دویستوشصتوهشت
به نام پیوند دهندهی نامها و یادها اسم آلمبارک را که شنیدم با خودم گفتم: _چه نام مبارکی. این کل
چی بگم والا!😍😭
بچههای دسفیل که کلا تک و نابن. رفقای صبرایی هم باشن که دیگه نور علی نورن!
برگزاری این مینیدوره واقعا تجربه جذابی بود برام. ان شاءالله که برای هر دومون پربرکت باشه.🌱
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• برعکس یحیی، من بارها پلک زدهام...
دلم نمیاومد فقط توی اینستام باشه. جاش توی کانالم خالی بود.🌱
@fateme_alemobarak
• برعکس یحیی، من بارها پلک زدهام. تا قبل از ماجراهای اخیر فکر میکردم شجاعم! دلم گرم بود به خنزلپنزلهایی مثل انصراف دادن از مهندسی و مسافرت تنهایی و استعفای از مدیریت اجرایی و امثالهم. سرم بالا بود که دختری ساختارشکن و نترسم. بعد از سیدحسن نصرالله عزیز، انگار کسی نور انداخت روی توهماتم. فهمیدم هر کار کرده بودم برای زندگی خودم بود. گلی به سر کسی نزده بودم. فکر میکردم وقتی از تجربه زیستههایم مینویسم، کاری انساندوستانه میکنم!
همیشه میگفتم میخواهم کلماتم کسی را محکم بغل کند تا بداند در حس ناخوشایندی که تجربه میکند تنها نیست. به افق کوتاهی قانع شده بودم.
آن کلمات ناچیز و بیقدر درباره زندگی معمولیام چطور میتوانستند شعبان الدلو را بغل کنند و از آتش بیرون بکشند تا زندهزنده نسوزد؟ یا اجازه ندهند بچهها شاهد این نسلکشی نباشند؟ یا لااقل چشم کور دوربینها را رو به بیچشمورویی اسرائیل و مظلومیت فلسطین باز کنند؟
بارها چشمهایم را محکم بستهام و گوشهای کز کردهام. برای همین نمیفهمم آدم چطور ممکن است سرش را بالا بگیرد، زل بزند توی مردمک دوربینها و دشمن را به مبارزه بطلبد. بی آن که صدایش بلرزد، تاکید کند که حتی پلک نخواهد زد.
این روزها ناگهانی زمین بازی زیادی بزرگتر شده. میدانم نگاه و افق و روش قبلی دیگر جوابگو نیست. اما هنوز جایگزین محکمی ندارم. هنوز نتوانستهام روال عادی زندگی را با شرایط جدید جمع کنم. خودم را مشغول کردهام به خواندن و دیدن و شنیدن و نوشتن و درس دادن تا جوابم را پیدا کنم. با این حال نمیدانم روزی اگر در موقعیتش قرار بگیرم، آدمی هستم که در شرایطی که برای جنازهام جایزه گذاشتهاند، پیاده به خانه بروم؟ جای این که روی صندلی فرماندهی باشم، بروم وسط میدان؟ هفت اکتبرها طراحی کنم؟
نمیدانم. برعکس یحیی، من بارها پلک زدهام.
پ.ن. یحیی السنوار نابغه و نترس را با روایت خانم عسکرنجاد عزیز بیشتر شناختم. کلیپ را هم از کانال تلگرامش گرفتم.
@fateme_alemobarak
• روز کتاب و کتابخوانی رو به اونهایی تبریک میگم که سرعت کتاب خریدنشون از کتاب خوندنشون بیشتره! :)
پ.ن. اصلا هم خودم رو نمیگم. :)))
#آبان_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
• این عکس بمونه یادگار از تجربه سهروزهای که خیلی ازش یاد گرفتم. دست استاد جوان درد نکنه که مبنا جان رو به جایی رسوندن که میتونه توی لیگهای بزرگتر و مهمتری بازی کنه.
@mrarasteh1
نمایشگاه از طرف فولاد مبارکه اصفهان بود که به عنوان کارشناس کتاب و مدرس کارگاه نویسندگی خلاق همراه تیم بودم. الحمدلله.
#آذر_هزاروچهارصدوسه
#مدرسه_مهارتآموزی_مبنا ❤
@mabnaschoole
▪︎ «میدانست جنگ هر آدم در نظر آدمهای دیگر چقدر کسلکننده است و دیگر حرفی در آن مورد نزد.»
📚 آن سوی رودخانه، زیر درختان
✒ ارنست همینگوی
#آذر_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
«الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ»
قرآن را بخش بخش کردند،
یک بار توی کوچه،
بارها روی خاک داغ کربلا، روز دهم...🥀
آیات قرآن روضهخوان توست، (با اشارهای به آیه ٩١ سوره حجر)#فاطمیه | @mabnaschoole |
• تا اوائل همین امسال فکر میکردم تا ابد قراره توی موقعیت استادیاری و اجرایی بمونم. هرکی ازم درباره آینده شغلیم میپرسید، میگفتم هر چی مبنا بگه و هر جا مبنا بره. به نقطه استعفا که رسیدم، دیدم که انگار زیادی روی ثبات زندگی حساب کرده بودم! از تصمیمم بد غافلگیر شدم. جاش هنوز گاهی میسوزه.
حالا چند ماهیه دارم به مسیر سولوی خودم فکر میکنم. به روزی که یه استاد امن و یه محیط کار امن هوام رو نداشته باشن. به این که اگر اسم مدرسه مبنا پشت سرم نباشه، چند نفر هنوز بهم اهمیت میدن؟ خودم از پسش برمیام اگه کمکیهای دوچرخه رو دربیارم؟
نه، قرار نیست اتفاقی بیفته. فقط میخوام از حالا بهش فکر کنم که دوباره از بیثباتی زندگی غافلگیر نشم. گفتم که، جاش هنوز گاهی میسوزه.
#آذر_هزاروچهارصدوسه
@fateme_alemobarak