فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هيئت حضرت فاطمة الزهرا (س) خاتم الانبیاء ص
به ما بپیوندید 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4141875397C58fe936381
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ زیبای شهیدان
یاد شهدا با ذکر صلوات🌹
هيئت حضرت فاطمة الزهرا (س) خاتم الانبیاء ص
به ما بپیوندید 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4141875397C58fe936381
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ (آیه 29 سوره فتح )
🌷#اللهم_عجّل_لولیک_الفرج🌷
🕌#مسجد_خاتم_الانبیاء
ارسال فقط با لینک
👈گروه ایتا مسجدخاتم الانبیاء ص
🆔https://eitaa.com/joinchat/3005415715C205b9556c0
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معامله بدون ضرر، صد در صد سود فقط معامله با خداست 💚
هر روز بامداد از ما میپرسن کجا میرید؟؟ عزت و از کی میخوای؟
ثروت و از کی میخوای؟
هر چی میخوای بیا در خونهی خدا 💚
بهترینش و میده
🌺🌿🌺🌿
📝خاطراتی ناب از شهید سید حسین گلریز
❣تابستان سال 90 وقتی در حال پژوهشِ نقش رزمندگان شمالی در عملیات بیت المقدس بودیم با شهید گلریز آشنا شدم. از حالات و سکنات این شهید از دوستانش بسیار شنیدم.
سیدی عاشق و دلباخته امام زمان(عج) بود بطوریکه هر وقت دوستانش او را می دیدند می گفتند:
« یا امام زمان، اومد» در اینجا مطالبی آسمانی به نقل از مادر شهید انتخاب کرده ام تا بیشتر با این سید عجیب غریب، آشنا شوید.
🌹مادر بزرگوار شهید می گوید:
هیچ وقت روی فرش نماز نمی خواند، همیشه گوشه فرش را تا می زد و روی زمين نماز می خواند. می گفتم: «مادرجان!پاهات درد می گیره، سردت می شه روی زمين نماز نخون.»
می گفت: «نه! من اگه روی فرش نمار بخونم از خدا دور ميشم.»
یا اگر کسی بهش می گفت: «خدا تو را نگه داره، می گفت: شما را به خدا به من نگید خدا نگهت داره؛ بگید شهیدت کنه.»
خون شهید شفا می دهد
🌹مراقب حسین بودند
وقتی حسین را وضع حمل می کردم، دائماً قرآن می خواندم. وقتی هم بدنیا آمده بود به جای لالایی برایش روضه و قرآن می خواندم. یکبار حسین لج کرده بود و هر کاری می کردم ساکت نمی شد. کولش کردم و رفتم تو کوچه نوازشش می دادم تا ساكت بشود ولی اصلاً ساکت شدنی نبود. یک لحظه به پشت سرم نگاه کردم، دیدم یک آقایی قد بلند با لباسی شبیه به لباس چوپانی، شال سبزی برگردنش و گیوه به پایش پشت سرم ایستاده .« آمدم بگم پشت سرم چیکار می کنی، که دیدم یکدفعه غیبش زد و هر چی به دور و برم نگاه کردم ندیدمش.» در همین لحظه حسین آرام شده بود و دیگر گریه نمی کرد.
🌹زغال های غیبی
حسین، نوزاد بود؛ زمستان بود و هوا هم سرد. آن زمان برای گرم شدن خانه از کُرسی های زغالی استفاده می کردیم. زغال مان تمام شده بود، به همسرم گفتم: «برو زغال بخر بچه مریض می شه.»
با شرمندگی گفت: « امروز را یه جوری سر کن فردا حتماً می خرم.»
غروب همان روز، درب خانه مان به صدا در آمد . رفتم دم در، دیدم فردی یک کیسه زغال آورده
گفتم: «این زغال را چه کسی داده؟»
گفت: «آقای گلریز خریده و گفته به این آدرس بیارم. منزل گلریز همینجاست؟»
گفتم:« آره، همینجاست.»
زغال را گرفتم خیلی خوشحال شدم، کُرسی را آماده کردم تا خانه گرم شود. شب، همسرم به خانه آمد گفتم: «دستت درد نکنه عجب زغالی خریدی!»
با تعجب گفت: «زغال چیه؟ من زغال نخریدم.»
من هم متعجب شدم و گفتم: «یه نفر زغال آورد و گفت تو فرستادی.»
گفت: «نه! من که گفتم الآن پول ندارم فردا تهیه می کنم. من زغال نخریدم.»
حیرت زده شده بودیم، یعنی چه کسی بود که برایمان زغال آورده بود؟؟؟
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─