به ساعت نگاه کردم؛
شش و بیست دقیقه صبح بود.
دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم.
شش و بیست دقیقه صبح بود.
فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام.
خوابیدم.
وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود.
سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم.
آدم ها هم مثل ساعت ها هستند.
بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت. مرتب، همیشگی.
آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی.
بودنشان برایت بی اهمیت می شود. همینطور بی ادعا می چرخند. بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود.
بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که او دیگر نیست.
قدر این آدم ها را باید بدانیم،
قبل از شش و بیست دقیقه...
@fastbook📚
💠 #امام #صادق (عليه السلام) :
✨هنگامي كه چهار چيز در #جامعه شايع و رايج گردد چهار نوع #بلا و گرفتاري پديد آيد:
1⃣ چنانچه #زنا رايج گردد
زلزله ـ و مرگ ناگهاني ـ فراوان شود.
2⃣ چنانچه زكات و #خمسِ اموال پرداخت نشود
حيوانات نابود شود.
3⃣ اگر حاكمان جامعه و قُضات ستم و #بےعدالتی نمايند
باران ـ رحمت خداوند ـ نمي بارد.
4⃣ اگر اهل #ذمّه تقويت شوند
مشركين بر مسلمين پيروز آيند.
📚«وسائل الشيعة، ج 8 ص 1
@fastbook📚
#نتیجه مهم است یا #حرکت و تلاش
🌹 يكي از بازیهای مخربی كه با ما شده و حالا ما با بچه هايمان انجام می دهيم ، بازی رسيدن به نتيجه است.
ما از كودكی ياد گرفته ايم كه هر كاری بايد نتيجه ای داشته باشد ، مثل نتيجة اخلاقی كه از فيلم ها يا انشاء ها توقع داريم.
اصولاً در بازی و هر كاری به نتيجه فكر می كنيم.
در حالی كه زندگی قرار نيست به جایی برسد.
از همان موقعی که به دنیا آمدیم، و خداوند امکان وجود داشتن به ما بخشید، به خوشبختی رسیدیم. پس خود زندگی خوشبختی است و کار ما فقط حفظ این خوشبختی است.
زندگی يك حركت است، یک فرآیند است. یک تلاش است. لذت بردن از فرآيند و اين حركت و تلاش مهم است، نه رسيدن به جایی.
#تلنگر #تفکر
@fastbook📚
🔵 #کوتاه_و_گویا 🔴
#نخ_و_سوزن
🔰کوتاه بگویم اینکه:
هنگامی که نخ را از سوراخ تنگ یک سوزن عبور می دهند و شروع به دوختن می کنند، هر لحظه که از کار دوختن می گذرد از طول نخ نیز کاسته شده و همواره کوتاه و کوتاه تر می گردد. بدیهی است که اگر هم نشینی و همراهی بین نخ و سوزن پیش نمی آمد، هرگز از بلندی نخ کاسته نمی شد.
👈گویا مثال از حکایتی است که:
وقتی آدمی با افراد تنگ نظر هم نشین می گردد، در واقع عمر عزیز خویش را ضایع نموده و علاوه بر اینکه از این هم نشینی و مصاحبت بهره ای نمی برد، همواره با مشکلاتی نیز روبرو می گردد.
✅چه زیباست کلام خداوند سبحان، آن هنگام که می فرماید:
«فَمَنْ یُرِدِاللهُ أن یَهْدیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإسلامِ وَ مَن یُرِدْ أن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیقاً حَرَجاً کَأنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کذلِکَ یَجْعَلُ اللهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذینَ لا یؤمِنونَ»
‹‹آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه اش را برای (پذیرش) اسلام، گشاده می سازد؛ و آن کس را که بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سینه اش را آن چنان تنگ می کند که گویا می خواهد به آسمان بالا برود؛ این گونه خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمی آورند قرار می دهد!››
📖قرآن کریم، آیه ۱۲۵ سوره أنعام
🌀موضوع: مذمّت تنگ نظری
@fastbook 📚
🔰👈آرشیو«کوتاه و گویا»:
@gooya_fastbook
#مردان #بزرگ
🔑 جهانگردی در طول ماجراجویی هایش به دهکده ملا نصرالدین رسید.
او می خواست پس از باز گشت از سفرهایش خاطرات خود را بنویسد. از این رو سعی می کرد از اشخاص، سوالات گوناگون بکند و عقاید و نظریات مردم هر سرزمین را بدست آورد.
جهانگرد چند روزی میهمان ملا بود.
یک روز که در حال گشت و گذار در روستا بودند از ملا نصرالدین پرسید:"ایا در ده شما مردان بزرگ و مشهوری هم به دنیا امده اند؟"
ملا پس از مدتی تامل جواب داد: "عالیجناب، در روستای ما فقط بچه به دنیا می آید!"
نکته:
جمله معروفی هست که می گوید: مردان بزرگ، زاده نمی شوند، ساخته می شوند.
#داستانک
@fastbook📚
گویند...
💎 زن جوانی که شوهر میلیاردری داشت، دچار سرطان کلیوی شد، بعد از مدتی بستری از بیمارستان مرخص شد! هنگامی که زنان همسایه و قوم خویش و دوستان جوانش برای عیادتش می امدند در جواب همه انها که بیماری اش را میپرسیدند میگفت ایدز دارد. این کار توجه دخترش را به خود جلب کرد تا اینکه بعد از رفتن مهمانها از مادرش پرسید: مادر جان چرا به آنها میگویی ایدز داری در حالی که بیماری ات چیز دیگریست ؟
مادر گفت دیر یا زود مرگم فرا میرسد، این را گفتم تا هیچ کدام از این زنها بعد از مرگم، بفکر ازدواج با پدرتان نیوفتن …!!
گویند شیطان بعد از شنیدن این حرف در گوشه ی مجلس به خودزنی، گریه و استغفار و در آخر، سر به بیابان همی نهاد...!😐😂
#لبخند
@fastbook📚
فست بوک
#مهندسی #فکر (۱) یک ساعت #تفکر، از هفتاد سال #عبادت بالاتر است ... پس چرا ما عادت کردیم... به عبا
🌷 #سحرخیزی شرط #سلامت🌷
🍀غلظت خون با سحرخيزی کاهش ميابد.
🍀در سحر،هورمون ضدافسردگي در بدن انسان ترشح ميشود، به طوري که افراد سحرخيز کمتر دچار افسردگی ميشوند.
🍀سحر زمانيست که اکسيژن خالص به سطح زمين ميرسد و اين هوای پاک و اکسيژن خالص برای سيستم بدن بسيار مفيد است
🍀سعی کنید شب ها زودتر بخوابید و هر روز مقداری زودتر، از خواب برخیزید و این کار را به طور مستمر انجام دهید تا به صورت عادت درآید.
@fastbook📚
😀 #شوهری می خواهد از دست زنش خلاص شود و او را #طلاق دهد!
روزی شوهر با ده كيلو #نمك وارد می شود و رو به زنش می گويد:
شامي برايم آماده كن كه اين ده كيلو نمك در آن باشد اما شور نباشد
وگرنه طلاقت می دهم.
زن شام را آماده می كند و شوهر با كمال تعجب ميبيند که اصلا شور نيست!!
.
به نظرتون شام چی بود؟
.
.
.
جواب= تخم مرغ آب پز
بعله،اینجوریاس 😂😂😊
#لبخند
@fastbook📚
#نیایش
خداجان! از شرّ خودم به تو پناه می برم.
مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ
(بگو به خدا پناه می برم ) از شر آن وسوسه گر نهانی.
ناس / 4
تنهایی نمی شود خداجان.
تنهایی نمی شود.
منی که باید از شرّ خودم به تو پناه ببرم، تنهایی نمی توانم پای توبه ام بمانم، پای قول هایم بمانم، پای حرفهایی که خیلی از شب ها با هم زدیم.
به تو پناه می برم، از شرّ هر آن چیزی که من را برای تو و تو را برای من، نمی خواهد.
به تو پناه می برم، از شرّ هر آن چیزی که می خواهد فردای قیامت، من را خجالت زده ی نگاه مهربان تو کند.
به تو پناه می برم، از شرّ هر آن چیزی که چشم هایم را به آبیِ زلال رحمتت ببندد و نخواهد قطره قطره سیرابم کنی.
به تو پناه می برم، از شرّ هر آن چیزی که تو را دور، دست نیافتنی و بعید جلوه دهد.
به تو پناه می برم، از شرّ هر گناهی که زینت داده شده و از شرّ چشم هایی که تنها دنیای دو وجبی را ببینند.
به تو پناه می برم، از شرّ هر آن چیزی که...
حتی اگر خودم باشد. از خودم به تو پناه می برم خداجان.
به تو پناه می برم، و تو هیچ آدم بی پناهی را سرگشته رها نمی کنی.
تنهایم نگذار. کلی قول داده ام به تو، نگذار شرمنده شوم...☘
@fastbook📚
#آشغال #فرش
💎 من همیشه وقتی بچه بودم..
از یه کار مامانم خندم میگرفت ..
☺️
که می نشست روی زمین از روی فرش با انگشتاش آشغال ها رو یکی یکی جمع می کرد.
به خودم می گفتم چه مادره ساده ای دارم مگه ما جارو برقی نداریم، جارو نداریم، آخه این چه کاریه مامان با انگشت آشغال فرش ها رو جمع میکنه!!؟
تا این که بزرگ شدم و غرق افکار زندگیم بودم و به مشکلاتم فکر می کردم..
یه لحظه به خودم اومدم دیدم که دست هام پر از آشغاله که از روی فرش جمع کردم.
اون وقت یادم اومد..😔
که مادرم اون روزا غصه داشته و به مشکلاتش فکر می کرده.......😔
#داستانکـ_آموزنده
@fastbook📚