بسم الله الرحمن الرحیمـ ....
#فنجانی_عشق♥️
#پارت_هفتم☕️🌸
.........
باخارج شدن مادرجون مهیار دوباره به حرف میاد..
_محیا
سرم میارم بالا
نگاش میکنم...
آروم و با بغض میگم
+بله...!
دوست ندارم بند دلم پاره بشه..!
مگه چی تو دلم دارم؟!
هه!
خدایا من چم شده؟!
نفس عمیقی میکشم
_محیاجونم...بگو چیشدهتورو؟!
+هیچی
جوری ملتمسانه گفتم که فکر نکنم بیخیال بشه..
_نوچ..تو اون محیای شادِ نیستی..اتفاقیافتاده؟!
ادامه داد
_کسی چیزی گفته؟!..
+نه..
کی میخواست حرفی بزنه..من که کاری نکرده بودم..
+مهیار کسی چیزی نگفته..من ناراحت نیستم
کمی از چاییام رو نوشیدم..
_پس عاشق شدی؟!
با این حرفش چایی پرید توی گلوم
به سرفه افتادم
نفسم داشت میگرفت
میتونستم دونههای ریز قند رو حس کنم
شیرینی قند و داغی چایی داشت خفهام میکرد...
اَه...
محیا مگه تو چایی ات رو مزه نکردی ببینی داغِ یا نه؟!
چایی بهونه بود...
من با حرف مهیار سرفهام گرفت
توی این خفگی داشتم خودم رو سرزنش میکردم
بغضی که از قبل داشتم رو قورت دادم
همین باعث شد نفسم برگرده...
مهیار نگران بود
_محیا خوبی؟!
سری تکون دادم!
یعنی نه؟!
یعنی خوب نیستم...
یعنی درگیرم...
یعنی کمک..
یعنی بفهم دردم رو ...
آخه خودم هم نمیدونم دردم چیه.!؟
..............
به خیابون خیره شدم...
فردا جمعه بود..
جمعه ؟؟
اونم توی اسفند ماه...
دوباره دردم تازه شد...
حس شاعریام گل نمیکرد..
وگرنه یکم حسوحالم رو اوج میگرفت..
_محیا
برگشتم سمت مهیار
+بله
_بهتر شدی؟!
+آره خوبم...
_میشه بدونم چت شده؟!
+مهیار داداش گلم من خوبم خوب...دیگه واضح تر از این بگم
_باشه نزن منو..محیا تو خواهر منی..کسی که همیشه پشتم بوده تو خوب نباشی من حالم بد میشه...لطفا خوب باش...
لبخندی زدم
+بخاطر تو خوبم
_راستی!
+جان
_فرداشب خونه علی ایناییم....
با این حرف انگار داغ دلم تازه شد...
چی میگم من؟
داغِ چی؟!
+کدوم علی ؟!
_وا؟دیوونه شدی! علی دیگه...
+علی آقا؟
با ته چینی از خنده نگاهم میکنه؟!
_الان علی با علی آقا چقدر فرق داره؟
چقدر دوست داشتم واضح براش بگم...
علی برای تو علیِ
برای من آقاست...
واای دیونه شدم..
من چرا دارم درمورد یه پسر نامحرم اینطور حرف میزنم؟!
خدایا ببخش
_نگفتی چرا علی با علی آقا فرق داره
+آخه مهیار علی برای تو علیِ اما برای من علی آقاست...
_اوه..خانمممم آقاا؟!..نبینم درمورد یه پسر اینقدرآقا رو جذاب بگی.... غیرتی میشم هااا
+من کِی آقا رو جذاب گفتم؟
_شوخی کردم بابا..ولی اینو قبول کن اولش گفتی مهیار علی برای تو علیِ...نگاه کن خودت آقا نگفتی
+مهیااار
_باشه غرنزن...شوخی بود!
_نگاه کن من چقدر از حرفم دور کردی؟!
_فرداشب خونه علی آقا ایناییم
+اونجا چرا؟
_نمیدونم آبجی همینجوری فکر کنم
_حالاولش...اگه حالت خوب شد برگردم خونه؟
+ممنون بهتر شدم برگردیم..
ولی چرا ما باید فرداشب میرفتیم اونجااا
اصلا چرا من رفتارم و واکنشم نسبت به علی آقا عوض شده...
خدا بخیر کنه...
#هدی_سادات🌿
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع🚫
✍🏻گروه فَرْهَنـْگـےٖ_جَہــٰادے↓
#دُخـټَـرآݧِ_ځــآڄ_قــآسِـــݥ
@Dokhtaran_shahid
بسم الله الرحمن الرحیمـ ....
#فنجانی_عشق♥️
#پارت_هفتم☕️🌸
.........
باخارج شدن مادرجون مهیار دوباره به حرف میاد..
_محیا
سرم میارم بالا
نگاش میکنم...
آروم و با بغض میگم
+بله...!
دوست ندارم بند دلم پاره بشه..!
مگه چی تو دلم دارم؟!
هه!
خدایا من چم شده؟!
نفس عمیقی میکشم
_محیاجونم...بگو چیشدهتورو؟!
+هیچی
جوری ملتمسانه گفتم که فکر نکنم بیخیال بشه..
_نوچ..تو اون محیای شادِ نیستی..اتفاقیافتاده؟!
ادامه داد
_کسی چیزی گفته؟!..
+نه..
کی میخواست حرفی بزنه..من که کاری نکرده بودم..
+مهیار کسی چیزی نگفته..من ناراحت نیستم
کمی از چاییام رو نوشیدم..
_پس عاشق شدی؟!
با این حرفش چایی پرید توی گلوم
به سرفه افتادم
نفسم داشت میگرفت
میتونستم دونههای ریز قند رو حس کنم
شیرینی قند و داغی چایی داشت خفهام میکرد...
اَه...
محیا مگه تو چایی ات رو مزه نکردی ببینی داغِ یا نه؟!
چایی بهونه بود...
من با حرف مهیار سرفهام گرفت
توی این خفگی داشتم خودم رو سرزنش میکردم
بغضی که از قبل داشتم رو قورت دادم
همین باعث شد نفسم برگرده...
مهیار نگران بود
_محیا خوبی؟!
سری تکون دادم!
یعنی نه؟!
یعنی خوب نیستم...
یعنی درگیرم...
یعنی کمک..
یعنی بفهم دردم رو ...
آخه خودم هم نمیدونم دردم چیه.!؟
..............
به خیابون خیره شدم...
فردا جمعه بود..
جمعه ؟؟
اونم توی اسفند ماه...
دوباره دردم تازه شد...
حس شاعریام گل نمیکرد..
وگرنه یکم حسوحالم رو اوج میگرفت..
_محیا
برگشتم سمت مهیار
+بله
_بهتر شدی؟!
+آره خوبم...
_میشه بدونم چت شده؟!
+مهیار داداش گلم من خوبم خوب...دیگه واضح تر از این بگم
_باشه نزن منو..محیا تو خواهر منی..کسی که همیشه پشتم بوده تو خوب نباشی من حالم بد میشه...لطفا خوب باش...
لبخندی زدم
+بخاطر تو خوبم
_راستی!
+جان
_فرداشب خونه علی ایناییم....
با این حرف انگار داغ دلم تازه شد...
چی میگم من؟
داغِ چی؟!
+کدوم علی ؟!
_وا؟دیوونه شدی! علی دیگه...
+علی آقا؟
با ته چینی از خنده نگاهم میکنه؟!
_الان علی با علی آقا چقدر فرق داره؟
چقدر دوست داشتم واضح براش بگم...
علی برای تو علیِ
برای من آقاست...
واای دیونه شدم..
من چرا دارم درمورد یه پسر نامحرم اینطور حرف میزنم؟!
خدایا ببخش
_نگفتی چرا علی با علی آقا فرق داره
+آخه مهیار علی برای تو علیِ اما برای من علی آقاست...
_اوه..خانمممم آقاا؟!..نبینم درمورد یه پسر اینقدرآقا رو جذاب بگی.... غیرتی میشم هااا
+من کِی آقا رو جذاب گفتم؟
_شوخی کردم بابا..ولی اینو قبول کن اولش گفتی مهیار علی برای تو علیِ...نگاه کن خودت آقا نگفتی
+مهیااار
_باشه غرنزن...شوخی بود!
_نگاه کن من چقدر از حرفم دور کردی؟!
_فرداشب خونه علی آقا ایناییم
+اونجا چرا؟
_نمیدونم آبجی همینجوری فکر کنم
_حالاولش...اگه حالت خوب شد برگردم خونه؟
+ممنون بهتر شدم برگردیم..
ولی چرا ما باید فرداشب میرفتیم اونجااا
اصلا چرا من رفتارم و واکنشم نسبت به علی آقا عوض شده...
خدا بخیر کنه...
#هدی_سادات🌿
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع🚫
@Farzandan_shahid