💧🥀🍃🥀💧
#کلیپ
🍃#قضاوت_نکنیم
🍃#بی_نیاز
🍃#خداما_را_دوست_دارد
🍃#شهادت_امام_حسن (ع)
🍃#مداحی
🍃#من_یه_نوکر_در_به_درم
🍃#بازی_مناسب_سن_بچه_ها
🍃#مامان_خودت_باش
🍃#دامن_آلوده_و_بار_گناه_آورده_ام
🍃#با_مخالفت_های_غیرمنطقی_پدرومادرم_چه_کنم؟
🍃#غربت_سامرا
🍃#عادت_هایی_که_مانع_شاد_بودن_میشوند
🍃#دوران_کودکی_حضرت_محمد
🍃#اعتماد_به_نفس_نداشته_باش
🍃#نمازخون_کردن_بچه_ها
🍃#بهانه_ی_عشق
🍃#ساخت_وسایل_با_مقوا
🍃#کلیدی_ترین_عامل_تربیت_فرزند
🍃#خنده_حلال
🍃#تربیت_بیجا
🍃#چند_ترفند_باگیره
🍃#چای_قند_پهلو
🍃#وفات_حضرت_معصومه
🍃#دلت_رو_امام_زمانی_کن
🍃#ساخت_گلهای_کاغذی_با_دستمال
🍃#شنیدن_یک_قطعه_موسیقی_در_خارج_کشور
🍃#دختر_بد_حجابی_که_طلبه_شد
🍃#اهمیت_اعمال_در_آخرالزمان
🍃#آخرش_که_چی؟
🍃#خاطره_ای_زیبا_از_سردارسلیمانی
🍃#پیش_بینی_سردارسلیمانی_ازنحوه_شهادتش
🍃#آسمانی_ترین
🍃#روضه_حضرت_زهرا(س)
🍃#محرم
🍃#امام_زمان
🍃#روسیاهم_حسین
🍃#اربابم
🍃#چقـدرڪربلاعلےدارد
💧🥀🍃🥀💧
💧🥀🍃🥀💧
#انیمیشن
🍃#شهید_بهنام_محمدی
🍃#روز_قدس
🍃#تبری
🍃#دستهای_رعا
🍃#کرامت_امام_رضا
🍃#حجاب_میراث_کهن
💧🥀🍃🥀💧
💧🍃💧
#میلاد_معصومین
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی1
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی2
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی3
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی4
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی5
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی6
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی7
💧🍃💧
متفرقه
🍃#کافه_دوستی
🍃#مقام_معظم_دلبری
🍃#تم
🍃#پس_زمینه
🍃#پروفایل
🍃#قرآن
🍃#صحیفه_سجادیه
🍃#استوری
🍃#به_وقت_شاعرانه
🍃#حرف_ها_خودمانی
🍃#ترفند
🍃#حکایت
🍃#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
🍃#ارتباط_موفق
🍃#صرفاجهتاطلاع
🍃#کنترل_ذهن
🍃#عکاسی
🍃#فایل_صوتي_عاشقانه
🍃#کتابصوتی
🍃#مدیریت_زمان
🍃#تباهیات
💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#مادر
سنین11تا15
مردي مقابل گل فروشي ايستاده بود و مي خواست دسته گلي براي مادرش كه در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود .
وقتي از گل فروشي خارج شد، دختري را ديد كه روي جدول خيابان نشسته بود هق هق گريه مي كرد.
مرد نزديك دختر رفت و از او پرسيد: «دختر خوب، چرا گريه مي كني؟»
دختر در حالي كه گريه مي كرد، گفت: «مي خواستم براي مادرم يك شاخه گل رز بخرم ولي قیمت آن گل خیلی بیشتر از مقدار پولیست که من دارم . مرد لبخندي زد و گفت: «با من بيا، من براي تو يك شاخه گل رز قشنگ مي خرم.»
وقتي از گل فروشي خارج مي شدند، مرد به دختر گفت: «مادرت كجاست؟ مي خواهي تو را برسانم؟»
دختر دست مرد را گرفت و گفت :«آنجا» و به قبرستان آن طرف خيابان اشاره كرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روي يك قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت، طاقت نياورد، به گل فروشي برگشت ، دسته گل را گرفت و تصمیم گرفت تا خودش دسته گل را به مادرش برساند .
💦🥀🍃🥀💦
🔙43🔜
💦🥀🍃🥀💦
#شعر
#سنگ_نپران_بچه_جان
آهای ! آهای ! ای بچه جان
توی کوچه سنگ نپران
سنگ بزنی سر می شکنی
خدا نکرده ناگهان
سر که شکستی شر و شر
خون می ریزد از جای آن
صاحب سر داد می کشه
آی پاسبان ، آی پاسبان
می بردت کلانتری
به ضرب و زور ، کشان کشان
آنجا تو را حبس می کنند
بین تمام حبسیان
از پدرت پول می گیرند
به اسم جرم یا زیان
تا بجهی از این بلا
کندی تو فهت دفعه جان
مخر برای خود ستم
سنگ نپران بچه جان
از :عباس یمینی شریف
(مناسب گروه سنی 8 الی 15 سالگی و بالاتر)
💦🥀🍃🥀💦
🔙44🔜
💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#عید_قربان
سالها پیش یکی از پیامبرهای خوب خدا که اسمش حضرت ابراهیم بود با هاجر همسرش و پسرش اسماعیل
زندگی میکرد. در یکی از شبها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که فرشتهای نزدش آمد و فرمود:
خداوند متعال از تو میخواهد تا اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کنی.
حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار وحشتزده از خواب بیدار شده و با خود فکر میکند که آیا این خواب دستوری از سمت خداست و یا وسوسهای از جانب شیطان! اما دوباره دو شب پشت سر هم در خواب به او وحی میشود که تو باید در روز دهم ماه ذیالحجه برای رضایت خداوند مهربان تنها فرزندت یعنی اسماعیل را به منا که یک کوه در نزدیکی مکه بوده ببری و او را قربانی کنی.
وقتی این خواب تکرار میشود حضرت ابراهیم متوجه میشود این ماموریتی است از جانب خدا که باید انجام دهد.
پس صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار میشود به هاجر مادر اسماعیل میگوید:
برخیز و به اسماعیل لباسهای زیبا بپوشان! زیرا میخواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم. هاجر، اسماعیل را حمام کرده و معطر میسازد و او را برای مهمانی آماده میکند.
حضرت ابراهیم و اسماعیل (ع) بعد از خداحافظی از هاجر از خانه بیرون میروند. حضرت ابراهیم برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور بماند، او را به سوی منا همان جایی که خدا دستور داده میبرد.
در مسیر رفتن به سوی منا در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شده و به وسوسه او میپردازد و سعی میکند او را از این کار منصرف کند. اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده استوار و باور قوی که داشته شیطان را از نزدیک خود رانده و به سوی منا ادامه مسیر میدهد. او باور دارد که حتما خیری در این کار است چرا که امری است از جانب خدا.
وقتی به منا میرسند ابتدا حضرت ابراهیم همه چیز را برای اسماعیل توضیح میدهد و او نیز میپذیرد. سپس دستها و پاهای اسماعیل (ع) را بسته و او را مانند قربانی به زمین میخواباند و چاقوی خود را بر گلوی او گذاشته و محکم میکشد. اما چاقو گلوی اسماعیل را نمیبرد. او این کار را دو سه بار تکرار میکند، اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب میبیند که چاقو گلوی اسماعیل را نمیبرد. در همین لحظه صدایی میآید: ای ابراهیم! آن رویا را تحقق بخشیدی و به ماموریت خود عمل کردی. (سوره صافات- آیات ۱۰۴ و ۱۰۵) و سپس خداوند متعال گوسفندی را میفرستد و در ادامه میگوید: تو از آزمایش الهی سربلند بیرون آمدی. اکنون فرزندت را رها کن و به جای اسماعیل این گوسفند را که برایت هدیه فرستادیم قربانی کن. حضرت ابراهیم (ع) بسیار خوشحال شده، اسماعیل را در آغوش میگیرد و میبوسد و سپس به جای او گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده را قربانی میکند.
از آن زمان به بعد است که این رسم و سنت به عنوان روز قربان در تاریخ نامگذاری میشود و حجاج پس از انجام اعمال حج تمتع حیوانی را قربانی میکنند و گوشت آن را در بین فقرا تقسیم مینمایند و رضایت خداوند متعال را جلب میکنند.
💦🥀🍃🥀💦
🔙45🔜
💦🥀🍃🥀💦
#شعر
#علی
به خدایی که آفریده علی💓
هست برتر ز نور دیده علی💓
آفتابی ست در قلمرو عشق
که به صبح ازل دمیده علی💓
شب تاریک جهل را به جهان
هست پیغمبر سپیده علی💓
بوسه هر بار می زند خورشید
به مقامی که آرمیده علی💓
جانشین خود و برادر خود
مصطفی بین که برگزیده علی💓
هست تورات را خلاصه ی کل
هست انجیل را چکیده علی💓
هله بنگر عروس قرآن را
که نقاب از رخان کشیده علی💓
رتبه را بین مقام را بنگر
ای که ملک دلت خریده علی💓
که محمد به لیله ی اسرا
یا علی💓 گفته یا شنیده علی💓
به حقیقت اگر چه نیست خدا
به خدا تا خدا رسیده علی 💓
🍬🎊🍬
💦🥀🍃🥀💦
🔙46🔜
45.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦🥀🍃🥀💦
#انیمیشن
#تبری
پلههای سعادت
لینک کانال
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙47🔜