eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
855 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌿• یکے از دلایلے که‌ شهید‌ نمی‌شیم‌ اینه: تو هر کاری‌ واڪنش‌‌‌ همه‌ رو‌ در نظر‌ میگیریم‌ اِلا‌ واڪنش‌ خدا.. :)👊 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- دعا کردن حیوانات در حق انسانها 🕊 🌴 ویژه‌ی لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3348🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
⬆️⬆️⬆️ 🔷🔹زمان شوخی‌بردار نیست. مکان خیلی شوخی‌برداره. 🔅 ولی زمان شوخی‌بردار نیست. به اقتدار زمان
📕📗📘📙📚 ⏳مدیریت زمان⌛️ 📚استاد پناهیان : ما یه زمانی با رفقای کارگاه مباحث اخلاقی و معنوی و اینها داشتیم مباحثه می‌کردیم یکی از تمرین‌هامون توجه به دوران پیری و کهن‌سالی بود.👴🏻👵🏻 🔶به واسطه‌ی اینکه توی اون مدرسه‌ی علمیه، یک خادمی بود، خادم هم نبود، پیرمرد بازنشسته‌ی مجردی بود که زمانی خدمت می‌کرد، الآن دیگه خیلی موجود ضعیفی شده بود. 🍃 خانواده‌‌ای هم نداشت. گفته بودن همین‌جا باش دیگه شما، گاهی شاید فامیل‌هاش بهش سر می‌زدن، نمی‌دونم.🍃💠 ما توی اون اتاق جلسه‌ای که داشتیم توی کتابخونه با هم گپ می‌زدیم👥 ایشون گاهی اوقات از جلوی این اتاق رد می‌شدن🚶🏻 همه گوش می‌کردیم به حرکت پای ایشون، می‌کِشیدن پاشون رو به زمین👂🏻 یه موسیقی‌ای داشت به نام موسیقی زمان. 🎶⏰ و اون موسیقی ترانه‌ای در ضمنش مستتر بود، ما گوش می‌کردیم اون ترانه رو...🕰 او می‌گفت همه‌تون اینجوری می‌شید، تازه اگر بشید...😔 ببینید میگه من نا ندارم، برای راه رفتن، تازه اگه به اینجا برسی جوون‌مرگ نشی...😮 می‌رفت دستشویی، آبی برمی‌داشت، دوباره برمی‌گشت، این موسیقی رو تکرار می‌کرد، می‌کِشید پاش رو...⏱🎛 همه‌تون اینجوری می‌شید، تازه اگر بشید...🍃 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3349🔜
📚| •{وَ لَكَ الْحَمْدَ، لَا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ...}• سپاس، ويژه حضرت توست؛خدايی جز تو نيست...💗 🔺| 💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 اثر ابدی امتحانات الهی سلااااام صبحتون بخیر عزیزان🌺🌺🌺 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت32 –بهم می گی چی شده؟باحرفش ناگهان قلبم ریخت. تمام تلاش
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 در حال تمیز کردن اتاق بودیم. سعیده دیوارهاراکف میزد و من هم پشت سرش خشک می کردم. سعیده نگاه عمیقی به من انداخت و گفت: –راحیل یه چیزی بگم؟ ــ بگو، راحت باش. –می گم تو خیلی سخت نمی گیری؟ آخه زندگی که فقط این چیزایی که تو میگی نیست؟ ــ خب پس زندگی چیه؟ ــ خب وقتی بین دونفر علاقه باشه، اینا حل میشه. دستمالی که در دستم بود را باز کردم پشت و رو تا کردم وکشیدم روی دیوار. –چطوری حل میشه؟ ــ خب وقتی اون دوستت داره، کم کم علایق توام براش مهم میشه. دستمال را محکم تربه دیوارکشیدم. –فکر کنم فیلم زیاد دیدی اونم از نوع عاشقونش. ــ خب اون فیلم هارم از داستان زندگی من و تو ساختن دیگه. خنده ایی کردم و گفتم: –آهان پس همیشه اینجوری خودت رو گول می زنی؟ ــ گول چیه بابا، تو خودت الان درگیرش هستی. به خاطرش کم کوتاه نیومدی. با تعجب نگاهش کردم. –منظورت چیه؟ ــ خب همین که چند بار سوار ماشینش شدی، همین رفت و آمدا و.. حرفش را بریدم. –سعیده! چه رفت و آمدی؟ ــ بالاخره دیگه... یادت نیست پارسال، همین پسر همسایه ی ما چقدر پا پیچت شد. سر قضیه تصادف همش خونه ی ما بودی فکر کرده بود خواهر منی. چقدر خودش رو به آب و آتیش زد ولی تو محل سگشم نذاشتی. هی بهت گفتم، پسر خوبیه، حالا یه بار با هم حرف بزنید، نیتش خیره. گفتی: نه پسری که تو خیابون جلو آدم رو بگیره به درد زندگی نمی خوره، تازه تیپش هم از اون مدل هایی بود که تو دوست داری. ــ اولا که تیپش رو دوست نداشتم چون ریش گذاشته بود تا از مد عقب نیوفته و فکر آدم ها برام مهم تره. دوما: طرز حرف زدنش از همون اول تو ذوقم خورد. سعیده جان هر گردی که گردو نیست.ظاهر و باطن باید حداقل نزدیک به هم باشن.اون پسره که ظاهرش با رفتارش زمین تا آسمون فرق داشت. سوما: من هر بار سوار ماشین آرش شدم یه جورایی پیش امد، نشد که سوار نشم، قرار قبلی که نداشتیم. در ضمن، عشق و عاشقی بین دونفر، زمانش که بگذره و تموم بشه، اونوقته که تازه همه چی شروع میشه. نگاه عاقل اندر صحیفی بهم انداخت و گفت: –الان تو، داری این ها رو میگی؟ خودتی راحیل؟ دستمال راکناری پرت کردم و تکیه ام را به دیواردادم و گفتم: –آره من میگم، منی که همه ی این ها رو می دونستم و... سکوت کردم و نگاهم رااز نگاهش سُر دادم روی سطل آب، که حالا با چند بار شستن دستمال داخلش کدرو خاکستری شده بود. سعیده با انگشت سبابه‌اش به بینی‌ام زد و گفت: –قربونت برم، عاشقی که خجالت نداره، همانجا روی زمین نشستم وزانوهایم رابغل گرفتم و گفتم: – خیلی ضعیف شدم سعیده، باید راه قوی شدنم رو پیدا کنم. ــ تو راه همه چی روپیدا می کنی، باورم نمیشه حرف ازضعیفی بزنی. نگاهش کردم. –خودمم باور نمی کنم.واقعا درسته که میگن خدا از جایی امتحانت می کنه که ضعف داری، روبه روم نشست و دستم را گرفت و گفت: – من مطمئنم امتحانت رو قبول میشی. این قیافه رو هم به خودت نگیر که غم عالم میاد توی دلم. همین موقع مامان داخل اتاق آمدو با دیدن ما در آن حالت، ابرو هایش را بالا داد وگفت: – نشستین به حرف زدن؟ هر دو لبخند زدیم و سعیده گفت: –خاله جان یه ربع دیگه تمومه، دیگه آخرشه. ✍ ... لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ https://eitaa.com/farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚3350🔜 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌