eitaa logo
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
15.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
68 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @Khandehpak @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @farzandbano @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @sotikodak @didanii تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۴ سالم بود که خواستگاراومدزود عقدکردیم بعد۷ماه ازدواج کردیم شوهرم بخاطرکارش دور ازما بود من هم بامادرشوهرم زندگی میکردم همان اوایل ازدواج فهمیدم که باردارم انقدخام و بی تجربه بودم هرکی هرچی میگفت یا باورمیکردم یا لجبازی وقتی پسرم به دنیااومدمن ۱۶ ساله بودم انقدکه ازبیمارستان وزایمان ترسیده بودم که هرکی میگفت دیگه بچه نیار منم میگفتم باشه ومیترسیدم.دوران بارداریم خوب بود فقط نمیدونستم موقع درد زایمان که میگن کجام باید درد بگیره😂 اون موقع خیلی کم حرف وخجالتی بودم کسی هم منو راهنمایی نمیکرد.موقع زایمان هرکی میفرفت توبخش زایشگاه ازترسم نگاه نمیکردم.درد هم نداشتم اخراش امپول درد زدن اصلا فکرنمیکردم بتونم زایمان کنم با خودم میگفتم من کجا اینجا کجا توعالم بچگیم بودم.احساس میکردم خاله بازی میکنم😂 ولی به لطف خدا زایمان خوبی داشتم بعدش احساس سبکی داشتم مثل پرتو هوا حس خوبی بودبعدزایمان انقد خسته بودم با پسرم گرفتیم تخت خوابیدیم بدون اینکه شیر بدم😅بعد بدنیا اومدن پسرم بهداشت محل منو خیلی میترسوند ومیگفت نباید بچه بیاری سنت خیلی کمه منو برد دستگاه آیو دی گذاشت😡 ازطرفی هم مادرشوهرم میگفت تا بچه مدرسه نرفته حق نداری بیاری .دیگه همین شد منم بیخیال شوهرمم ازمن بدتر دیگه فکربچه بعدی نبودیم تا الان که ۱۲ سال میگذره به فکربچه نبودم ولی الان که پخته تر شدم و با این کانال اشنا شدم میگم کاش زودتر اشنا میشدم چرا انقدر فاصله باید بیفته سه ماهی است که اقدام کردم ولی هنوز باردار نشدم خیلی دلم بچه میخواد برای سربازی اقا وحرف رهبرعزیزمون میخوام بیارم ولی نمیشه دکترهم گفته مشکلی ندارم همش نگرانم دیر بشه دوست دارم بچه های زیادی داشته باشم.از خانما میخوام اول برای همه اونایی که بچه میخوان دعا کنن بعد برای من .وبعدبه اونایی که تازه ازدواج کردن بگم که زود بچه دار بشن وفاصله نندازن مثل من بعدا پشیمون نشن. الان ۲۹ سال دارم خیلی پشیمونم ازخدا میخوام که خیلی زود حاجات همه رو اجابت کنه.ازکانال خوبتون هم ممنونم جزاکم الله http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
من تازه رفته بودم تو ۱۵سالگی ک ازدواج کردم همسرمم ۲۱سالش بود طلبه بود و برای تحصیلش مجبور شده بود بره قم من تو شهر خودم بود و درحال تحصیل...کلا هر ۱ماه درمیون همدیگرو میدیدیم...بعد اینکه سوم دبیرستانم تموم شد باهم عروسی کردیم...تقریبا ۱سال بعد ک دیپلمو گرفتم و وارد دانشگااه شدم باردار شدم...با اون شکمم بزرگم تا ۹ماهگی دانشگاه میرفتم😁همه تو دانشگاه ی طوری نگام میکردن🤦‍♀️🤣ب قول دوستام عجب حوصله ای داری میای برو تو خونت استراحت کن ..از بس ک جنب و جوش داشتم بچمم تو شکمم هی شیطونی میکرد🤩از بس ک شیطون بود سونوگرافی ک میرفتم دکتر ب سختی سونو میگرفت نمیذاشت ک قشنگ اندازه گیری کنه از این‌چیزا🤦‍♀️🤦‍♀️اخرین باری ک رفتم دکتر برا چکاپ دکترم تعجب کرد گفت من فک کردم تو زایمان کردی از ۹ماهتم گذشته گفت هیچی دردی نداری گفتم ن اصن حتی ی بارم دردم نگرفته زود منو فرستاد بیمارستان ک اماده شم برای زایمان من خیلی ترسو تشریف دارم خیلی استرس داشتم یکسره داشتم گریه میکردم از زایمان طبیعی میترسیدم اخه دور اطرافیام خیلی بهم استرس وارد میکردن..بلاخره رفتم بیمارستان کل پرسنل میومدن باهام صحبت میکردن کلیپ میذاشتن ک من اروم بشن اما خب اصن فایده نداشت🤦‍♀️دکترم زنگ زدگفت اصن ب مریضم دست نزنین تا من بیام اوناهم بنده خداها کاری باهام‌نداشتن حتی سرم هم میخواست بهم بزنن ازشون سوال میکردم‌ک ببینم توش امپول زور و این چیزا نریزن اونا گفتن خیالت تخت قبل هرکاری ازت اجازه میگیرم😁منم خیالم ی خورده راحت شد بالاخره از بس ک استرس و این چیزا داشتم ضربان قلب بچم ا‌مد پایین زنگ زدن ب دکترم ..اونم زود خودشو رسوند اومد اماده شدم برای اتاق عمل ک دکتر بیهوشی سر رسید بهم‌گیر داد ک نباید سزارین ب دنیا بیاری از این چیز منم باز دوباره گریم گرفت دکترم باهاشون جرو بحث کرد گفت فشارش رفت بالا کاری باهاش نداشته باشین بالاخره ب سختی رفتم اتاق عمل بچمو ب دنیا اوردم بعد ک رفتم تو بخش ی خورده ک حالم بهتر شد زود از تخت اومدم پایین ک دکترم متوجه بشه من حالم‌خوبه ک زود مرخصم‌کنن😁🤦‍♀️هرچند ک کلی درد داشتم اما تو بیمارستان اصن ب روی خودم‌نیاوردم...الان ۳سال از این ماجرا میگذره ک پسره بچه شیطون دارم ک با وجود ایشان درسم هم میخونم و سال اخر دانشگامه و خداروهم خیلی شکر میکنم بخاطر وجود این نعمتش تو زندگیم... میخوام ب اون‌کسایی ک میگن بچه مانع درس و این چیزا میشه اصنم اینطور نیس اتفاقا انگیزم برا درس خوندن بیشتر میشه چون من مادرم سعی میکنم سطح سوادمو ببرم بالا.. و دعا میکنم ک همه مادر شدن و تجربه کنن🙏 http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سلام این خاطره ی زایمان ک براتون میگم رو نمیدونم تلخه یا شیرین ولی میگم من نه ساله ازدواج کردم وقتی حامله شدم شوهرم اصرار داشت بچه ی اول باید پسر باشه خلاصه دفعه اول ک رفتم سنوگرافی مشخص نشد و منم کلا میترسیدم برم ببینم بچه چیه انقدر نرفتم ک رفتم تو نه ماه همه میپرسیدن چرا نمیری بالاخره دلو ب دریا زدم و رفتم خانم دکتره وقتی سنوگرافی کرد گفت بچه تون دختره خیلی ناراحت شدم نمیدونستم جواب شوهرمو چی بدم انگار رو سرم آب یخ ریختن چند بار از دکتر پرسیدم شما مطمئن هستین ک دختره اونم بهم نشون داد ک بیبن خانم بچه تون دختره وقتی از مطب رفتم بیرون شوهرم بدجور دعوام کرد ناراحت و دلشکسته شدم اما هربار لگد میزد بهش میگفتم تو هرچی ک باشی دختر یا پسر من دوست دارم و مهم اینه ک سالمی شوهرم تا موقع زایمانم باهام قهر بود تااینکه یه شب دردم گرفت هوا خیییلی گرم بود وقتی رفتم زایشگاه ناراحت و افسرده بود همش تنه های شوهرم و خانوادش ک مدام بهم میگفتن دختر زا تو گوشم بود دم دمای صبح بود ک بچه دنیا اومد ولی نه یه دختر یه پسر درشت و سالم وقتی پرستار بهم گفت اینم از گل پسرت هنگ کرده بودم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سلام خانومای محترم 😍 میخوام خاطره بارداری سومم را براتون تعریف کنم☺️☺️ قبلا گفتم که دو تا دختر دارم اولی سفید دومی گندمی. وقتی که پسرم را باردار بودم.همش به اقام می گفتم دوتا دخترها خوشگلند.ولی این یکی حتما حتما زشت میشه.چون پسره.شوهرمم همش منو تایید میکرد. تا اینکه روز زایمان رسید.😍😍به متخصص بیهوشی گفتم منو از کمر بی حس کنه.میخوام بچه را ببینم.وقتی پسرم بدنیا آمد.خانمه آورد بهم نشون داد.یه لحظه شوکه شدم.گفتم واقعا بچه منه.😳😳گفت اره یه دانه بوسیدمش.😘وبچه را برد.خدا بهم یه پسر خوشگل تپلی داده بود.همش پرستارها بهش می گفتن پسر خوشگله تا اینکه امدم خونه داشتم لباس بچه را عوض می کردم.یهو دیدم چشمتان روز بد نبینه.پوست بدن پسرم تا گردن روشنه از گردن به پایین سبزه است😄😄😂😂😂😂 چقدر من و شوهرم خندیدیم.دستهاش سفید.پا تا مچ سفید.ولی بقیه سبزه.ترکیبی از رنگ دو تا خواهرهاشه😍😍😂😂😂 ان شاءالله که هر سه تا شون سرباز امام زمان بشن http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سلام مامان های عزیز😍😍😍 فکر کنم نصف خاطرات زایمان مال منه😄😄 من تازه چند روز بود که عروسی کرده بودم.با خواهر شوهرم با هم می رفتیم کلاس بافندگی. شوهرش هر روز صبح ما دو تا را با موتور🏍🏍 می رساند.سر راش تو همه چاله هام می افتاد.من همش به شوهرش می گفتم .خدا خیرتان بده.که هیچ چاله ای را ناامید نمی کنید. خواهر شوهرم اون موقع بچه میخواست‌هی به شوهرش می گفت مواظب باش. بعد ما دو تا هر روز تهوع داشتیم. تو کلاس همش حالمون بد بود.خواهر شوهرم فکر میکرد که بارداره. منم فکر میکردم از .گشنگیه تا اینکه دو ماه بعد رفتیم آزمایش. من حامله بودم😳😳.خواهرشوهرم نبود.😳😳 البته بماند به خاطر چاله هایی که با موتور توش افتاده بودیم .طول سرویکسم پایین امده بود.ومن سه ماه استراحتی شدم. http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
باسلام خدمت مدیر محترم وهمه ی خواهرای گلم 🌹 میخواستم از کانال خوبتون تشکر کنم من چهل ویک سالمه. ۱۶سالگی ازدواج کردم سه تا بچه دارم یه دختر ودوتا پسر .دخترم ۲۴ سالشه هشت ساله ازدواج کرده ودوتا دختر گل داره پسرمم یک ساله نامزد هستش البته یه پسر هشت ساله هم دارم. سر پسر آخری که باردار بودم برا دخترم خواستگار اومد و خیلی جریانمون بامزه شد .حالا هم مزاحمتون شدم بگم از بس کانالتون درباره بارداری و بچه صحبت میشه که ادم دوباره دلش بچه میخواد 😅 ببخشید طولانی شد .😊🙏 http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سلام و خاطره زایمانم.. چهل ویک هفتم داشت پر میشد و خبری از علایم زایمان نبود..صب روزی ک میخواستم برم بستری شم ساعت 1شبش بودم دردم گرفتم ...شوهرم خیلی ترسیده بود مامانمم پیشم بود باهم رفتیم بیمارستان..اونام گفتن برو خونتون هر دوساعت بیا 😐😐😐منم راهم دوربود نرفتم تو حیاط بیمارستان را میرفتم ..هی دردم میگرفتم میگفتم اخ اخ اخ اخ...بعدخودم خندم میگرفت مثه ارسطو تو سریال پایتخت میگفتم😁😁 خلاصه شب های ماه رمضون بود شوهرم ب ابجیاش زنگ زدک هوا روشن شد بیاین بیمارستان..ینی بیشتر از من ترسیده بوداا..ساعت 5صب بستری شدم و تا یک روز بعدش درد کشیدم و زایمان نکردم اخرش بردنم سزارین کردن..و تمام این مدت شوهرم تو حیاط بیمارستان بود..چون بهش گفته بودم ازم دور نشی😘😘😘😘و چون حوصلش سر نره خواهراشم همه اومدن بودن پیشش😁😁ولی واسه زایمان دومم خیلی ریلکس منو گذاشت بیمارستان رف خونه گرفت خوابید من زایمان کردم چون بی حسی بودم از اتاق عمل ک اومدم بهش زنگ زدم گفت خواب بودم گفتم پاشو بیا من زاییدم..تعجب کرده بود😊😂... http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سلام و خاطره زایمانم.. چهل ویک هفتم داشت پر میشد و خبری از علایم زایمان نبود..صب روزی ک میخواستم برم بستری شم ساعت 1شبش بودم دردم گرفتم ...شوهرم خیلی ترسیده بود مامانمم پیشم بود باهم رفتیم بیمارستان..اونام گفتن برو خونتون هر دوساعت بیا 😐😐😐منم راهم دوربود نرفتم تو حیاط بیمارستان را میرفتم ..هی دردم میگرفتم میگفتم اخ اخ اخ اخ...بعدخودم خندم میگرفت مثه ارسطو تو سریال پایتخت میگفتم😁😁 خلاصه شب های ماه رمضون بود شوهرم ب ابجیاش زنگ زدک هوا روشن شد بیاین بیمارستان..ینی بیشتر از من ترسیده بوداا..ساعت 5صب بستری شدم و تا یک روز بعدش درد کشیدم و زایمان نکردم اخرش بردنم سزارین کردن..و تمام این مدت شوهرم تو حیاط بیمارستان بود..چون بهش گفته بودم ازم دور نشی😘😘😘😘و چون حوصلش سر نره خواهراشم همه اومدن بودن پیشش😁😁ولی واسه زایمان دومم خیلی ریلکس منو گذاشت بیمارستان رف خونه گرفت خوابید من زایمان کردم چون بی حسی بودم از اتاق عمل ک اومدم بهش زنگ زدم گفت خواب بودم گفتم پاشو بیا من زاییدم..تعجب کرده بود😊😂... http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سلام میخواستم خاطره زایمانم بگم لطفا بزارید کانال ممنون یک سال و نیم قبل هفته 35بارداریم بودم ک دردهام شروع شد ابتدا بلافاصله بود رفتم بیمارستان نامه دادند واسه پزشک مامایی ک زیر نظرش بودم گفت نیازی نیست برو خونه زوده جمعه شد لکه بینی داشتم آبجیم و اغامون رفتند نوبت دکتر خودم بگیرند دکترم نبود نوبت یک دکتر دیگه گرفتند خیلی ترسیده بودم اتفاقا خیلی مهربون و دلسوز بود😊نامه بستری داد ساعت2ظهر بود بستری شدم و منتقل کردن بخش زایمان بهم سوزن فشار زدن خیلی ترسیده بودم و درد داشتم اما رحمم بازنمیشد قرآن دستم بود ومیخوندم دکتر جدیدم آمد بالاسر بعدش همه پرستارها آمدن گفتن بچه تو شکم مادر دچارایست قلبی شده حالم خیلی بد شد دچارش ک شدم آخه بعد8سال رفتم کربلا آقام امام حسین علیه السلام بهم داد و معجزه شدباردار شده بودم بعد سریع بردنم اتاق عمل سزارین به آقامون گفته بودن باید ببریمش اتاق عمل نگفته بودن سزارین باترس زنگ ابجیاش زده بود بیاید خانم نمیگن چ شده دارن میبرنش اتاق عمل حین سزارین ازشدت شوک ضربانم ضعیف شد و میلرزیدم بالاسر متخصص قلب و اعصاب و بیهوشی آمدند صحبت می‌کردند منم میلرزیدم و گریه میکردم ک یهو صدای گریه دخترمو شنیدم حتی خود دکترهم گریه اش گرفته بود امیدوارم همه مادر بشن و دلشاد http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سلام وقت به خیر منم می خوام خاطره زایمان دومم را بگم با اجازه تون: حامله دومم را هفت ماهه باردار بودم که پزشک زنان بعد از سونوگرافی حالت چهره اش عوض شد و بهم گفت برات سونوگرافی می نویسم باید پیش متخصص سونو گرافی بروی و سونوانجام بدهی منم پذیرفتم و بعد از ظهر همان روز به مطب سونو گرافی مراجعه کردم بعد از سونوگرافی آقای دکتر خیلی راحت گفتند خانم شکم جنین آب آورده و بچه تون یا زنده به دنیا نمیاد یا معلول خواهد بود دنیا دور سرم چرخید وقتی جواب سونو گرافی را به دکتر خودم نشان دادم گفت دقیقا تشخیص من هم همین بود بدلیل ناراحتی زیاد فشارم بالا رفت و چند روزی در بیمارستان بستری شدم و همه اش دعا می کردم و از ائمه کمک می خواستم بعد از ترخیص از بیمارستان به دو تا از سونوگراف های مشهور مرکز استان مرا جعه کردم و بعد از سونو گرافی های رنگی و سه بعدی و..... تمام آنها روی این نکته اتفاق نظر داشتند از همه جا نا امید شدم ولی امیدم به خدا و ائمه بود خواهر زاده ام رفته بود به مکه و مدینه برای زیارت به او زنگ زدم ماجرا را تعریف کردم و کلی گریه کردم ایشان گفتند خاله جان ناراحت نباش من روبروی گنبد خضرا پیامبر (ص)ایستادم خداوند به حق پیامبر بزرگ به بجه ات شفا می دهد بالاخره زمان سزارین فرا رسید بعد از به هوش آمدن به پرستار ها گفتم بچه ام زنده است ؟کجا بردیدش؟در کمال ناباوری گفتند بله خانم بچه ات کاملا سالم و زنده است و تحویل همراهی ات دادیم دکترم اعتقاد داشت حتما معجزه ای صورت گرفته بعد از ترخیص از بیمارستان به متخصص نوزادان مراجعه کردم و وقایع را شرح دادم او نیز ما را به سونوگرافی ارجاع داد از شکم نوزاد سونو گروگرفی کردند کاملا سالم و طبیعی بود من هم به شکرانه سلامتی فرزندم و تشکر از خداوند و حضرت محمد(ص) اسم دخترم را گذاشتم فاطمه الان دخترم کلاس ششم است http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سلام من تو بیمارستان روز زایمانم ی جا از ته دل خندیدم 😁😁 .من مادرشوهرم خیلی شیطونه و فعاله پرستارا همه همراه هارو ا بخش زایمان بیرون میکردن بعد مادرشوهرم تا پرستارارو میدید میرفت قایم میشد پشت کمدا اونام نمیدیدنش که بیرونش کنن تا پرستارا میرفتن می اومد بیرون😅😅 http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
سلام به همه خاممهای عزیز منو همسری بعد از چندوقت اقدام کردن برای بچه وقتی هرماه پریود میشدم و حال روحیم کاملا بهم میریخت برای همین آقامون گفت فعلا بچه نمیخوایم و بذار یکم ازلحاظ مالی بهترشیم بعد از دوماه از اون روز فهمیدم باردارم خیلی خوشحال بودیم،دکتر اولش به ما گفت بچه پسره و بعد از دو ماه تشخیصشون دختر بود و منو همسری عاشق دختر دیگه توی پوست خودمون نبودیم،من خیلی بد ویار بودم و بیشترین خاطره من از بارداری توی دستشویی خونمونه😅😁😂😂 بعداز۹ماه خدا یه دختر سالم بهمون داد و زایمانم طبیعی بود ،بهم گفته بودن برای زایمان راحت سوره مریم رو بخونید که من هم خودم و هم خانوادم این سوره رو خوندیم و با اینکه من تحمل دردم خیلی کمه اما زایمان فوق العاده ای داشتم،وقتی دخترمو بهم دادن تمام سختیهای بارداری و زایمان یه دفعه ازبین رفت،دخترم داشت گریه میکرد و تا گذاشتن روی سینه ام ساکت شد و منو نگاه کرد و شروع کرد به لبخند زدن،بهترین لحظه عمرم بود،الان ۱۰ماه ازون روز گذشته و من دارم از لحظه لحظه وجود دخترم لذت میبرم. بعد از اینکه یه بچه به زندگی اضافه میشه زن و مرد رابطه شون شکلش عوض میشه،بهم وابسته تر میشن،خونه با بچه خیلی شیربن تر میشه،سخت هست ولی اگر شیرینی ها و خوبیهاشو ببینین تحملش خیلی راحت تره،شرایط مالی هم هست ولی واقعا واقعا بچه با خودش روزیشو میاره اینو منو همسرم با چشم خودمون دیدیم،الهی به حق همون لحظه شیرینی که هرمادری موقع تولد بچش داره هرکسی که دلش بچه میخواد خدا به خیری یه بچه سالم و صالح قسمتش کنه. ببخشید طولانی شد،ممنون http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686