eitaa logo
🌷سیما و سیره فرزانگان🌷
118 دنبال‌کننده
118 عکس
69 ویدیو
6 فایل
✨ا ﷽ ا✨ ✅ داستانهایی از زندگی بزرگان ✅ آشنائی با سیما و سیره اولیاء خدا ✅ انتخاب بهترین الگوهای زندگی کانال حدیث https://eitaa.com/hadis_eitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🦋🌷 ✅خبر از آینده خواهر شهید: سال 1390 قرار شد سنگ یادبودی برای ابراهیم روی قبر یکی از شهدای گمنام در بهشت زهرا ساخته شود؛ ابراهیم عاشق گمنامی بود حالا هم قبر یکی از شهدای گمنام مزار یادبود او می شد. 🌷روزی که اولین بار در مقابل سنگ مزار او ایستادم رنگم پرید! به خودم لرزیدم! با تعجب به اطراف نگاه کردم! چند نفر از بستگان هم همین حال را داشتند! یاد 30 سال قبل افتادیم. 🌷بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر پسرعموی مادرم به شهادت رسید: شهید حسن سراجیان. 🌷وقتی او را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت خوش به حالت حسن! چه جای خوبی هستی! قطعه 26 کنار خیابان اصلی! هرکی از اینجا رد بشه یه فاتحه برات میخونه و یادت می کنه. بعد گفت: من هم باید بیام پیش تو! دعا کن منم بیام همینجا! بعد با عصایی که تو دستش بود به زمین زد و چندتا قبر اون طرف تر رو نشون داد! 🌷چند سال بعد درست همون جایی که ابراهیم نشان داد یک شهید گمنام دفن شد و حالا سنگ یادبود ابراهیم بر روی همان قبر قرار داشت. 📚سلام بر ابراهیم؛ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ج1 ص234 🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا 👇👇👇 🌷@farzanegan313🌷
🌷🦋🌷 ✅امر به معروف و نهی از منکر زیبا و مفید 🌱چشمش به پسر همسایه افتاد که با دختر جوانی مشغول صحبت بود؛ پسر و دختر تا ابراهیم را دیدند از هم جدا شدند و رفتند؛ چند روز بعد دوباره همین ماجرا تکرار شد؛ اما این بار ابراهیم خیلی نزدیک بود؛ دختر سریع رفت و پسر در مقابل ابراهیم قرار گرفت. 🌱ابراهیم سلام کرد، دست داد و با مهربانی گفت: اگه واقعا دوسش داری باهاش ازدواج کن؛ پدرت خونه بزرگی داره؛ تو هم که توی مغازش مشغول کار هستی. جوان خجالت زده گفت: پدرم اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه. ابراهیم گفت: پدرت با من؛ حاجی آدم منطقی و خوبیه؛ امشب اومدم مسجد باهاش صحبت می کنم. جوان گفت: هرچی شما بگی و خداحافظی کرد و رفت. 🌱شب بعد از نماز با پدر آن جوان صحبت کرد؛ از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرائط ازدواج را داشته باشد و دختر خوبی هم پیدا بشود باید ازدواج کند تا به گناه نیفتد؛ و بزرگترها باید در این زمینه به جوانها کمک کنند. حاجی حرفهای ابراهیم را تأیید کرد ولی وقتی حرف پسر خودش شد ناراحت شد. ابراهیم گفت: اگه پسرت بخواد خودش رو از گناه حفظ کنه کار بدی کرده؟ حاجی گفت: نه! و بالاخره راضی شد. 🌱فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر پسر و مادر دختر صحبت کرد. یک ماه بعد وقتی ابراهیم چراغانی آخر کوچه را دید خدا را شکر کرد که توانسته بود یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کند. 📚سلام بر ابراهیم؛ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ص46 🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا 👇👇👇 🌷@farzanegan313🌷
🌷🦋🌷 ✅نهی از منکر با خوش اخلاقی 🌱در جبهه یک فرمانده ارتشی بود که خیلی با ابراهیم رفیق بود؛ مرتّب به ما سر می زد و ابراهیم هم خیلی او را تحویل می گرفت؛ نمی دانستم اینها از کجا همدیگر را می شناسند. 🌱یک روز فرمانده گفت: آشنائی ما به یک امر به معروف برمی گردد؛ من عمل حرامی انجام داده بودم و نمی دانستم گناه است. 🌱همان روز جوانی از سنگر بسیجی ها با ظرف میوه ای به سمت من آمد؛ بعد از سلام و احوالپرسی، میوه تعارف کرد و با هم کمی صحبت کردیم. بعد من را از بین جمع بیرون برد و خیلی محترمانه تذکر داد که کار من اشتباه بوده و بهتر است دیگر این کار را انجام ندهم. 🌱اینقدر با مهربانی و روی خوش تذکر داد که شیفته ی اخلاق خوب او و مریدش شدم. 📚خدای خوب ابراهیم؛ داستان 23 ص17 🎁داستانهایی از زندگی اولیاء خدا 👇👇👇 🌷@farzanegan313🌷