خطر سیاهی لشڪر
🔹عبدالله پسر ریاح نقل میڪند:
▪️من مرد نابینایی را ڪه در شهادت امام حسین (علیه السلام) شرڪت ڪرده بود، دیدم. پرسیدم چرا نابینا شده ای❓
🔺در جواب گفت:
روز عاشورا من با ده نفر در سپاه عمر سعد حاضر بودم ولی نه تیری پرتاب ڪردم و نه شمشیری زدم و نه نیزهای انداختم، پس از شهادت حسین (علیه السلام) به منزل خود برگشتم، نماز عشاء را خواندم و به خواب رفتم، در عالم خواب، شخصی نزد من آمد و گفت:
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تو را خواسته؛ دعوتش را اجابت ڪن.
🔺گفتم: مرا با پیامبر خدا چه ڪار❓
🔸او گریبانم را گرفت و ڪشان ڪشان خدمت آن حضرت برد، ناگاه پیامبر خدا را دیدم ڪه در بیابانی نشسته و آستین بالا زده و حربه ای در دست دارد، فرشته ای در ڪنارش و شمشیری از آتش در دست او است، در جلو چشمم، نه نفر از رفیقان مرا ڪشت، به هرڪدام ڪه شمشیری میزد در سراسر بدنشان آتش شعله ور میشد، من به محضر پیامبر به رسیدم و دو زانو در مقابل آن
حضرت نشستم و گفتم:
▪️السلام علیک یا رسول الله❗️ حضرت جواب سلام مرا نداد و پس از مدت طولانی سر برداشت و فرمود:
⚜ای دشمن خدا❗️احترام مرا از میان بردی و خاندان مرا ڪشتی و حق مرا مراعات نڪردی، و ڪردی آنچه ڪردی.
🔸گفتم: یا رسول الله❗️ سوگند به خدا❗️ نه شمشیری زدم، و نه نیزه ای به ڪار بردم و نه تیری رها ڪردم.
فرمود:«صدقت و لڪنک ڪثرت السوأد أدن منی»❓
🔹راست میگویی ولی بر سیاهی لشڪرشان افزودی، اینڪ نزدیڪ بیا❗️ نزدیڪ رفتم، ناگاه دیدم طشتی پر از خون در مقابل حضرت است، فرمود: این، خون فرزندم حسین (علیه السلام) است، از همان خون بر چشم من ڪشید، از خواب ڪه بیدار شدم، متوجه شدم نابینا شدهام و از آن وقت تاڪنون چیزی نمی بینم.
#علامـــــہ_مجــلــــــسے
#داستانهاے_بحارالانوار
[ج ۴۵، ص ۳۰۶و ۳۰۳]
نکند ما هم سیاهی لشکر سپاه عبیدالله بن زیاد فعلی باشیم و یا رسانه استکبار برای نابودی و اسقاط ثمره خون شهیدان باشیم آنها که رفتند کاری حسینی کردند ما که ماندیم باید کاری زینبی بکنیم و گرنه یزیدی هستیم