ناز کنی تا من نازتو بخرم
- اِ ... محمد
بلند خندید
- چیه؟ وظیفه سختی به عهده ات گذاشتم.
- الان داری سربه سرم میذاری یا مسخرم میکنی؟
دوباره بلند خندید. گفت که بریم. منم لبخندم عمیق شد و همراهیش کردم.
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
💕 #بزم_محبت
#پارت118
دست انداختم دستگیره رو گرفتم که محمد دست گذاشت روی دست چپم. دستگیره در رو بیخیال شدم و به محمد نگاه کردم. دست دیگه اش روی فرمون بود و منو نگاه میکرد
- عجله نکن. هنوز زوده. بشین یکم با هم صحبت کنیم.
- خب بیا بریم بالا. هنوز وقت نشده بیای خونه پدربزرگ.
- آخه تو اون وضعیت کی تعارف میکرد بیام بالا؟
- راست میگی تو این یک هفته اصلا حالم خوب نبود. حالا بیا بریم.
- نه مزاحم نمیشم. خاله ات اومده اینجا راحت استراحت کنه. درست نیست من بیام.
- نگران نباش خاله خونه عمه شیرینه. ما میریم بالا پیش پدربزرگ.
**
محمد رو مبل وسط پذیرایی نشست
- پدربزرگت خونه نیست؟
- میرم پایین ببینم کجاست زود برمیگردم
با چشم تایید کرد و من رفتم.
پله ها رو برگشتم پایین و در زدم. عمه با لبخند در رو باز کرد
- سلام فرشته جان. بیا تو پدربزرگت اینجاست.
- سلام عمه جون. ممنون با محمد اومدم. بالا تنهاست. فقط میخواستم بپرسم پدربزرگ کجاست.
- باشه عمه برو از نامزدت پذیرایی کن تا حاجی بیاد
لبخند زدم و تشکر کردم
- مثل اینکه حالت بهتره
- بله الحمدلله
رفتم بالا. محمد داشت قدم میزد و خونه رو وارسی میکرد.
- الان چایی دم میکنم
- زحمت نکش.
پشت سرم وارد آشپزخونه شد. صندلی رو کشید و نشست.
- صبح بیام دنبالت بریم دانشگاه؟ یه هفته شد که نیومدی.
- آخه راهت دور میشه. خودم میام
- دیگه چی؟ به خاطر نیم ساعت ناقابل همراهی بانوی گرام رو از دست بدم.
با خنده برگشتم نگاش کردم. پاش رو انداخته بود رو اون یکی پاش و یه جوری لم داده بود که شک کردم روی صندلی نشسته یا مبل.
- هنوزم ذهنم درگیر امروزه. نمیتونم هضم کنم که اینهمه آروم شدی.
- مگه کم پیش اومده که آدم با یه حرف زیرو رو شده.
یا با یه نگاه عاشق شده. یا با یه سخنرانی یا یه سفر هدایت شده.
- اینا رو به من نگو که با یه نگاه دنیا و آخرتم آباد شد.
لبخندی به این محبت کلامش زدم
- البته ظاهرش یه اتفاقه. حتما خیلی چیزا این وسط هست که خدا به وقتش این تیکه پازل رو هم رو میکنه.
صدای اذان از مسجد محل بلند شد.
- تا اب بجوشه برم وضو بگیرم بیام
- اومدی به منم سجاده بده.
- وضو داری؟
- آره تازه گرفتم.
بعد وضو سجاده ها رو پهن کردم. چای هم دم گذاشتم و اومدم پشت محمد ایستادم
- میخوای به من اقتدا کنی؟
- خب آره ...
لبخند کوچیکی زد و چند لحظه سکوت کرد
- خود دانی. ولی من تضمین نمیکنم نمازت بالا بره.
لبخند زدم و نمازم رو بهش اقتدا کردم. سلام نماز عشا رو که دادم تسبیح رو برداشتم ولی محمد از جاش بلند شد و سلام داد. رد نگاهش رو گرفتم. پدربزرگ به عصا تکیه داده بود و مارو تماشا میکرد. منم بلند شدم و سلام دادم.
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶
_#شهید_شاهرخ_ضرغام
_شبتون فاطمے°•_
_عشقتون حیـــ♥️ـــدࢪۍ_
_مھࢪتون حسنے🌱•°_
_آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫°`_
_یا زینب مدد..._
نمازشب، وضو و نماز اول وقت یادتون نࢪه🤞🏻••
#التماسدعا♡➣
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
~•←به رسم هر روز صبح 🌅🕗
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
☘️
﷽
🕯️السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن (ع)
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
السلام علیک یا امام الرئوف
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌤️
💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻
أللَّـهُمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِکْ ألْـفَـرَج
💐🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
#بَچـھهای_حـآجقــآسِــݥ
https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd