eitaa logo
فصل فاصله
302 دنبال‌کننده
347 عکس
38 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
پیدا شد و به خلق جهان نیش‌خند زد آسیب‌‌ها که بر بشر مستمند زد! انسان بی‌لجام اسیر غرور بود از ماسک بر دهان بشر پوز‌بند زد تنها نه ماسک زد به رخ شیخ‌ رند شهر برقع به روی دلبر شوخ و لوند زد راه نفس که بست به پیران ناتوان بر جان کودکان و جوانان گزند زد پیدا شد آن‌زمان که بشر بود و غفلتش بر گوش خلق سیلی بانگ بلند زد گفت ای بشر تو نیستی آن‌کس که از غرور بر آب و خاک و آتش پاکیزه گند زد؟ آسیب و درد بر تن و جان نژند تو ویروس نه، که این روش ناپسند زد! @faslefaaseleh
گاو نه من شیر! گاو نُه من شیر در زبان فارسی، نماد آدم‌هایی است که رفتارهای خوبشان را ضایع و به بدی ختم می‌کنند. این ضرب‌المثل، مثل بسیاری از امثال ایرانی، ریشه در جامعۀ روستایی و مبتنی بر دام‌پروری دارد. مرحوم دهخدا در امثال و حکم ردّپای این مثل را در سخن انوری و مسعود سعد و در این بیت نظامی نشان داده است: چو آن گاوی که از وی شیر خیزد لگد در شیر کوبد تا بریزد برای آنکه به قدمت این مثل قدیمی در زبان فارسی بیشتر پی ببریم، می‌توانیم آن را در سخن آدم‌الشّعرا رودکی سمرقندی هم سراغ بگیریم: گیتی چو گاوِ نیک دهد شیر مر تو را خود بازبشکند به‌کرانه خَنور شیر به‌کرانه: در پایان خَنور: ظرف @faslefaaseleh
گندم ری مرد فریاد برآورد:"مرا یاری نیست؟!" کوفیان هلهله کردند :"...هلا...آری نیست" شمر تکبیر برآورد که در لشکر تو پرچمی نیست به‌پا ، دست علم‌داری نیست! [شمر و تکبیر!؟ بلی بین حقیقت وَ دروغ ای‌بسا، گرچه به‌ظاهر، ره بسیاری نیست] مرد غرّید که تکبیر شما تزویراست ورنه حاشا که شما را به خدا کاری نیست گرمِ سودای خدایید به بازار سیاه آه، مکّاره‌تر از این سرِ بازاری نیست! [غیرتم کشت که چندی‌ست به بازار دروغ می فروشند خدا را و خریداری نیست!] مرد غرّید: "مرا مرگ حیاتی تازه‌ست زندگی‌کردنِ با خواری، جز عاری نیست" عُمَر سعد به ری - امّا – می‌اندیشید -"بهتر از گندم ری هیچ بروباری نیست…" مرد نالید: " تو را هرگز از گندم ری یا که از مردم وی حاصل سرشاری نیست آسیاها همه بر خون شما خواهد گشت نان نفرین‌شدگان لقمۀ همواری نیست" [ زندگی گرچه مصافی‌ست میان بد و خوب کربلا حادثۀ قابل تکراری نیست ، غالباً شمر و یزیدند به جولان اینجا حُر که سهل است ، در این معرکه مختاری نیست!] @faslefaaseleh
یادی از مرحوم محمّدحسین حرمی قسمت این بود بمانم من و اشک نَدَمی شام تارم نشود آینۀ صبح‌دمی می‌دود جاده که شاید به غبارت برسد تو ولی فارغ از این جادۀ پرپیچ و خمی راه چون من نشنیده‌ست به کاهل‌نفَسی جاده همچون تو ندیده‌ست به چابک‌قدمی نمی از خویش فرارفت و به دریا پیوست نه کمی ماند و نه بیشی، نه نمیّ و نه یمی ما اسیران وجودیم و غریبان عدم خوش به حال تو که فارغ ز وجود و عدمی در جهانی که تو هستی همه نور است و سرور هستی از دوش تو افتاد، عجب بار غمی! «جام جم» نیز تو را مستِ میِ خویش نکرد دل ندادی به‌جز از عشق به جامیّ و جمی همۀ عمر همین بود مباهات تو را که غبار قدم راهروان حرمی این جهان با همه بی‌حرمتیش کمتر دید مردی آن‌گونه که بودی تو، بدان محترمی تیره و تار شد آیینه و افسوس که رفت مردی از آینه، از نور...حسین حرمی حاج‌حسین حرمی را سال‌ها قبل، در رادیو شناختم. مدیری بود شریف و دل‌سوز و مهربان و خالص. در سال‌های جوانی به اسارت ساواک درآمده بود و شکنجه و به خاطر پخش اعلامیّه به شش‌سال زندان محکوم شده بود. در سال‌های انقلاب آرام نگرفته بود و از سیستان و بلوچستان تا خوزستان کار و تلاش کرده بود. او که زخم سال‌های جنگ را برتن داشت، مدیریّت رادیو جبهه را هم در دوران دفاع مقدّس در کارنامه داشت. مدّتی مدیر پخش رادیو و در دوره‌ای هم مدیر رادیو تهران بود و قبل از بازنشستگی مدیریّت شبکه 5 سیما را به عهده داشت؛ امّا در همۀ این ایّام جاذبه‌های «جام جم» او را فریب نداد. حرمی عاشق حرم بود و هیچ فرصتی را، هرچند کوتاه، برای زیارت مرقدعلیّ بن موسی الرّضا از دست نمی‌داد. از وقتی که از رادیو رفت، سال‌ها او را ندیده بودم تا همین اواخر که در مراسمی اتّفاقاً او را دیدم. با همان لبخند صمیمی گفت: من حرمی هستم. هنوز مرا در خاطر داری؟! گفتم مگر می‌شود شما را فراموش کرد. کرونا چند روز قبل در 66سالگی او را از ما گرفت. رضوان خدا جایگاه او باد! @faslefaaseleh
گجسته از کوچه‌های بسته به جایی نمی‌رسیم با گام‌های خسته به جایی نمی‌رسیم هرکس که رفت و دید و به مقصد رسید گفت با این نگاه بسته به جایی نمی‌رسیم گفتی که «آن پرندۀ بی‌بال‌زاده‌ایم گیرم قفس شکسته، به جایی نمی‌رسیم»، تا در نگاه خسته‌ات این یأس بی‌فروغ مانند شب نشسته به جایی نمی‌رسیم با همرهان سست‌عناصِر، بریده، گیج، با این دل ‌خجسته به جایی نمی‌رسیم بیگانه خیرخواه شما نیست، ما از این اسکندرِ گُجسته به جایی نمی‌رسیم بربند دست تفرقه، پای نفاق را با حزب و دارو دسته به جایی نمی‌رسیم! @faslefaaseleh
مرگ از جفت حیات خود مگو طاق شده‌ست یا کهنه‌کتابی‌ست که اوراق شده‌ست او کودک نورسیده را می‌ماند در پارچه‌ای سپید قنداق شده‌ست! @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسم رمز آزادی‌ها! با آمدنت شکفته شد شادی‌ها مفهوم گرفت آدمی‌زادی‌ها دشنامِ به تو معنیِ آزادی نیست ای نام تو اسم رمز آزادی‌ها! @faslefaaseleh
ترجمۀ شعرپاره‌هایی از ادونیس رنگ الفبای طبیعت است *** گاهی خورشید از روشن‌کردنت ناتوان است و شمعی تو را روشن می‌کند *** پروانه چمدانی است که رنگ می‌برد . *** سیاه در میان رنگ‌ها از همه مادّی‌تر است امّا بیش از هر رنگی ، نماد عالم غیب است *** زمان در شادی شناور می‌شود و در اندوه رسوب می‌کند *** گل قایقی است شناور در هوا با یک سرنشین: عطر *** همۀ مخلوقات به سمت مرگ می‌روند مگر انسان که مرگ به سویش می‌آید *** زندگانی سنگ بی‌پایان است چون مرده می‌زید *** عشق، ابدیّتی است که لحظه‌ای می‌پاید نفرت، لحظه‌ای است انگار ابدی *** اگر روز سخن می‌گفت مژدۀ شب می داد. *** باشد از تنهایی‌ام بیرون می‌زنم امّا به کجا بروم؟ *** با هر پرسشی دو نیمه می‌شوم: پرسشم و خودم. پرسشم در پی پاسخ است و خودم به دنبال پرسشی دیگر *** صخره‌ها به سرود آب‌ها بی‌اعتنایند. *** شهابی فرومی‌افتد برگی نیز امّا این کجا و آن کجا؟ *** …نسیمی تنبل. تاب ایستادن ندارد نمی‌تواند از این گُل دل بکند از دفتر احتفاء بالاشیاء الغامضة الواضحه @faslefaaseleh
حذف در بزم حال و هلهله جایی نداشتی در عرصۀ مجادله جایی نداشتی آرام و سربه‌زیر، به دنبال کار خلق در وادی مجامله جایی نداشتی در روز جنگ جای تو در متن حادثه چون شد تمام غائله، جایی نداشتی وقتی حراج شد هدف و غیرت و شرف هرگز در آن معامله جایی نداشتی تو نرّه‌شیر شرزه در آن بازی عقیم همچون رجال حامله جایی نداشتی یک‌روز انقلابی و یک‌روز لیبرال در این گروه چون ژله جایی نداشتی در روزگار سازش و لب‌خندهای لوس در محفل مغازله جایی نداشتی روزی چقدر ساده تورا حذف می‌کنند زیرا در این معادله جایی نداشتی @faslefaaseleh
هزاردستان موسیقی ایران در سال‌های جنگ چقدر حرص می‌خوردیم وقتی رادیوی صدّام را می‌شنیدیم که حتّی وقتی بعثی‌ها شکست می‌خوردند با پخش موسیقی‌های شاد و حماسی سعی می‌کرد به سربازانشان روحیه بدهد، امّا رادیوی خودمان در موسیقی ضعیف بود. استاد احمدعلی راغب در آن سال‌ها از هنرمندان کم‌شماری بود که باوجود گرفت‌وگیرهایی که در عرصۀ موسیقی وجود داشت، در وادی حماسی ایران می‌درخشید و آهنگ‌هایی که می‌ساخت گرمی‌بخش دل و محفل رزمندگان ایرانی در دوردست‌ترین میدان‌های نبرد بود. او چندسالی مسئول موسیقی صداوسیما بود، امّا نه مثل برخی‌ جیبش را از مال شبهه انباشت و نه نان سوابق و خدماتش را خورد و با وجود کم‌عنایتی مقامات و پیغام‌وپسغام‌هایی هم از آن‌سوها بهش می‌رسید، نه مثل عدّه‌ای دودوزه بازی کرد و طاقچه‌بالا گذاشت و نه ریاکارانه مخالف‌خوانی کرد. پیرمرد در سال‌های اخیر، خصوصاً بعد از درگذشت همسرش و کم‌مهری‌هایی که می‌دید دل‌شکسته به نظر می‌رسید، امّا ذرّه‌ای از صفا و بی‌ریایی‌هایش کم نشده بود. گاهی با سازش به جمع شاعرانۀ ما می‌پیوست. گاهی هم با هم قدم می‌زدیم و یا در حاشیۀ خیابانی زیراندازی ساده می‌انداختیم و ساعت‌ها با هم گفتگو می‌کردیم. مهربان بود و بی‌شیله‌پیله. در اوج صمیمیّت شمالیش پیشنهاد می‌کرد با هم به دل جنگل‌های گیلان برویم تا شمال واقعی و طبیعت زیبای آن‌جا را که هرگز ندیده‌ام به من نشان بدهد، امّا من همۀ زیبایی و صفای گیلان را در نگاه مهربان و زخمه‌های دل‌نواز سازش می‌دیدم و می‌شنیدم. این اواخر خیلی اصرار می‌کرد که به من سر بزن و وقتی با شرمندگی می‌گفتم گرفتار نوشتن کارها و کتاب‌هایم هستم، می‌گفت کارهایت را بردار و بیا و در یکی از اتاق‌های خانۀ من بنشین و انجام بده! افسوس که گرفتاری‌ها و شدّت‌گرفتن بیماری او و اوضاع کرونایی باعث شد که کمتر فرصت دیداری حاصل شود. از او علاوه بر آثار موسیقایی چند کتاب داستان و شعر هم باقی مانده است که برخی هنوز چاپ نشده است. @faslefaaseleh
ز خود هرچند بگریزم همان در بند خود باشم رم اهوی تصویرم شتاب ساکنی دارم واعظ قزوینی @faslefaaseleh
نامۀ بختیار کتاب نامۀ بختیار که مجموعۀ بیشتر آثار استاد ما مرحوم دکتر مظفّر بختیار است تازگی به همّت دکتر حمید رضایی و بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و انتشارات سخن منتشر شده است. مظفّر بختیار استاد کم‌نظیری در متون کهن و در متون قاجاری بی‌نظیر بود. ما از محضر او تاریخ ادبیّات آموختیم. کلاس او همواره به جای محفوظات عادی، اندیشه‌ها و سوالات تازه‌ای را در ذهن‌ها شکوفا و ما را به مطالعه و اندیشه وادار می‌کرد. اطّلاعات دقیق و عجیب او در حوزه‌های دور از دسترس ادبیّات همیشه ما را شگفت‌زده می‌کرد. او یکی از برجسته‌ترین چین‌شناسان ایرانی بود. اینکه بگوییم با چندین زبان، از جمله عربی و انگلیسی و ایتالیایی و فرانسه و چینی تسلّط داشت، چیزی بر مقام علمی او نمی‌افزاید. او یک کارشناس برجستۀ نگارگری و نقّاشی و خوش‌نویسی ایرانی و صاحب اطّلاعاتی بسیار نفیس در این زمینه بود. او عشق و علاقه به ادبیّات و هنر را از خانوادۀ فرهیختۀ خود به ارث برده بود. خانۀ استاد خود یک موزۀ نفیس آثار هنری ایران و چین بود و حیات فرهنگی و علمیش از او یک کتاب‌شناس بزرگ ساخته بود. عشق بی‌نظیر او به ایران را می‌توان خصوصاً از زحماتی که برای چاپ کتاب بسیار نفیس ایران؛ پل فیروزه کشید دانست. از فعّالیّت‌های مطبوعاتی خوب او می‌توان به سردبیری مجلّۀ معارف اسلامی اشاره کرد که سال‌ها قبل از انقلاب با اشارۀ دکترحسین نصر و با حمایت سازمان اوقاف منتشر می‌شد. این مجلّه، تا زمانی که زیر نظر بختیار اداره می‌شد، از بهترین و علمی‌ترین نشریّات مذهبی آن روزگار بود. من سال‌ها قبل گزیده‌ای از مقالات این مجلّه را در دو جلد مفصّل ویرایش کردم که از طریق سازمان اوقاف منتشر شد. بختیار در شاگردنوازی و حسن خلق و مبادی آداب‌بودن بی‌مانند بود. در ذرّه‌پروری او همین بس که در دورانی که به دلیل بیماری امکان حضور در کلاس درس را نداشت، مرا که کمترین شاگرد بودم برای تدریس درس‌های دشواری مثل حافظ و منطق‌الطّیر به جای خود می‌فرستاد. دکترمظفّر بختیار در سال 1394 رخت به سرای باقی کشید و دریغا که فضای فرهنگی ما هنوز به بلوغی نرسیده که عظمت او را بشناسد. @faslefaaseleh
عینک از او یافته منشی چرخ پیر ز خورشید و مه عینک دل‌پذیر در این بیت که از هاتفی جامی (متولّد 927ق) است به استفادۀ منشیان از عینک اشاره رفته است. به‌خلاف تصوّر بیشتر مردم عینک در شکل و شمایل امروزی آن سابقه ای بسیار قدیمی دارد و قرن‌هاست که مردم ایران با این وسیلۀ چشم‌نواز آشنایی دارند . در این نقّاشی که رضا عباسي ( متوفي۱۰۴۴ ق ) هنرمند بزرگ دوران صفوی ترسیم کرده چهرۀ خود او را با عینکی مشابه با عینک‌های امروزی می‌بینیم. قبل از رواج این نوع عینک، عینک‌ها دسته‌ای داشتند که در بالای سر قرار می‌گرفت و آن را جلوی چشم‌ها قرار می‌داد. در روزگاران خیلی دورتر که عینک اختراع نشده بود، ذرّه‌بین را روی صفحه قرار می‌دادند تا حروف نوشته را بزرگ و خوانا کند. رواج عینک در طیّ این قرن‌ها به گونه‌ای چشمگیر بوده که شاعران، به‌ویژه سخنوران سبک هندی به مضمو‌ن‌آفرینی با آن روی آورده‌اند . در ابیات صائب وبیدل و… ذکر عینک را فراوان می توان یافت. دانش مشهدی (متوفّی ۱۰۶۰ ق): عینکی باید مرا از شیشۀ می ساختن تا توانم خواند در پیری خط میخانه را طغرای مشهدی (متوفّی حدود ۱۰۷۸ ق): طرب گل کرده از هر شاخ و گل‌چیدن نمی‌دانم پریشان‌بلبلم جز گلستان دیدن نمی‌دانم نسازد تا نگاه پیرِ جامم صاحبِ دیدی چو عینک گر سرا پا دیده ام دیدن نمی‌دانم صائب تبریزی (متوفّی ۱۰۸۶ق): عشق عالم‌سوز هر داغی که سوزد بر دلم عینک دیگر شود بهر دل بینای من شده‌ست صبح قیامت مرا سفیدی موی عصا صراط من و عینک است میزانم صائب حتی به عینک دوربین – در برابر نزدیک‌بین- هم اشاره کرده: نیست ممکن که ز من دور توانی گردید عینک صاف‌دلان دورنما می‌باشد قدسی مشهدی (متوفّی ۱۰۵۶ ق): سگ نفس را رفته از کار چشم تو از عینکش کرده‌ای چارچشم! @faslefaaseleh
نامزدهای بخش درباره شعر پانزدهمین جشنواره بین المللی شعر فجر
سر سخنان نغز خاقانی برگزیده مشترک جشنواره بین المللی شعر فجر در بخش درباره شعر شد.
برگ آخر زندگی گرچه تک‌درخت پرشکوفه یا تکیده‌ای در حیاط خانه‌های ماست، مرگ برگ آخر تمامی شناسنامه‌هاست! @faslefaaseleh
لابه‌لای خاطرات و عکس‌های رنگ‌باخته در کنار ساعتی که زنگ مرگ را نواخته، آن‌طرف…میان قاب عکس مانده در غبارها چهره‌ای‌ست کودکانه با تبسّمی گداخته کودکی که سهم او همیشه از قمار سرنوشت طعم باخت‌های برده بود و بردهای باخته کودکی شبیه من، شبیه تو، شبیه هیچ‌کس مثل نقش‌های مبهمی که ابر و باد ساخته... زندگی برای ما همیشه صعب بود و سهمگین مثل رقص مرگ در میان تیغ‌های آخته گاه دل سپرده‌ایم، صادقانه، مثل مرغ عشق گاه دل بریده‌ایم، بی‌بهانه، مثل فاخته کاش آشنا نمی‌شدیم … یا جدا نمی‌شدیم کاش می‌شناختیمت آی… حسّ ناشناخته @faslefaaseleh
لابه‌لای خاطرات و عکس‌های رنگ‌باخته در کنار ساعتی که زنگ مرگ را نواخته، آن‌طرف…میان قاب عکس مانده در غبارها چهره‌ای‌ست کودکانه با تبسّمی گداخته کودکی که سهم او همیشه از قمار سرنوشت طعم باخت‌های برده بود و بردهای باخته کودکی شبیه من، شبیه تو، شبیه هیچ‌کس مثل نقش‌های مبهمی که ابر و باد ساخته... زندگی برای ما همیشه صعب بود و سهمگین مثل رقص مرگ در میان تیغ‌های آخته گاه دل سپرده‌ایم، صادقانه، مثل مرغ عشق گاه دل بریده‌ایم، بی‌بهانه، مثل فاخته کاش آشنا نمی‌شدیم … یا جدا نمی‌شدیم کاش می‌شناختیمت آی… حسّ ناشناخته @faslefaaseleh