eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
855 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
※ عهدِ مهمی که خداوند از ما گرفته است...! ویژه نیمه شعبان 💫 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3301🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
📕📗📘📙📚 ⏳مدیریت زمان⌛️ 🔸من یک نفر رو به شما معرفی کنم، از زمان خودش که چه عرض بکنم، از همه‌ی امکا
⬆️⬆️⬆️ 🕯▪️▫️ 🤲خدایا به حق العفوِّ زینب، شب شام غریبان، شب‌هایی که بیدار نشدیم از خواب، العفو نگفتیم، اون لحظه‌ها رو بر ما ببخش. 🌀چه زینبی؟! خسته، کوفته. اصلاً کسی یه داغ ببینه، یه برادر داشته باشه داغ ببینه. من که داغ شش برادر دیده‌ام... دیگه رمق نداره حرکت بکنه. 😭😭😭 🔸من یکی از بستگان نزدیکمون از دنیا رفته ‌بود، مریض بود مدتی. می‌گفتم خب حالا خودمم کاراش رو انجام میدم دیگه، همچین که بدنش‌ رو آوردند و تشییع جنازه شد، دیگه زانوهام نمی‌کشید، گفتم هر کاری هست، خودتون انجام بدید، دیگه من اصلاً توانش ‌رو ندارم.🔹 🔵قبلاً دیده ‌بودم یه داغ‌دار رو زیر بغل‌هاش ‌رو می‌گیرند، این زانوهاش ‌رو به زمین می‌کشه میاد، دیده ‌بودم، خدا شاهده خودم تجربه نکرده بودم. واقعاً زانو دیگه رمق نداره. درحالی که زینب کبری(س) حالا دوندگی‌هاش تازه شروع شده. دنبال بچه‌های حسین(ع) تو این بیابون‌ها بِدَوه.😔😔 💠به خدا اگه زینب می‌تونست، ایستاده نماز شب می‌خوند. زینب نمی‌خواست کم بذاره. تازه شروع شده. اونم داغ اباعبدالله الحسین علیه‌السلام. همون بالای تلّ زینبیه که زینب ایستاده ‌بود تماشا می‌کرد، نیفتاد زمین، باید از عظمت زینب خبردار شد.🍃💠 🔶باید پی برد اونجا به عظمت حضرت زینب سلام‌الله علیها. کی داره به این زینب نیرو و انرژی میده؟! لحظه لحظه‌ی زمان خودش رو از دست نمیده. 🍃علی لعنة الله علی القوم الظالمین.🍃 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3302🔜
📚| •{فَأَسْأَلُكَ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ وَ هَوَانِ مَا سَأَلْتُكَ عَلَيْكَ...}• و آسان بودن مسئلتم در دايره قدرتت، از حضرتت می خواهم...🤲🏻 🔺| 💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.🌹بسم‌ الله الرحمن الرحیم🍃 .
💌 زندگی قبل از درک نیاز به خدا پوچ است سلاااام صبحتون معطر به عطر گلها🌺 صبح بخیر 😊 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت18 از خونه که بیرون امدم گوشی ام زنگ خورد. شماره ناشناس
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 سفره را از دست مادر گرفتم وروی زمین پهن کردم.با وجود میز ناهار خوری همیشه غذایمان را روی زمین می‌خوردیم. مادرمعتقداست اینطوری زودتربه انسان احساس سیری دست می دهد یا هضم غذابهترصورت می گیرد.اسراهم کمک کردبشقاب هارا آوردوسفره را چیدیم.مادر قیمه درست کرده بود.قیمه‌ی زرد خوش رنگ، غذاهایمان هیچ وقت رب گوجه نداشت به خاطرضررهایی که دارد.مادر گاهی رب آلو و رب های دیگر داخل غذاهایش می ریزد. مادر می‌گوید، رفتارهای ما از تغذیه‌مان نشات می‌گیرد.اسرا شروع به خوردن کرد و گفت:–وای مامان، خداروشکر که غذای مفصل گذاشتی چون فردا باید روزه بگیرم.مادر در حال رفتن به آشپزخانه گفت:–اتفاقا می خواستم حاضری آماده کنم ولی یادم افتاد راحیل دیشب از خستگی درست غذا نخورده برای همین قیمه گذاشتم.با آرنج به پهلوی اسرا زدم و گفتم: –چرا می خوای روزه بگیری؟سرش راپایین انداخت و گفت: –همین جوری.خواستم دوباره سوال پیچش کنم که مادر فلفل ساب به دست امدونشست و گفت:– دستاتونو باز کنید. مثل همیشه کف دستهایمان کمی نمک ریخت تا بخوریم.اسرادستش رابازکردو همانطور که نمکش رازبان می زدپرسید:–راستی مامان از این فلفل سابها می تونی واسه دوست منم بگیری؟ اون دفعه که بهش ازاین نمکها دادم میگه دونه هاش درشته، واسه ریختن روی غذا به مشکل خوردن. همانطورکه برای مادر غذامی کشیدم گفتم: –وا! خب خودشون برن بخرن، مردم چه توقعاتی دارن.–توقع چیه؟ منظورم رونمی گرفت. هرچی بهش می گفتم از این نمکدونها که سرش می چرخه، نمی‌فهمید کدومارو میگم. گفتم به مامان بگم براشون بخره.بشقابم راگرفتم جلوی دیس وگفتم:–حالااگه یه مدل جدیدلباس بودا، همچین زودمنظورت رومی فهمید...مادر خندیدو رو به اسراگفت:–عیبی نداره، می گیرم براش. اسراتشکرکردوهمانطورکه دولپی غذامی خوردگفت:–راحیل خداخیرت بده که دیشب خوب غذانخوردی، این قیمه رواز تو داریم. لبخندی زدم وزیرگوشش گفتم: –حالا یه روز می‌خوای روزه بگیری‌ها، چه خبرته.. بعدباخودم فکرکردم که من هنوز دلم راتنبیهش نکردم.فردا من هم باید روزه می گرفتم. اسرالقمه ی دهانش را قورت دادو گفت: –مامان جان خیلی خوشمزه بود، دستتون دردنکنه.مادر لبخندی زدو گفت:–نوش جان دخترم.بعدنگاهی به من انداخت وچشمکی زدوپرسید:–چیه تو فکری؟–یه کم نگران ریحانه ام.می ترسم دوباره تب کنه.ــ اینکه نگرانی نداره غذات که تموم شد یه زنگ بزن خبر بگیر. مادر دیگر چیزی نپرسید ولی نگاهش گوشزد می کردکه نگرانی تو فقط همین نیست. اهل سوال پیچ کردن نبود. همیشه از این که سوال پیچم نمی کردخوشحال می‌شدم..بعد از جمع کردن سفره گوشی را برداشتم و شماره ی خانه ی آقای معصومی را گرفتم.الو، بفرمایید.ــ سلام، خوبید؟ ــسلام راحیل خانم، ممنون شما خوب هستید؟ از این که اسم کوچکم را به زبان آورده بود خجالت کشیدم.ــ ممنون، نگران ریحانه جون بودم گفتم حالش رو بپرسم، تب که نکرده؟ ــ نه خداروشکر،حالش خوبه نگران نباشید. بعد هم با لحن قشنگی ادامه داد:–چقدر خوشحال شدم زنگ زدید، ممنون که تو فکر ما بودید، بزرگواری کردید. ــ خواهش می کنم،کاری نکردم. ــ راستی یه ساعت دیگه وقت داروهاشه، توی یخچال نبود، کجا گذاشتید؟ــ توی کابینت کنار یخچال گذاشتم.آخه تو یخچال سرد میشه خوردنش برای بچه سخته. ــ چه فکر خوبی.بعد از سکوت کوتاهی آروم گفت:–ممنون برای محبتهایی که درحق ریحانه می کنید. نمی دانستم چه باید جواب بدهم، فقط آرام خواهش می کنمی گفتم وخداحافظی کردم. بعدازقطع کردن تلفن با خودم گفتم، کاش می گفتم فردا نمی توانم بیایم، آخه با زبان روزه سروکله زدن با ریحانه سخت است. ولی باز به خودم نهیب زدم، حالا برای یک روز روزه، یک روز سختی کشیدن، یک روز تنبیهی که خودت باعثش شدی در این حد ناز کردن، لوس بازی نیست...مگه اولین بارته. ✍ ... لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3303🔜 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌